گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد هشتم
.ادبيات ايران بعد از اسلام‌




زادگاه ادب فارسي‌

طاهريان (873- 821 م) و صفاريان (903- 873 م) و سامانيان (875- 999 م) در سرزمين‌هاي خراسان و سيستان و ماوراء النهر يعني مناطقي كه اكثريت قاطع مردم آن در آن دوران به زبان فارسي سخن مي‌گفتند، پديد آمدند. به حكايت تاريخ سيستان، يكي از زمامداران آن دوران، يعقوب ليث كه از بين مردم برخاسته بود، چون شعري عربي در مدحش گفتند، زبان به اعتراض گشود و گفت:
چيزي كه من اندر نيابم، چرا بايد گفت، محمد وصيف، دبير رسائل او از اين پس شعر فارسي گفت، چنانكه پس از پيروزي يعقوب بر دشمنان و فتح هرات و سيستان و كرمان و فارس، و صيف در مدح اواين شعر را سرود:
اي اميري كه اميران جهان خاص و عام‌بنده و چاكر و مولاي و سگ‌بند و غلام
ازلي خطّي در لوح كه مُلكي بدهيدبي‌ابي يوسف يعقوب بن اللّيث همام
بلتام «1» آمد «زنبيل» ولتي «2» خورد بلنگ‌لتره «3» لشكر زنبيل و هبا «4» گشت گُنام «5» «اگر قول صاحب تاريخ سيستان را باور كنيم، نخستين شعر پارسي» دري كه به تقليد از قصايد و اشعار عربي ساخته شده، منسوب به نيمه قرن سوم هجري است، از
______________________________
(1). نام محلي است
(2). لت يعني ضربت
(3). از هم گسيخته
(4). از بين رفتن
(5). آشيانه انسان و جانوران
ص: 41
محمد بن وصيف، اشعار ديگري در دست است، از جمله قطعه‌يي كه بعد از گرفتاري «رافع بن هرثمه» و قتل او گفته است.» «1»
ديگر از شعراي بنام پارسي‌گوي خواجه‌زاده‌يي بود به نام «عباس» كه در مدح خليفه عباسي قصيده‌يي سروده، به اين مطلع:
اي رسانيده به دولت فرق خود تافر قدين‌گسترانيده به جود و فضل در عالَم يَدين «2»
مر خلافت را تو شايسته چو مردم ديده رادين يزدان را تو بايسته چُو رُخ را هردو عين «3» و در همين قصيده مي‌گويد:
كس بر اين منوال پيش از من چنين شعري نگفت‌مرزبان پارسي را هست با اين نوع بين
ليك زان گفتم من اين مِدحَت «4» ترا تا اين لغت‌گيرد از مدح و ثناي حضرت تو زيب و زين بعد از او در عهد طاهريان و صفاريان نيز تني چند به شاعري پرداختند تا آنكه به قول عوفي صاحب لباب الالباب «نوبت دولت به آل سامان رسيد، در عهد ايشان رايت «5» سخن بالا گرفت و شعراي بزرگ پديد آمدند و عالم نظم را نظامي دادند و شاعري را شعار ساختند.» «6»
قبل از سامانيان در ايام قدرت طاهريان و صفاريان حكيم حنظله باد غيسي و ابو شكور بلخي و محمود وراق و فيروز مشرقي و ابو سليك گرگاني و جمعي ديگر به گفتن شعر فارس مبادرت جستند كه ما نمونه‌يي از اشعار آنان را در زير مي‌آوريم:
مهتري گر به كام شير درست‌شو حظر كن ز كام شير بجوي
يا بزرگي و عِزّ و نعمت و جاه‌يا چو مَردانت مرگ روياروي (حنظله بادغيسي)
نگارينا به نقد جانت ندهَم‌گراني، در بها، ارزانت ندهم
گرفتَستم بجان دامان وصلت‌نِهَم جان از كف و دامانت ندهم (محمود وراق)
مرغيست خدنگ اي عجب ديدي‌مرغي كه شكار او همه جانا
داده پر خويش كَركسش هديه‌تا نُه بچه‌اش برد به مهمانا (فيروز مشرقي)
______________________________
(1). تاريخ سيستان، به تصحيح استاد بهار، ص 253
(2). دو دست
(3). چشم
(4). ستايش
(5). پرچم
(6). مقدمه محمد قزويني بر كتاب لباب الالباب، عوفي، ص يح- يط و لباب الالباب، چاپ ليدن، ص 19- 21.
ص: 42 خون خود را گر بريزي بر زمين‌بِه، كه آب روي ريزي در كنار
بُت پرستنده به از مردم‌پرست‌پندگير و كار بند و گوش‌دار (ابو سليك گرگاني)

عقب‌نشيني تدريجي زبان عربي در برابر فارسي‌

«به‌نظر آي، ارانسكي، عرصه شعر، نخستين ميداني بود كه زبان عربي در برابر فارسي عقب نشست ... نهضت اكثريت خلق، دوشادوش طبقه اشراف، با وارد ساختن زبان فارسي در زندگي اجتماعي و فرهنگي، پاسخگوي عميق‌ترين حوايج اجتماعي و تمنّيات مردم ماوراء النهر و خراسان و غرب ايران بود ... سران اشراف دولت‌هاي قرون وسطايي با پيروي از تمايلات مردم براي حفظ آزادي و استقلال ايران و خودداري از پرداخت خراج به خلفا، جنبش‌هاي ملي را تقويت كردند؛ و شاعران را در كنف حمايت خود مي‌گرفتند و به دربار خويش جلب مي‌كردند ... آثار منثور، بيشتر علمي بود و در محافل مردم عالم و تحصيل‌كرده آن زمان، خواننده داشت ...» چون زبان عربي هميشه زبان بيگانه بود، عموم طبقات ميل داشتند، كليّه منابع فرهنگي به زبان فارسي درآيد ...
ژوكوفسكي در اين‌باره گواهي مهمي را از يك نسخه خطّي كتاب صوفيان كه در كتابخانه دانشگاه لنين‌گراد محفوظ است به شرح زير استخراج كرده است:
«... امير ساماني، علماي ماوراء النهر را گرد آورده، فرمود: تا معتقدات و قواعد و مباني مذهبي اهل سنت و جماعت را بيان كنند، ائمه بخارا ... به خواجه امام ابو القاسم حكيم سمرقندي اشاره كردند ... سپس وي اين كتاب را به تازي تاليف كرد و جمله علما قول وي را تصديق كردند؛ آنگاه امير ساماني فرمود: كه اين كتاب را به پارسي بايد كرد، تا خاص و عام را منفعت بود ...»
در آن ايام، بسياري تأليفات ديگر و از آن جمله تاريخ طبري، و تفسير بزرگ وي، نيز از عربي به فارسي ترجمه شد؛ هردو ترجمه اخير الذكر (در ترجمه تاريخ طبري تغييرات بسياري داده شده است) مربوط به زمان واحدي مي‌باشند. (قريب 963 ميلادي يا قرن چهارم هجري) و بنا به فرمان صريح شاه و با تشويق سامانيان و اطرافيان ايشان صورت گرفته است؛ مترجم تاريخ طبري، ابو علي محمد بلعمي بود، وي رجلي
ص: 43
سياسي و سرشناس، يعني وزير عهد سامانيان و به حمايت اهل ادب مشهور بوده است.» «1» بلعمي، در مقدمه كتاب مي‌نويسد، كه من اين كتاب را به فارسي برگردانيدم، تا اتباع كشور و مردم ايران آن را بخوانند. با اين حال چون زبان عربي، زبان فرهنگ و دانش بود، بسياري از علما چون ابن سينا و بيروني، آثار خود را به عربي مي‌نوشتند. در عهد غزنويان، ميمندي، وزير سلطان محمود، سعي فراوان كرد كه بار ديگر زبان عربي موقعّيت ديرين را كسب كند، به همين مناسبت يك چند مكاتبات به زبان عربي صورت مي‌گرفت، به‌نظر محافظه‌كاران آن دوران، با احياي زبان عربي: «كوكب كتابت از مهاوي «2» هبوط «3» به اوج شرف رسيد.» «4» در اين دوره زبان عربي را در مكاتبات رسمي بكار مي‌بردند و از فارسي فقط به هنگام ضرورت و جايي كه مخاطب از فهم زبان عربي عاجز بود، استفاده مي‌كردند. آكادميسين و. و. بارتولد، به نكته اخير توجه مخصوص كرده، به حق اظهار عقيده مي‌كند، كه «بي‌شك در آن زمان، اين‌گونه موارد بسيار بوده است.» البته نكته اخير الذكر، علت اصلي ناكامي هواخواهان زبان عربي در حفظ موقعيت پيشين آن زبان بوده است نهضت هواخواهان ترويج زبان پارسي و بسط آن زبان به تمام شئون ادبيات مكتوب، از لحاظ تاريخي، جنبشي ترقي‌خواهانه بوده و در كشورهاي ايران و آسياي ميانه، مبارزه مردم را عليه سلطه سياسي و عقيدتي دستگاه خلافت عربي منعكس مي‌نمود ... تاريخ بخاراي «نرشخي» كه در سال 933 ميلادي به زبان عربي نوشته شده بود، در سال 1128 به فارسي ترجمه شده و در سال 1178 مجددا به انشاء تازه‌اي تحرير گشت؛ مترجم در مقدمه كتاب مزبور چنين مي‌گويد: «تأليف اين كتاب به عربي بود و به عباراتي بليغ ... ولي بيشتر مردم به خواندن كتاب عربي رغبت نمي‌نمودند، دوستان از من درخواست كردند، كه اين كتاب را به فارسي ترجمه كن، فقير ترجمه كردم.»
عامل و علت فوق باعث شد، كه بسياري تأليفات تاريخي و علمي و ادبي و هنري ديگر و از آن جمله تاليف عتبي سابق الذكر كه معتقد بود زبان پارسي «بازار فضل را كاسد مي‌كند.» به پارسي ترجمه شود؛ علاوه‌بر اين، مقدمه ابو منصوري شاهنامه و كتاب الابنيه عن حقايق الادويه و كتاب جغرافيايي حدود العالم، جملگي در قرن دهم ميلادي (سوم هجري) به زبان فارسي نوشته شده است، در آغاز قرن يازدهم ميلادي دربار
______________________________
(1). مقدمه فقه اللغه ايراني، پيشين، ص 264 به بعد
(2). مهاوي: شكاف بين دو كوه- پايين
(3). هبوط: نازل شدن، مقابل صعود
(4). همان كتاب، ص 266
ص: 44
محمود غزنوي مجمع شاعران پارسي‌گوي گشت. ابن سينا «دانشنامه» مشهور خود را به خواهش علاء الدوله به زبان فارسي نوشت و دانشنامه علايي ناميد، تقريبا در همين ايام، آثار تاريخي گرانقدري چون، زين الاخبار گرديزي و تاريخ بيهقي يا تاريخ مسعودي يعني شاهكار بسيار نفيس ابو الفضل بيهقي و تاريخ سيستان به زبان فارسي نوشته شد و در قرون بعد شعراي نامداري چون عمر خيام، نظامي گنجوي، امير خسرو دهلوي، سعدي شيرازي، ملاي رومي و عده‌ايي ديگر به زبان فارسي شعر سرودند.- زبان فارسي بعدها، يعني در عهد مغول و تيموريان و صفويان تا روزگار ما در محاورات و مكاتبات رسمي و اداري و ادبي مورد استفاده قرار گرفته است.
از آنچه گذشت به خوبي پيداست، كه زبان پارسي، تاريخ پرمايه‌اي دارد، كه آثار مكتوب 25 قرن، شاهد رشد و تكامل آن است؛ غير از كساني كه در سرزمين ايران به زبان پارسي سخن مي‌گويند، در حدود 90 هزار نفر در عراق و در حدود 50 هزار نفر در عربستان سعودي و جزاير خليج فارس به زبان فارسي آشنا هستند، زبان جمهوري شوروي تاجيكستان، زبان فارسي تاجيكي است و در حدود دو ميليون نفر به اين زبان سخن مي‌گويند، در جمهوري قرقيزستان و شهرهاي تركمنستان نيز عده‌اي تاجيكي زبان وجود دارند، عده فارسي (تاجيكي) زبانان افغانستان در حدود دو ميليون و يك صد هزار نفر مي‌باشد، علاوه‌براين در پاكستان و بعضي نقاط هندوستان، عده‌ايي به زبان فارسي تكلم مي‌كنند.
«... تا سال 1933، زبان رسمي افغانستان، زبان فارسي بود و در آغاز قرن بيستم نيز زبان فارسي در آموزش و تعليمات عمومي و مطبوعات و زندگي اجتماعي آن كشور مقام اول را حايز بود ... در حدود سال 1920، فكري در افغانستان مايه گرفت، كه «پشتو» را در تعليمات و زندگي اجتماعي و مطبوعات و ادارات دولتي متداول كرده و رسميت بخشند و اين كار با تاني و دشواري در سالهاي 36- 1933 صورت عمل گرفت.» «1»
______________________________
(1). همان كتاب، از ص 298 تا 300 (به اختصار)
ص: 45

خط و الفبا بعد از اسلام‌

اشاره

خط متداول كنوني فارسي، از الفباي عربي گرفته شده است و اصل خط عربي را تا چندي پيش منحصرا مشتق از خط معروف «كوفي» مي‌دانستند ولي بعدا معلوم شد، همزمان با وضع خط كوفي خط ديگري شبيه به «نسخ» نيز در ميان اعراب معمول بوده است.
عربهاي جزيرة العرب مدتها بود كه از خود خطي نداشتند، تا كم‌كم به واسطه مسافرت در نواحي و ممالك مجاور و معاشرت با مردم متمدن‌تر از خود به خط و زبان نبطي و سرياني آشنا شدند و زبان عربي خود را به يكي از اين دو خط نوشتند ... اين دوره تحول، قريب دو قرن به طول انجاميد و مي‌توان گفت كه خط عربي در حدود يك قرن قبل از ظهور اسلام در ناحيه حيره متداول بوده است ... پس از نفوذ اسلام به شرق و تسلط آنها، شهرهاي ايران يكي پس از ديگري خط عربي را اقتباس كردند يا به آنها تحميل شد، و زبان فارسي با بعضي كلمات عربي آميخته و زباني بوجود آمد كه به زبان فارسي دري معروف گرديد و همان زبان، اساس زبان ادبي و رسمي فارسي كنوني گشت.
با اينكه ايراني‌ها در نتيجه سلطه عرب و تأثير فرهنگي آنها به‌تدريج از خط مادري خود «پهلوي» دور ماندند ولي از آن جهت كه علاقه فراوان به حفظ مآثر ملّي داشتند مدتها خط و زبان پهلوي را حفظ كردند و در نواحي شمالي ايران ... آن خط با اندك تغييري تا سه قرن باقي ماند، چنانكه سكه اسپهبدان طبرستان در صدر اسلام به خط پهلوي موجود است ... نحوه اقتباس الفباي عربي در زبان فارسي مشخص نيست و ابن النّديم در كتاب الفهرست گويد كه ايرانيان خط خود را از يك نوع خط عربي موسوم به «قيراموز» گرفته‌اند كه معني اين لفظ و كيفيت و شكل آن تاكنون معلوم نشده است. آنچه مسلم است اينكه از صدر اسلام تا مدت 5 قرن، خط كوفي در ايران معمول بوده، ولي آن را بيشتر در كتابت قرآن و تزئينات ابنيه و غيره بكار مي‌بردند، خط معمول ايرانيان براي ساير حوايج، نوعي نسخ بوده كه با قلم نسخ قديم و نسخ جديد عربي اختلاف داشت و چنانكه گفته خواهد شد، همان قلم، اساس خط رسمي معروف ايران يعني نستعليق شده است ... متأسفانه از آثار خطوط سه چهار قرن اول هجري ايران، مقدار قابل توجهي در دست نيست و تقريبا همگي دستخوش حوادث و تركتازي مهاجمين شده است.
ص: 46
خوشنويسي: پس از دوره زندگي طولاني «ياقوت» و شروع قرن هشتم باب تازه‌اي در خوشنويسي باز نشد و پيروان سبك ياقوت مخصوصا شاگردان او كه شش تن بودند به استادان ششگانه معروف شده‌اند ... اين استادان همه ايراني بودند و آثار كم‌نظير ايشان از نفايس آثار هنري اسلامي و موجب سرفرازي و افتخار و نماينده استعداد سرشار و ذوق ايرانيان در اين هنر است ... قرن هشتم و نهم و دهم هجري از دوره‌هاي درخشان رواج و پيشرفت و تكامل هنر خوشنويسي است ... در حدود اواسط قرن هشتم هجري متناوبا سه خط ديگر در ميان خطوط اسلامي جلوه‌گر شده كه بايد آنها را خطوط خاص ايراني دانست، زيرا اگرچه الفباي اين خطوط همان الفباي ماخوذ از عربي است ولي شكل و تركيب آن با ساير خطوط اسلامي متفاوتست و حتي تركيب و گردش حروف در آنها شباهت به خطوط باستاني ايراني، يعني پهلوي و اوستائي دارد.
اين سه خط كه به نام تعليق، نستعليق و شكسته نستعليق شناخته شده است به تناوب در ظرف مدت سه قرن وضع شد و ايرانيان با سليقه مخصوص خود، در اندك زماني شيوائي آن خطوط را به درجه كمال رسانيدند ...» «1»
به‌نظر ابن نديم: «تا آغاز دولت عباسي، مردم به همان شيوه خط قديم (يعني خط مكي، مدور، كوفي، بصري و جز اينها) مي‌نوشتند، همين‌كه خاندان هاشمي ظاهر گرديد نوشتن قرآن به آن خطوط اختصاص يافت، خطي پيدا شد كه به آن خط عراقي مي‌گفتند، و همان خط «محقق» بود كه با آن خطّ «وراقي» نيز گفته مي‌شد، و اين خط مرتبا رو به ازدياد و زيبائي گذاشت، تا كار خلافت به مأمون رسيد، و اصحاب و نويسندگان او به نيكو ساختن خط خود پرداختند، و مردم بر سر اين كار باهم تفاخر داشتند، تا آنكه مردي به نام «احول محرر» پيدا شد كه از پرورش‌يافتگان بر مكيان بود و به معاني خط و اشكال آن دانش به‌سزائي داشت، او قواعد و قوانين خط را روشن كرد، و آن را درجه‌بندي نمود، و نويسنده نامه‌هايي بود كه از طرف سلطان براي ملوك اطراف، در طومارها فرستاده مي‌شد ... وي در درجه‌بندي خطوط، قلم‌هاي سنگين را در مرتبه اول قرار داد، از آن جمله قلم طومار بود كه بر ساير قلم‌ها برتري داشت و يك طومار تمام با سعف (شاخه خشك خرما) نوشته مي‌شد، و گاهي هم با قلم مي‌نوشتند و نامه‌هاي ملوك به آن خط فرستاده مي‌شد.
و آن اقلام:- قلم ثلثين، قلم سجلات، قلم عهود، قلم مو امرات، قلم امانات، قلم
______________________________
(1). ر. ك: ايرانشهر، ج 1 «خط»
ص: 47
ديباج قلم مديح، قلم مرصّع و قلم تشاجي «1» است.
در زماني‌كه ذوالرياستين فضل بي‌سهل روي كار آمد، قلمي اختراع كرد كه بهتر از ساير قلم‌ها بود و به «رياسي» معروف شد و متفرعاتي پيدا كرد كه از آن جمله: قلم رياسي كبير، قلم نصف رياسي، قلم ثلث، قلم صغير نصف، حفيف ثلث، قلم محقق، قلم منشور، قلم وشي، قلم رقاع، قلم مكاتبات، قلم غبار الحليه، قلم نرجس، و قلم بياض بود.» «2»
چون در پيرامون خط فارسي بحث ممتع و جامعي در جلد اول دايرة المعارف فارسي به‌عمل آمده است براي مزيد استفاده خوانندگان به نقل آن نيز مي‌پردازيم:

خط فارسي‌

«خط متداول كنوني ايران، از دو خط ابتدايي عربي، يعني كوفي و نسخ قديم گرفته شده؛ و اين‌دو، خود از دو الفباي نبطي و سرياني در حدود يك قرن قبل از تاريخ هجري اقتباس شده است. معروف است كه در قرن چهارم ه. ق، ابن مقله، از خط كوفي، «شش قلم» به‌عنوان: محقق، ريحان، ثلث، نسخ، رقاع و توقيع را استخراج كرده است؛ ولي با قرائن و آثاري كه هست، مسلم است كه اين اقلام از 200 سال قبل از ظهور ابن مقله متداول بوده است و فقط ابن مقله در تكميل اقلام شش‌گانه مزبور كوشيده است. در حدود يك قرن پس از ابن مقله، ابن بواب به اين اقلام، جمال تازه بخشيد، ولي كمال قلم‌هاي مزبور، به‌دست ياقوت مستعصمي در قرن هفتم ه. ق انجام گرفت. قرن هشتم ه. ق يكي از درخشان‌ترين ادوار خوشنويسي است؛ و پيشوايان اين نهضت هنري، شش تن شاگردان معروف ياقوت‌اند به نام: شيخ‌زاده سهروردي، يوسف مشهدي، مبارك شاه زرين قلم تبريزي، سيد حيدر جلي‌نويس، نصرا طبيب عراقي، ارغون كاملي- كه به استادان شش‌گانه معروف‌اند، و آن خطوط را در سراسر ايران و كشورهاي اسلامي نشر كردند. از قرن نهم ه. ق به بعد، استاداني در خوشنويسي اين اقلام ظهور كردند كه معروف‌ترين آنها در مجموعه اين اقلام: جعفر بايسنقري تبريزي، و در خط ثلث، عبد اله طباخ هروي، شمس بايسنقري، بايسنقر ميرزا، علاء الدين تبريزي، عبد الباقي تبريزي و عليرضا عباسي تبريزي- در قلم ريحان: سلطان ابراهيم ميرزاي تيموري و علاء الدين تبريزي- و در قلم نسخ و رقاع، عبد اله طباخ هروي، علاء الدين تبريزي، عبد الباقي تبريزي و بعدها، محمد ابراهيم قمي، احمد نيريزي،
______________________________
(1). قلم النساخ
(2). الفهرست، پيشين، ص 14.
ص: 48
محمد هاشم زرگر اصفهاني، زين العابدين اشرف الكتاب اصفهاني و صدها خوش‌نويس ديگر بودند.
علاوه‌بر اقلام شش‌گانه مذكور، كه در ممالك اسلامي شايع بود، بعدها قلم ديگري از قلم توقيع و قلم رقاع وضع شد كه به قلم تعليق معروف گرديد؛ و سپس دو خط ديگر به نام: شكسته تعليق و نستعليق از آن استخراج شد، كه شكسته تعليق را براي نامه‌نگاري و نستعليق را براي كتاب‌نويسي به كار مي‌برند. از استادان خوش‌نويس شكسته تعليق: خواجه تاج اصفهاني، عبد الحي منشي استرابادي، درويش عبد اللّه سلطاني، و از همه معروف‌تر، خواجه اختيار منشي است. قلم نستعليق، خود تركيبي از دو خط نسخ و تعليق است. در اقلامي كه ايرانيان وضع كردند، ذوق و سليقه و لطف مخصوص هويداست. نخستين كسي كه به خوشنويسي نستعليق معروف شده: مير علي تبريزي است و كساني كه پس از او در تكميل اين خط كوشيده‌اند: ميزرا جعفر بايسنقري، اظهر تبريزي و مخصوصا سلطان علي مشهدي است؛ و پس از او، مير علي هروي، قواعد اين خط را تكميل كرد و بعد از او خوشنويساني مانند: شاه محمود نيشابوري و بابا شاه اصفهاني و ديگران به زيبايي اين خط افزودند؛ تا مير عماد، بزرگترين خوشنويس ايران، شيوايي و جمال اين خط را به حد كمال رسانيد. و شاگرداني مانند:
عبد الجبار اصفهاني، رشيداي ديلمي و نوراي لاهيجاني تربيت كرد، كه خود از استادان ماهرند. دامنه بسط اين خط تا دوره قاجاريه كشيده شد و در اين دوره چندين خوشنويس به ظهور رسيدند. مانند: ميرزا عباس نوري، ميرزا فتحعلي حجاب شيرازي، وصال شيرازي و بعضي فرزندان او، ميرزا علي محمد صفاي لواساني، ميرزا ابو الفضل ساوجي و مخصوصا ميرزا محمد حسين كاتب السّلطان شيرازي و ميرزا محمد رضا كلهر كه هريك از چيره‌دست‌ترين خوش‌نويسانند.
در اوايل قرن يازدهم ه. ق خط نستعليق را به‌صورت شكسته براي نوشتن نامه‌ها و تحرير به كار بردند، و اين خط شكسته نستعليق به‌تدريج جايگير شكسته تعليق كه خواندن آن دشوار بود، گرديد. از پيشوايان خوشنويس خط شكسته نستعليق، مرتضي قلي خان شاملو، شفيعا و ميرزا حسن كرماني معروفند؛ ولي كمال زيبايي اين خط به‌دست درويش عبد المجيد طالقاني انجام گرفت، و پس از او شاگردان و پيروان او مانند:
ميرزا كوچك اصفهاني، وصال شيرازي، سيد علي اكبر گلستانه اصفهاني و خوشنويسان ديگر روي كار آمدند. در قرن حاضر در خط شكسته نستعليق سه شيوه متمايز حاصل شد كه به نام نويسندگان آن شيوه‌ها، حاج ميرزا ابو القاسم قائم مقام فراهاني، حسينعلي
ص: 49
خان امير نظام گروسي، و ميرزا علي خان امين الدوله، معروف گرديد، و خطي كه امروز براي تحرير معمول است، از اين سه شيوه خارج نيست.» «1» سه شخصيت هنري سابق الذكر غير از مقام ممتازي كه در خوشنويسي دارند، دشمن سياست‌هاي استعماري و از رجال خوشنام كشور، و از هواخواهان جدّي نفوذ فرهنگ و تمدن جديد در ايران، و از مبارزان سرسخت فساد و انحطاط در عهد قاجاريه به‌شمار مي‌روند.

ارزش و مقام قلم، خط و كتابت‌

سخني چند در مقام و برتري قلم: «عتابي گويد: اقلام، ستوران ذكاوتند ...
ابن ابو دؤاد گويد: قلم سفير عقل و رسول آن و زبان گويا، و بهترين ترجمان اوست.
طريح بن اسماعيل ثقفي گويد: عقل بزرگان زير زبان قلمشان است ... عتابي گويد: به گريه «2» اقلام، كتابها خندانند ... عبد الحميد گويد: قلم درختي است كه ميوه آن الفاظ و فكر دريايي است كه مرواريد آن حكمت است و عقول تشنگان، از آن سيراب گردد.
افلاطون در برتري خط گويد: خط عقال (زانوبند) عقل است ... ابو دلف گويد:
خط بوستان دانش است. نظام گويد: خط امر روحي است اگرچه در حواس بدني ظاهر است «3»
در برتري كتاب مهنود گويد: اگر كتاب رشته تجربه‌هاي گذشتگان را به‌هم پيوسته نمي‌داشت، رشته‌هاي متاخرين به سبب فراموشي از هم گسيخته مي‌شد. بزرگمهر گويد:
كتاب صدف حكمت است كه از جواهر طبيعت بازمي‌گردد. ديگري گويد: اين علم‌ها تك‌تك مي‌روند، با كتاب آنها را به نظم درآوريد و اين ابيات فراري هستند، با كتابت آنها را مهار كنيد. كلثوم بن عمرو عتابي در وصف كتاب گويد:
لنا ندماءُ ما يَمَلّ حديثهم‌امينُون مامونونَ غيبا و مشهدا
يفيدوننا من علمهم علم ما مضي‌وراياً و تاديباً و امراً مُسّدَدا «2» ترجمه فارسي: ما نديماني داريم كه سخنانشان ملالت‌آور نيست و در نهان و آشكار
______________________________
(1). مصاحب: دايرة المعارف فارسي «1- س» ص 902
(2). صداي قلمها
(3). الفهرست، پيشين، ص 16 به بعد
ص: 50
امين و مانون باشند و از دانش خود علم گذشته و تدبير و ادب استواري را به ما افاده بخشند.
نطاحه در وصف كتاب گويد: كتاب رفيق و همنشيني است كه هنگام مشغول بودنت به كار، با تو سخني نگويد، و وقتي كه در شادي و خوشي هستي، تو را به خود نخواند و براي ديدار خود، از تو تقاضاي آرايش ندارد، كتاب همنشيني است كه سخني مبالغه‌آميز نگويد و دوستي است كه تو را فريب ندهد، و رفيقي است كه تو را به ستوه نياورد، و ناصحي است كه از تو براي خود فزوني نخواهد.» «1»

انواع خط

ابن مقفع گويد: ايرانيان را هفت نوع خط است كه يكي از آنها به نوشتن دين اختصاص داشت و به آن «دين دفيريه» مي‌گويند و اوستا را به آن نويسند.
خط ديگري نيز دارند كه به آن «ويش دبيريه» مي‌گويند و 365 حرف دارد و به آن فراست (آثار قيافه و زجر و (خودستائي) و تفأل و مانند آن) و شرشر آب و طنين گوش و اشارات چشم و چشمك‌زدن و ايماء و اشاره و امثال آن را نويسند ... اماد مويد گويد: ابن خط به منزله معمّا بود، چنانكه در خط عربي هم معماهائي است.- ايرانيان خط ديگري نيز دارند كه به آن «كشتج» گويند و 24 حرف دارد و با آن عهود و موأمرات و اقطاعات را نويسند و نقش انگشتر و نگارهاي جامه و فرش و سكه و درهم فارسيان با اين خط است.
و خط ديگري دارند به نام «كشتج» در 27 حرف كه طب و فلسفه را با آن نويسند. و خط ديگري دارند به نام «شاه دبيريه» كه فقط پادشاهان در ميان خود با آن مكاتبه نمايند و آموختن آن بر مردم ممنوع است ... حروف آن نقطه ندارد، پاره‌اي از حروف را به زبان سرياني قديم كه زبان بابليان است نوشته و آن را به فارسي مي‌خوانند و عدد آن 33 حرف است و اين خط ويژه تمام طبقات مملكت است و خط ديگري دارند كه آن را «راس سهريه» مي‌نامند و پادشاهان اسرار خود را براي اشخاص و ساير ملل با آن نويسند كه شماره حروف آن 40 حرف است. خط ديگري دارند به نام «راس سهريه» فلسفه و منطق را با آن نويسند و حروف آن 24 و داراي نقطه است.
______________________________
(1). همان كتاب، ص 17
ص: 51
هجائي نيز دارند كه به آن «زوارشن» گويند و آن را جداگانه يا پيوسته نويسنده و در حدود هزار كلمه است و براي جداكردن متشابهات از يكديگر به كار مي‌رود، مثلا كسي كه بخواهد «گوشت» بنويسد كه در عربي «لحم» است (بسرا) مي‌نويسد و «گوشت» مي‌خواند ... به همين منوال هرچه را كه مي‌خواهند مي‌نويسند.» «1»

آميختگي ادبيات فارسي با گزيده آثار عرب‌

پس از نفوذ نهضت اسلامي در خاورميانه از قرن سوم هجري به بعد «نويسندگان و گويندگان ايراني كه خود از فرهنگي پخته و پيش‌رفته بهره‌مند بودند، همين‌كه، با منبع فيّاض قرآن و سخنان پرمغز علي (ع) و ديگر گويندگان و نويسندگان عرب آشنا شدند، كوشيدند تا اين گوهرهاي درخشان را «درة القلاده» گفته‌ها و نوشته‌هاي خويش سازند و آنانكه در سرودن نثر فارسي و آراستن هرچه بيشتر اين زبان به زيورهاي لفظي و معنوي تعهّدي داشتند، مخصوصا توجه بدين نكته را توصيه مي‌كردند.
عنصر المعالي كيكاوس بن اسكندر، در ضمن اندرزهائي كه به فرزند خود گيلانشاه مي‌دهد، در باب آئين دبيري و شرط كاتب چنين نويسد: «و نامه خود را باستعارات و آيات قرآن و اخبار رسول (ص) آراسته دار و اگر نامه پارسي بود، پارسي مطلق منبيس كه ناخوش بود، خاصه پارسي دري كه نه معروف بود، آن خود نبايد نبشت به هيچ‌حال كه خود ناگفته بهتر از گفته بود.» «2»
و نظامي عروضي آنجا كه از فن دبيري سخن مي‌گويد و شرايط دبيري را مي‌شمارد چنين نويسد: «پس عادت بايد كرد به خواندن كلام رب العزّه و اخبار مصطفي و آثار صحابه و امثال عرب و كلمات عجم.» «3»
از جمله نويسندگان مشهور ايراني در قرن چهارم هجري كه بدين دقيقه اهتمام خاص داشته‌اند، ابن العميد و صاحب ابن عباد و بديع الزمان همداني را بايد نام برد ...» «4»

سبك نويسندگان بعد از اسلام‌

نويسندگان ايران بعد از اسلام جملگي از سبك و روش واحدي پيروي نمي‌كردند، بعضي ساده مي‌نوشتند و گروهي پيچيده و معقد و مصنوع، ملك الشعراي بهار در پيرامون «سبك» در
______________________________
(1). همان كتاب، ص 22 تا 25 (به اختصار)
(2). كيكاووس بن وشمگير: قابوسنامه، تصحيح دكتر يوسفي، ص 208
(3). نظامي عروضي: چهار مقاله، تصحيح دكتر محمد معين، ص 37
(4). سيد جعفر شهيدي: مجله آينده، سال هفتم، ش 6، ص 442 و 443
ص: 52
ادبيات فارسي مي‌نويسد: «سبك در اصطلاح ادبيات عبارتست از روش خاص ادراك و بيان افكار به‌وسيله تركيب كلمات و انتخاب الفاظ و طرز تعبير- سبك به يك اثر ادبي، وجهه خاص خود را از لحاظ صورت و معني القاء مي‌كند، و آن نيز به نوبه خود وابسته به‌طرز فكر گوينده يا نويسنده درباره «حقيقت» مي‌باشد.
بنابراين، سبك به معني عام خود عبارتست از تحقق ادبي يك نوع ادراك در جهان‌¬ Conception كه خصايص اصلي محصول خويش (اثر منظوم يا منثور) را مشخص مي‌سازد.

سبك و نوع‌

در عرف ادبيات نبايد «نوع» را با «سبك» اشتباه كرد چه نوع)Genre( عبارتست از شكل ادبي كه گوينده يا نويسنده به اثر خود مي‌دهد، مثلا در ادبيّات اروپائيان گفته مي‌شود، انواع درام، كه نوع خنده‌آور آن (كميك) خوانده مي‌شود پس شكل ظاهري يك اثر ادبي جزء نوع محسوب مي‌شود اما در سبك از سجّيه)Caractere( عمومي اثر شاعر يا نويسنده از لحاظ موضوع و انعكاسات محيط در آن، بحث مي‌شود، بنابراين سبك هم‌فكر و هم‌جنبه ممتاز آن يعني طرز تعبير را در نظر مي‌گيرد، در صورتي‌كه نوع فقط طرز انشاء را بيان مي‌كند.
با ذكر اين مقدمه بايد دانست كه هيچ‌گاه نوع از سبك و سبك از نوع بي‌نياز نيست ... مسلما در ادبيّات پارسي، گلستان سعدي در نوع «مقاله‌نگاري» با مقامات حميدي مشترك است ولي در سبك با وي اختلاف دارد، همچنين قصايد عرفي شيرازي در نوع شعر با قصايد عنصري مشتركست ولي از جهت سبك جداست.» «1»
به‌نظر دكتر ذبيح اله صفا شعر فارسي در نيمه دوم قرن پنجم و قرن ششم تا آغاز قرن هفتم از همه حيث در مراحل كمال و مقرون به تنوع و تحول بوده است ... بنابراين نمي‌توان تصور كرد كه شاعران اين دوره در انديشه تغيير سبك و روش گفتار خود نبودند، و همچنين نمي‌توان تحول زبان فارسي را در اين دوره كه طبعا منجر به تغيير سبك شعر و نثر شده بود ناديده گرفت.
باتوجه به اين مقدمات، دوره مورد مطالعه ما، دوره تغيير سبك گويندگان است.
موضوع ابتكار در سبك سخنوري بحدّي مورد توجه بود، كه برخي از شاعران بدين امر اشاره صريح كرده‌اند مثلا خاقاني گفته است:
______________________________
(1). سبك‌شناسي، ج 1، پيشين، ص 5.
ص: 53 مرا شيوه خاص تازه است و داشت‌همان شيوه باستان، عنصري و مراد از شيوه باستان، شيوه دوره ساماني است ... شاعر معاصر خاقاني يعني نظامي هم دنبال آوردن طريقه‌اي تازه مي‌گشت و از اينكه عاريت ديگران را نپذيرفته بود خشنود بود و مي‌گفت:
عاريتِ كَس نپذيرفته‌ام‌آنچه دلم گفت بگو گفته‌ام از اواسط قرن پنجم به بعد شاعراني چون فخر الدّين اسعد گرگاني با ترجمه ويس و رامين از پهلوي به شعر فارسي، توانست مكتب قابل توجهي در داستان‌سرائي ايجاد كند، اندكي بعد از اين تاريخ، شاهد نهضت تازه و پراهميتي در دربار غزنويان مي‌شويم و آن كوشش شاعران اين دربار در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم است كه هريك متمايل به روش جديد و خاص خود در شعر بودند. مانند مسعود سعد و ابو الفرج روني و سنائي و جز اينها ... شيوه سنائي به درجه‌اي از كمال ارتقا جست كه مطلقا با شاعران پيش از او قابل مقايسه نيست زيرا او زهد و وعظ و افكار صوفيانه را با منطقي حكيمانه در آميخت.» «1» در همان حال كه شاعران خراسان و مشرق سرگرم ايجاد سبك تازه خود بودند در شمال غربي ايران يك دسته تازه از شعرا ظهور كردند كه كار آنان از هر حيث تازگي داشت مانند خاقاني شيرواني، نظامي گنجه‌اي و عده‌اي ديگر.
هدف غائي بعضي از شعرا: چنانكه قبلا اشاره كرديم گروهي از شاعران سرگرم وعظ و تحقيق بوده‌اند و يا قسمتي از اوقات خود را وقف اين كار مي‌داشتند و الحق بعضي از آنها مانند ناصرخسرو و سنائي و عطار در كار خود به تمام معني موفق‌اند، برخي ديگر مانند سوزني سمرقندي زبان به هزل اين و آن مي‌گشودند، بعضي تمسك به ذيل ديانت را لازم مي‌شمردند و دسته‌اي مانند خيّام سخن از مسائل فلسفي و گروهي بحث در حقايق عرفاني، عده‌اي مدح و فرقه‌يي هجو را پيشه خود مي‌ساختند و شاعراني در همه اين مباحث وارد مي‌شدند، چنانكه خاقاني در اين ابيات گويد: «2»
ز «دَه» شيوه كان شيوه شاعريست‌به يك شيوه شد داستان عنصري
نه تحقيق گفت و نه حكمت نه پندكه حَرفي ندانست از آن عنصري «2»
______________________________
(1). تاريخ ادبيات در ايران، ج 2، پيشين، ص 336 به بعد (نقل به اختصار)
(2). سبك‌شناسي، پيشين، ص 9.
ص: 54

گرايش فكري گويندگان‌

با مطالعه آثار منظوم و منثور شعرا و نويسندگان، نه تنها با سبك ادبي آنان آشنا مي‌شويم بلكه مي‌توانيم تا حدّي محيط اجتماعي، اقتصادي و سير انديشه‌هاي فلسفي، عرفاني و مذهبي را در هر دوره مورد مطالعه و تحقيق قرار دهيم «هر موضوع و فكري شكل و قالبي براي تعبير لازم دارد خوانندگان يك اثر ادبي از روي مطالعه و آشنائي با شكل اثر، معني را كه منظور گوينده است مي‌يابند» «1» چون فكر در قالب جمل بيان مي‌شود، بنابراين از مطالعه آثار منظوم و منثور ادبي هر دوره مي‌توان به پايه فرهنگ و دانش عمومي مردم در آن دروان تا حدّي پي برد. اثر هر گوينده، مظهر و نماينده طرز بينش و ادراك اوست از جهان و محيطي كه در آن زندگي مي‌كند،- به‌عنوان مثال از مطالعه اشعار ناصر خسرو قبادياني مي‌توان به دلبستگي او به مذهب اسماعيليّه و توجّه و علاقه او به طبقات زحمتكش اجتماع، و مخالفت شديد او با روحاني نمايان و سلاطين مستبد و ستمگر، و دشمني وي با دستگاه فاسد خلفاي عباسي پي برد.- همچنين از مطالعه آثار حجة الاسلام غزالي مي‌توان به خوبي با محيط اجتماعي و فكري دوران او آشنا گرديد. به‌طور كلي ادبا و شعرا براي آنكه قادر باشند اثري ارزنده و جاويدان به جهان ادب عرضه كنند، بايد اطلاعاتي كلي و عمومي از علوم و معارف زمان خود داشته باشند يعني از تاريخ عمومي جهان معاصر و كشور خود، از حكمت و فلسفه و جهان‌بيني صاحبنظران بزرگ، از علم الاديان و فرق گوناگون مذهبي و اصول عقايد و انديشه‌هاي آنها، از علوم مثبته و دانش‌هائي كه مورد نياز مردم است و به سعادت و بهروزي مردم كمك مي‌كند، مانند علم طب و علم هندسه و ديگر دانش‌ها، كم‌وبيش اطلاعاتي كسب كنند و بطور كلي يك نويسنده يا شاعر واقعي بايد جامعه‌يي را كه به نظم يا به نثر به توصيف خصوصيات آن مي‌پردازد از جهات مختلف بشناسد. غير از دانش‌هاي اجتماعي، اهل ادب بايد علوم و دانش‌هاي ادبي، يعني صرف‌ونحو و معاني و بيان و فنون ادبي و دستور زبان و نقد شعر و نقد آثار ادبي منثور و منظوم را به كمك سبك‌شناسي، و علم عروض و قافيه را كه هردو ويژه نظم است به خوبي فراگيرند البته كساني‌كه با اين ظرايف ادبي آشنايي دارند به خوبي مي‌توانند از استعمال درست يا نادرست قوافي، و اوزان اشعار آگاه گردند و آثار منظوم ادبي را از جهات مختلف مورد نقدوبررسي قرار دهند.
به‌نظر استاد بهار: «سبك‌هاي دوره ساماني، غزنوي و سلجوقي به‌تدريج تطور يافته در اين دوره مبتكري كه تصرفاتش در تغيير سبك كاملا نمودار باشد، ديده نشده است ...
______________________________
(1). همان كتاب، ص 350.
ص: 55
ولي از عصر خاقاني و نظامي به بعد ابتكارهاي زيادي از طرف آن دو، و بعد از طرف ديگران در شعر مشهود گرديد، از عهد صفويه به مفاد و معني «سبك» برمي‌خوريم در تذكره «نصرآبادي» به اين مضمون كه «فلان شاعر تتبع اشعار قدما مي‌كند، و يا به‌طرز صائب راغب‌تر است، و با امثال اين عبارات، مكرر مصادف مي‌شويم و درمي‌يابيم كه شعرشناسان متوجه «معني سبك شعر» بودند.
مخصوصا در تذكره آتشكده آذر مكرر از «طريقه متقدمين» ياد مي‌كند.
در قرن دوازدهم هجري «مشتاق» به مخالفت با سبك هندي ميان بست و به طريقه و سبك فصحاي قديم شعر گفت. مرحوم هدايت در مقدمه مجمع الفصحاء از طرز، طريقه، سياق، سبك و شيوه به همين معني مورد بحث ياد مي‌كند، تمايل به پيروي از سبك و شيوه قدما از عهد صفويه به‌تدريج آغاز شد و در عصر قاجاريه، بازگشت ادبي رواج يافت.» «1»

تأثير زبان فارسي در زبان عربي‌

اشاره
بعضي از علماي زبان‌شناسي را عقيده بر اين است، لغاتي كه در زبان عرب ديده مي‌شود و نظير آنها در ساير ملل سامي و سرياني ديده نمي‌شود، بي‌شك از لغات آريايي است كه از هندي يا فارسي يا يوناني و يا رومي در آن زبان داخل شده است و لغاتي كه به احتمال قوي داخل زبان عرب شده، لغاتيست كه جنبه علمي و فني و فرهنگي دارد، مانند:
اسامي ابزارها، مصنوعات، عقاقير و ادويه، معادن و گلها و حيوانات و جز اينها و تقريبا همه صاحبنظران معتقدند كه اعراب از زبان فارسي بيشتر لغت گرفته‌اند تا ساير ملل. زيرا قبل از ظهور اسلام، اعراب بيشتر، زير نفوذ حكومت ايران قرار داشتند و ديرزماني مراكز بزرگ عرب، مانند: يمن، بحرين، حيره و حجاز زير نفوذ ايران قرار داشته و در حقيقت از عهد هخامنشي تا عهد يزدگرد، مدت 1200 سال، اعراب بستگي سياسي و تجاري با ايران داشتند و با وساطت ايران با هند نيز، به وسيله كشتي‌نوردان روابط اقتصادي برقرار كرده بودند.
ثعالبي، لغاتي ذكر كرد. كه عرب از فارسي اخذ كرده است. مانند: الابريق، الطست، الخوان، الطبق، السكرجه، السمور، السنجاب، القاقم و جز اينها.- علاوه‌براين هزاران لغت فارسي است كه در زبان عرب وارد شده كه بيشتر جنبه سياسي و اداري دارد، از قبيل:
وزير، خراج، ديوان، دفتر، جهبذ، بندار، بريد جمازه، بدرقه، رستاق، لجام، طراز، شعبذه و
______________________________
(1). سبك‌شناسي، پيشين، از ص ي تا يا. (به اختصار)
ص: 56
غيره.» «1»
در پايان بحث، استاد بهار متذكر مي‌شود: «... مراد اين است كه گمان نرود، تنها زبان عرب در زبان فارسي تأثير بخشيده است، بلكه تأثير زبان و فكر و عقايد فارسي زبانان در عربي كم نيست و مي‌دانيم كه عرب، پيش از اسلام، لغات فارسي را وارد زبان خود كرده بود ... وقتي كه تاريخ ادبي ايران را در قرن سوم و چهارم مرور مي‌كنيم، مي‌بينيم كه: «... نثر فارسي كه در قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم، صدي پنج لغت تازه‌اي بيش نداشت، در نيمه دوم قرن پنجم از صدي پنجاه‌هم تجاوز كرد و در قرن ششم و هفتم و هشتم تا صدي هشتاد نيز كشيد، هرچند اين معني يعني افزوني لغات عرب در همه تأليفات ايران با اين سرعت پيش نمي‌رفت؛ يعني در كتب علمي يا در كتابهاي افسانه مانند، و در بعضي تواريخ و اشعار، نويسندگاني بوده‌اند كه همواره رعايت اقتصاد كرده و دست از فصاحت و سهولت و رواني نوشته خود برنمي‌داشتند.»
از مجموع مطالعات و تحقيقاتي كه خاورشناسان و پژوهندگان ايراني به‌عمل آورده‌اند، چنين برمي‌آيد كه در قرون اوليه، مترادفات و اطناب و موازنه و سجع در نثر عربي نبوده و قرآن نخستين كتابي است كه با وجود ايجاز «2» آراسته به صنايع لفظي و موازنه و تسجيع «3» و ترصيع است «4» و در قرن اول و دوم هجري مردم كمتر در خطبه‌ها و مراسلات و تأليفات خود از قرآن تقليد مي‌كردند. برخي از محققان مي‌گويند، عرب صنعت نثر فني را از ايرانيان اقتباس كرده است و بعضي گويند از يونان گرفته؛ آنچه مسلم است نثر قابل ذكري از عرب قبل از اسلام در دست نيست.
نثر فارسي قرن سوم و چهارم و پنجم، ساده و بي‌پيرايه و خالي از موازنه مي‌باشد و چنانكه گفتيم در نثر پهلوي و نثر عرب قبل از اين زمان اثر فن و صنعت نبوده است كه ايرانيان از آن تقليد نمايند و از قرن پنجم به بعد، درست يك قرن بعد از آنكه نثر عربي مصنوع شد، اين صنايع در نثر دري نيز تأثير بخشيد و رايج گرديد و كار تفنّن ايرانيان در تقليد از نثر عربي به‌جايي رسيد كه آب و رونق و بها و لطف نثر به‌كلي از ميان رفت و گذشته از لغات و امثال و اشعار عربي و فارسي كه به‌عنوان زينت جاي به جاي داخل كردند و بر طول كلام افزودند، مفاهيم عربي و طرز فكر و بيان و اصطلاح عرب مزيد
______________________________
(1). همان كتاب، ص 256 به بعد.
(2). اختصار
(3). كلام موزون
(4). گوهر نشاندن
ص: 57
گرديد و نظم و نثري عجيب و بي‌بنياد بوجود آمد، كه در موقع خود نمونه‌هايي از آن را ذكر خواهيم كرد.» «1»
خدمات ايرانيان به ادبيات عرب: چنانكه مي‌دانيم پس از استيلاي عرب و نفوذ مذهب اسلام اكثر دانشمندان كتب و آثار خود را به زبان عربي مي‌نوشتند «ايرانيان نحو و صرف و معاني و بيان را سر و صورتي دادند، ابو علي فارسي كه اصلا ايراني بود پيشرو ارباب نحو شد و خود اعراب در پيش او به تحصيل قواعد نحو و صرف مشغول گرديدند، علم معاني و بيان كه تا اين عصر مستقلا تدوين نشده بود، به توسط فاضل ايراني عبد القاهر جرجاني تأليف و تدوين و قوانين آن منظّم گرديد، چنانكه متاخرين بر آن چيزي نيفزوده‌اند و كتابهاي او سرمشق علماي بلاغت گرديد.
در همين عصر، بواسطه اختلاف عقيده ادبا درباره شعرائي مانند متنّبي و «ابو تمام» كه موافق و مخالف بسيار داشتند و هر دسته از شعرا موافق يكي و مخالفت ديگري بودند، ازاين‌رو محافل و مجالسي براي نقد اشعار تشكيل مي‌شد. مدرّسين بغداد كه فقه و فلسفه و حديث و ساير علوم را تدريس مي‌نمودند نيز غالبا زادگان خاك ايران بودند ...» «2»
ايرانيان با پيروي از مذهب اسلام و با آشنا شدن با زبان و ادبيات عرب، از انديشه «آزادي و استقلال» ميهن خويش غافل نبودند، تلاش شعوبيه به خوبي علاقه فراوان ايرانيان را به تجديد حيات سياسي و ادبي خود نشان مي‌دهد. كسي كه براي نخستين‌بار در اين راه قدم برداشت اسمعيل بن يسار شاعر نامدار عهد هشام بن عبد الملك بود كه از گذشته درخشان ايرانيان، و برتري آنان بر اعراب، شجاعانه سخن گفت و در يكي از قصايد خود خطاب به هشام از اصل‌ونسب و مفاخر ملي ايرانيان ياد كرد:
اصلي كريم، و مَجدي لايقاس به‌وَليِ لسان كَحَدّ السيف مسمومِ و هشام را با اين اشعار متهوّرانه و نيشدار سخت متأثر و خشمگين ساخت.

شعوبيّه‌
از آغاز حكومت عباسيان، يعني از اوايل قرن دوم هجري تا قرن چهارم، ايرانيان به تبليغ نظريات استقلال‌طلبانه خود پرداختند و از راه‌هاي سياسي و قيام‌هاي مذهبي و جنبش‌هاي اجتماعي و ادبي، در راه
______________________________
(1). همان كتاب، ص 277 به بعد (به اختصار)
(2). بديع الزمان فروزانفر، مباحثي از تاريخ ادبيات، پيشين، ص 224
ص: 58
طرد نفوذ سياسي اعراب، سعي و تلاش كردند؛ شعوبيّه به تازيان مغرور، كه از بركت اسلام نام و نشاني كسب كرده و خود را قومي برگزيده و ديگران را غلامان و «موالي» مي‌شمردند، به ديده تحقير و انتقاد مي‌نگريستند و به عرب‌هاي تازه به دوران رسيده، مي‌گفتند: اسلام، دين صلح و سلم «1» و مساوات و برادري است، چه در سوره حجرات، آيه 13، با صراحت تمام، به بشريت مي‌گويد: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ، مفاد اين آيه اين است كه:
خداوند، بشر را از زن و مرد خلق كرد و آنان را به قبايل و اقوام مختلف تقسيم نمود، تا با يكديگر آشنايي و همكاري داشته باشند، محترمترين افراد در پيشگاه خدا پرهيزكارترين آنهاست.
به گفته ابن هشام، پيغمبر در حجة الوداع بار ديگر از برابري افراد بشر سخن گفت:
«ليس لعربي علي عجمي و لا لعجمي علي عربي فضل الّا بالتّقوي، الاهل بلغت، اللهم فاشهد، الا فليبع الشاهد منكم الغائب» يعني: عربي بر غير عرب، و غير عربي بر عرب رجحان ندارد آيا پيام مرا شنيديد، خدايا گواه باش، شما كه در اينجا هستيد به غايبان سخن مرا ابلاغ كنيد.
همچنين در سوره نساء آيه «135» به رعايت اصول قسط و عدالت تاكيد شده است:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ، شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ، أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا، أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلي بِهِما» اي كسانيكه ايمان آورده‌ايد، عدالت را معيار قرار دهيد، و اگر اجراي عدالت به زيان خود يا پدران و يا قوم و خويشان خودتان باشد، خدا را شاهد بگيريد، اگر آنان توانگر يا درويش باشند، خدا «و حقيقت» بر آنان اولي‌تر است.
به اين ترتيب شعوبيه و كليه استقلال‌طلبان و آزاديخواهان ايران با استناد به آيات قرآن و سنت حضرت رسول (ص) و صحابه و ياران او، نفرت خود را از بني اميه و بني عباس، و غرور و خودخواهي آنان نشان دادند، تا آنجا كه متوكلي در قصيده‌يي كه يعقوب بن ليث، براي معتمد خليفه عباسي فرستاد، به گذشته افتخارآميز ايرانيان اشاره كرده و به اعرابي كه خود را برگزيده امم جهان مي‌شمردند گفت: به سرزمين ديرين خود برگرديد و به خوردن سوسمار و شترچراني بپردازيد. اينك بيت اول و آخر اين قصيده تاريخي را نقل مي‌كنيم:
______________________________
(1). آشتي، سازش
ص: 59 انا ابن الاكارم من نسل جم‌و حائز ارث ملوك العجم «1» و در پايان قصيده خطاب به مهاجمين بي‌فرهنگ گفت:
... فعودوا الي ارضكم بالحجازلاكل الضباب ورعي الغنم حسن تقي‌زاده، ضمن بحث كلي در پيرامون حيات اجتماعي ايرانيان در طول تاريخ چنين مي‌گويد: «ايران، قبل از اسلام كمتر و بعد از اسلام بيشتر معروض استيلاي اقوام خارجي شده است، ولي بزرگترين استيلاها سه‌تاست، نخست تسلط يونانيان، قريب صد سال مستقيما و قريب 475 سال غير مستقيم، يعني در واقع تا دوره حكومت اشكانيان، كه قريب پنج قرن طول كشيد، سلطه سياسي يونانيان عملا وجود نداشت ولي حكومت ايراني بود؛ دوّم استقرار حكومت اسلامي در ايران بيش از دو قرن؛ سوم استيلاي مغول و اخلاف آنها و دنباله آن‌كه باز قريب دو قرن دوام داشت.- جاي افتخار است كه ايرانيان پس از همه اين استيلاها، استقلال مدني و قومي و زبان و آداب خود را از دست ندادند و پس از تيمور و اخلاف بلافصل او، و مخصوصا پس از ظهور صفويه، استقلال حقيقي پيدا كرده قد علم كردند.
تسلط يونانيان باوجود طول مدت آن، نفوذ عميقي در ايران نكرد و البته صدمه و لطمه‌اي كلي هم به ايران نزد، سلطه مسلمانان بسيار اساسي بود و نفوذ آن فوق العاده عميق و كلي و عظيم و مؤثر در تمام شئوون سياسي و اداري و اجتماعي و مدني و فرهنگي و آيين‌ها و رسوم زندگي اجتماعي ايران بود، به حدي كه كمتر استيلايي در تاريخ، اين اندازه نفوذ استحاله‌آميز داشته و شايد نفوذ روم در ممالك غربي اروپا قابل قياس با آن باشد ... تسلط مسلمين عرب، صدمه جبران‌ناپذير و نامطلوبي به ايران نزد، زيرا زبان فوق العاده غني و پرمايه و وسيع و كاملي به ايران آمد و به‌تدريج با زبان لطيف و نغز و دلكش آريايي ممزوج و تركيب شده و به‌وسيله سخنوران بزرگ و نامدار براي ما زباني بوجود آورد كه لايق بيان همه‌گونه مطالب گرديد و نماينده درخشان آن آثار سعدي و حافظ و امثال آنهاست.» «2»
به اين ترتيب به علل و جهاتي كه ياد كرديم پس از نفوذ آئين اسلام در خاك ايران خط و زبان پهلوي در راه زوال افتاد، ولي تا قرن پنجم و ششم هجري به‌كلي از بين نرفت و شايد تا قريب به هجوم مغول و اوايل قرن هفتم، خط و زبان پهلوي در ايران خوانندگان و نويسندگاني داشته است، پس از حمله مغول، زردشتيان خراسان و ساير بلاد يا از دم تيغ
______________________________
(1). من از بزرگ‌زادگان و از نسل جم و وارث ملوك عجم هستم.
(2). مأخوذ از مقاله تحقيقي سيد حسن تقي‌زاده (به اختصار)
ص: 60
گذشتند يا به حكم اجبار و اضطرار به هندوستان و يزد و كرمان گريختند ... بالنتيجّه، ادبيات مزديسنا يكباره نيست و نابود شد و آثاري از آن به وسيله مهاجرين و فراريان به هندوستان منتقل گرديد و چنانكه مي‌دانيم امروز فراگرفتن ادبيّات مزديسنا براي علاقمندان، نيز كاريست دشوار.

سير تكاملي ادبيات فارسي پس از اسلام‌

به‌نظر يكي از محققان «ايرانيان بي‌گمان فرهنگ كهن خويش را نگاه داشتند، اما اسلام را نيز پذيرفتند، كه براي ايشان پديده‌اي سودمند بود. پس از قبول آئين جديد به عنوان يك دين شرعي، با استفاده از لغات و ادبيات عرب به رشد و تكامل زبان فارسي همت گماشتند. اگر امروز بخواهيم واژه‌هاي عربي را از زبان فارسي امروزي بيرون بريزيم، همان‌قدر دشوار خواهد بود كه بيرون ريختن واژه‌هاي فرانسوي يا لاتيني از زبان انگليسي ... همچنانكه زبان انگليسي پس از پيروزي «نرمانها» با واژه‌هاي لاتيني و فرانسوي با زبان انگلوساكسون درآميخت و غني گشت؛ زبان فارسي هم با واژه‌هاي بسيار فراوان عربي رونقي يافت و قواعد عروضي عربي نيز به شعر فارسي، غنايي بخشيد؛ كمتر ملتي آثاري به گوناگوني و زيبايي شعر فارسي و سخنراناني مانند فردوسي، سعدي و حافظ و مولوي و بسياري ديگر فراهم كرده است، منظومه‌هاي عرفاني و عشقي و حماسي هم‌مايه آرايش زبان فارسي هستند و به راستي مي‌توان گفت، كه شكوهمندي نبوغ ايراني در شعر او جلوه‌گراست.» «1» به‌نظر «فراي» «... ادبيات فارسي را مي‌توان به سه بخش درآورد، اين طبقه‌بندي براساس نوع شعر يا نثر نيست، بلكه مبتني بر امتيازات اجتماعي و موقعيت شنوندگاني است كه اثر براي آنها پديد آمده است ... نوع اول را ادبيات ممتاز مي‌ناميم، كه توسط درباريان براي بزرگان و آموزش يافتگان پديد آمده است؛ نوع دوم، ادبيات عامه است، كه نوشته نشده و متضمن قصه‌ها و ضرب المثل‌هايي است كه غالبا به زبان ساده است؛ نوع سوّم، همانا ادبيات عالمان است، كه مخصوص مباحث فني است نه ادبيات؛ اين آخرين، آثاري است از روشنفكران و براي
______________________________
(1). ريچاردن فراي: عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمه مسعود رجب‌نيا، (نگاه كنيد به مقدمه) از ص 19 به بعد
ص: 61
روشنفكران، ظاهرا هرسه گروه باهم درآميخته‌اند، ولي مي‌توان گفت آثار نوع اول براي روشن ساختن ذهن و پسند خاطر فرمانروايان و جنگاوران فراهم شده است و نوع دوم براي عامه مردم و نوع سوّم، حاصل كار مردان قلم و طبقه روحاني و ديواني است. آثار نوع اول در اندرزنامه‌هايي است كه به بزرگان و فرمانروايان خطاب شده و از گونه قابوس‌نامه است، بسياري از مطالب مربوط به ادبيات عامه، در شاهنامه فردوسي و حماسه‌هاي ديگري مانند، گرشاسب‌نامه و جز اينها مندرج است و گواه محبوبيّت ادبيات حماسي در ميان مردم مي‌باشد. داستانها و قصه‌هاي عاميانه نيز در ايران سابقه‌اي كهن دارد، شايد ادبيات خاص دانش‌پژوهان بيشتر در مغرب ايران پديدار شده باشد، اين ادبيات مانند هميشه، تنها پيوستگي داشت با گروهي روشنفكر يا طبقه دبير، كه بعدها راه را براي «كتّاب» ايراني گشودند، همين‌ها بودند كه بيشتر و حتّي شايد غالب آثار ادبي ممتاز و روشنفكرانه عربي را در سه قرن نخستين دوران اسلامي پديدار ساختند.» «1» در جريان نهضت اسلامي، اعراب و ايرانيان درهم تأثير متقابل داشتند يعني بسياري از اعراب مهاجم، نه‌تنها آداب و سنن ايراني را فراگرفتند، بلكه زبان ديرين خود را از ياد بردند و به زبان فارسي سخن گفتند. ابن حوقل با صراحت مي‌نويسد كه: «همه مردم قم شيعه هستند و بيشترشان عرب بودند ولي زبانشان فارسي است.» «2» همچنين ابن حوقل در ص 348 كتاب خود مي‌نويسد كه: بيشتر مردم آذربايجان و نيز ارمنيان به فارسي سخن مي‌گفتند و عربي، زباني بود كه براي بازرگانان و دبيران دستگاه حكومتي قابل درك بود.» «3» جاحظ متوفي (در حدود 255 ه و 869 م) كه اديبي برجسته بود و در زمان عباسيان مي‌زيست، از يك تن فارسي ياد مي‌كند كه به روزگار او قران مي‌خواند و آن را براي عربان كه در سوي راست او نشسته بودند و فارسيان كه در جانب چپ او بودند، شرح و تفسير مي‌كرد. «4» ... «در شعر عرب، فارسياني مانند ابو نواس و بشّار بن برد بر تازيان پيشي گرفتند.- مبالغه نيست اگر بگوئيم، اين كسان بودند كه شعر عربي را از سرودهاي بياباني به صحنه جهاني كشاندند تا به دست مردم گوناگون افتاد و بدان طبع آزمايي كردند، طبيعتا سران كاتبان، در دستگاه ديواني عباسي، همچون فضل بن سهل وزير مامون و سلف او برمكيان با آنكه ايراني بودند، در نثر عربي استادي داشتند،
______________________________
(1). همان كتاب، ص 36 به بعد. (به اختصار)
(2). ابن حوقل، ص 370.
(3). عصر زرين، پيشين، ص 129.
(4). جاحظ: التاج، ج 1، ص 368.
ص: 62
ايشان هيچ تناقضي نمي‌ديدند، كه به سنت كهن ايراني وفادار بمانند و اسلام را با زبان عربي بپذيرند، دلبستگي مأمون نسبت به فارسيان و رميدگي او از عربان كه پيوسته پيكار مي‌كردند. (طبري بخش سوم، ص 1142) همانا يك احساس فردي بود كه بي‌گمان بسياري در آن شريك بودند، اما تا فرارسيدن اين زمان، اسلام مقداري راه در جاده فرهنگ جهاني پيموده بود، بعضي از غير عربان، مانند ابو مسلم خراساني به فصاحت در زبان عرب مشهور بودند. نبايد فراموش كرد، همچنانكه «فوك» گويد: عرباني كه در سراسر قلمرو خلافت در شهرها جايگزين شدند، زبان اهل محل را فراگرفتند، جاحظ از آمدن واژه‌هاي فارسي در عربي ياد مي‌كند و از شاعري «عرب العماني» نام سخن‌ساز مي‌كند كه منظومه‌هايي در مدح هارون الرشيد سرود كه همه قوافي آن فارسي بود و آشكار است كه خليفه آن را درمي‌يافت. «1»» سپس يك شعر عربي از «اسود بن كريمه» شاهد مي‌آورد كه شامل 47 لغت است و سيزده‌تاي آن فارسي است، مرحله درآميختگي بااهميت يافتن خراسانيان در دستگاه خلافت در آغاز دوران عباسي آشكار مي‌شود؛ وانگهي اين دودمان را ايرانيان مسلمانان خراسان بر سر كار آورده بودند و بنابراين شگفت نبود كه اين استان شرقي چنين پرنفوذ شد. از نظر ارزش «ادبيات عربي زبان عباسي بسيار با ادبيات اموي تفاوت يافته بود، ادبيات عرب در زمان اموي بيشتر در حيطه نفوذ بيابانگردان بود و صفت بياباني و پيكارجويي و درشتخويي داشت، بعدها شعراي عرب و غير عرب كه به عربي شعر مي‌سرودند، از زندگي بدوي دور بودند و بدان شيفتگي و دلبستگي نداشتند. با اين تغييري كه ناچار در زندگي ادبي جهان اسلامي پيش مي‌آمد، شعر جديد عربي، گوناگوني فراوان يافت و از نظر فني صيقلي و پرداخته شد و در آن انديشه‌هاي فلسفي و سرنوشت آدمي و مباحث ديگر اجتماعي راه يافت، در عين حال با گذشت زمان، شعر عربي تا قرن دهم ميلادي (چهارم هجري) تكامل يافت و متكلف و متصنّع شده تا آنجا كه آفريننده نثري خاص به نام مقامات يعني بديع الزمان همداني قادر بود كه شعر فارسي را در يك آن به شعر عربي برگرداند و ابياتي مي‌سرودند كه از چپ و راست به يكسان خوانده مي‌شد ... چنين مي‌نمايد كه ايرانيان كه از همه امتيازات زبان عربي در شعر و انواع فنون ادب بهره گرفته بودند رو به فارسي آوردند، نه از آنرو كه ضد عرب گشته بودند، بلكه از آن‌رو كه آن را وسيله بسازند براي بيان احساسات، و ميدانهاي تازه‌اي بيابند و امكانات جديدي فراهم كنند و شنوندگان و خوانندگان تازه‌يي پيدا كنند ...
______________________________
(1). همان كتاب، ص 141 تا 144.
ص: 63
دستگاه خلافت سرانجام برافتاد، ولي فرهنگ و دين اسلام همچنان باقي ماند و در اختيار رهبران جديد قرار گرفت و به پيشرفت خود ادامه داد ... خراسان صحنه بسياري سركشيها گشت، در اينجا زبان فارسي جديد جان نو گرفت و شكوفان شد.» «1»
چنانكه قبلا اشاره كرديم فارسي، اصولا يك لهجه رايج در فارس بود، كه حكومت ساساني آن را تا پايگاه زبان شاهنشاهي بركشيد، اين زبان بسياري واژه‌هاي مادي و پارتي و جز اينها را جذب كرد و زبان مكالمه رسمي شاهنشاهي ساساني بود، هنگامي‌كه اعراب، دست به كشورگشايي زدند، اين زبان در آسياي ميانه و تا رود سند همچون زباني بين المللي، در پاره شرقي سرزمين خلافت، پخش شد و عربان و مردم بومي از آن بهره مي‌گرفتند، عربي در كتابت، جاي پهلوي را گرفت ولي از نظر مكالمه نتوانست جاي فارسي را بگيرد. «2»»- «در ورامين نزديك ري، باستان‌شناسان قطعات سفاليني يافته‌اند، از قرن نهم و دهم ميلادي (سوم و چهارم هجري) كه مطالبي به عربي و بعضي به پهلوي بر آنها نقر شده است و نمودار آن است كه عربي را مردم بومي يا دبيران در كنار پهلوي به كار مي‌بردند ...» «3»
«اگر ملّت ما به‌رغم تهاجمات و بدبختيهايي كه از سر گذرانيده، استقلال و فرهنگ و زبان خويش را حفظ كرده است و اگر اكنون ملتي سربلند در فلات ايران به اين نام از هستي دم مي‌زند ... اين نتيجه كوششهاي مردم و نهضتهاي ايشان است، كه با قبول اسلام ستمگران خارجي را آني راحت نگذاشتند و به عناوين گوناگون علم عصيان و مخالفت بر ضد ايشان برافراشتند، والّا سرنوشت ما چون مصر و سوريه مي‌شد كه زماني از خود زبان و فرهنگي داشتند و يا سغد و خوارزم و ديگر نواحي ماوراء النهر كه به‌دنبال هجوم قبايل ترك و مغول، ترك زبان شدند، آنچه گفتيم، خود نمونه و شاهد بارزي است براينكه اگر مقاومت مردم به صورتهاي گوناگون نباشد، چگونه ملتي فرهنگ و زبان خويش را كه شرط اساسي و ضامن استقلال و شخصيّت ملي است، از دست مي‌دهد. «4»» به‌اين‌ترتيب، چنانكه قبلا نيز يادآور شديم، از دوره سامانيان، فكر احياء و ترويج زبان فارسي قوت گرفت. ابو الفضل بلعمي وزير فرهنگ دوست امير اسماعيل ساماني و ديگر شهرياران و سرداران و زمامداران ايراني در اين راه سعي و تلاش فراوان كردند. كتاب كليله و دمنه كه
______________________________
(1). عصر زرين ...، پيشين، از ص 139 تا 141. (به اختصار)
(2). همان كتاب، ص 189.
(3). همان كتاب، ص 189.
(4). كريم كشاورز: حسن صباح، مقدمه كتاب.
ص: 64
نخست به همت والاي ابن مقفّع، ايراني پاك‌نژاد، در قرن دوم هجري به زبان عربي برگردانده شده بود، در عهد سامانيان به وسيله شاعر نامدار، رودكي به نظم فارسي در آمد، چنانكه فردوسي به اين خدمت ارزنده اشاره مي‌كند:
به تازي همي بود تا گاه نصربدانگه كه شد در جهان شاه عصر
گرانمايه بو الفضل دستور اوي‌كه اندر سخن بود گنجور اوي
بفرمود تا فارسي و دري‌بگفتند و كوتاه شد داوري
از آن پس چو بشنيد راي آمدش‌برو بر، خرد رهنماي آمدش
همي خواستي آشكار و نهان‌كزو يادگاري بود در جهان
گزارنده را پيش بنشاندندهمه نامه بر رودكي خواندند
به پيوست گويا پراكنده رابِسُفت اينچنين دُرِّ آكنده را

حيات ادبي و فرهنگي ايرانيان قبل از نهضت اسلامي‌

اشاره

چنانكه قبلا اشاره كرديم از زندگي ادبي و فرهنگي ايرانيان در عهد هخامنشيان و اشكانيان، در اثر جنگها و حوادث تاريخي و از بين رفتن اسناد و مدارك و خصوصا در نتيجه سياست مغرضانه اردشير بابكان، در محو آثار فرهنگي و تاريخي قرون گذشته، اطلاعات و مدارك كافي در دست نداريم، استاد «آربري» دانشمند انگليسي، ضمن بحث در پيرامون ادبيات ايران مي‌نويسد: «در طي سلطنت هخامنشيان تا آخرين روزهاي پادشاهان ساساني، ايران يك دولت مقتدر و يك نمونه كامل استبداد در مشرق زمين بود، كه ثروت بيكران در دست گروهي قليل متمركز شده بود و يك فرهنگ و مدنيّت مادي قابل توجهي بر روي شانه‌هاي بيجان توده‌هاي مردم بومي به‌وجود آورده بود، اين فرهنگ و مدنيّت اصولا درباري بود و اين حقيقت در هيچ رشته هنري بيش از فن نگارش جلوه نمي‌كند، گذشته از متون اوستايي كه خود مذهبي هميشه به سود اشراف بود و فهم و تعبير و تفسير آن فقط در دست موبدان بود و به رسم الخطي ضبط مي‌شد كه درخور فهم مردم بيسواد نبود، بقيه ادبيات ايران قديم، حول‌وحوش دربار سلطنتي دور مي‌زد و كمر بسته، براي حفظ منافع دربار بود. به‌طوري‌كه از نوشته «آگاسياس» برمي‌آمد: دربار ايران، حتي در زمان هخامنشيان، روزنامه رسمي داشت و سلسله‌هاي بعدي نيز اين كار را
ص: 65
ادامه دادند. عموما چنين تصور مي‌شود كه براساس اين روزنامه رسمي بود كه در اواخر سلطنت ساسانيان، مؤلف ناشناسي كتاب خداينامك را به‌وجود آورد كه پس از ترجمه از پهلوي به عربي به وسيله ابن مقفع ايراني (وفات 140 هجري) و ديگران و بالاخره در اثر نبوغ فردوسي (وفات 411 هجري) شكل جديدي به خود گرفت و به‌صورت شاهنامه درآمد، كه يكي از بزرگترين منظومه‌هاي جهان است، گرچه نسخه اصلي خداينامك از ميان رفته و از ترجمه عربي هم فقط قطعات محدودي برجاي مانده است باز آنچه در دست داريم سبك حماسي و بلاغت داستان را به خوبي مي‌رساند و جاي تعجب نيست كه اين اثر در اعراب، كه خودشان تاريخ مدوني نداشتند و يا از تاريخ‌نويساني مانند «توسيديد» (مورّخ يوناني) بي‌خبر بودند، نفوذ فراوان گذاشته و به‌عنوان نمونه‌اي از تاريخ‌نويسي به‌جاي مانده است.
دومين اثر بزرگ دربار ساساني يعني آيين نامك، كه مسعودي مورخ عرب مي‌گويد هزارها صفحه بوده است و آن هم توسط ابن المقفع به عربي ترجمه شده بود، مانند گاهنامك، دستخوش نابودي گرديد و فقط گاهي از آن مطالبي نقل شده است.- ... هر چند از دست‌رفتن اين تاليف عظيم كه نفوذ آن در يك سلسله كتابهاي فارسي و عربي كاملا مشهود مي‌باشد، اسباب تأسف است، خوشبختانه در تنسرنامه، نشانه‌هايي از سبك و اختصاصات اين كتاب موجود است ... مسعودي مورخ چنين مي‌گويد كه به سال 915 در تيسفون در خانه يكي از اعيان ايراني، كتابي عظيم ديدم كه حاوي بسياري از علوم ايران و تاريخ پادشاهان و شرح تاسيسات سياسي بود، در اين كتاب صورت 27 نفر از شاهنشاهان ساساني كه 25 مرد و 2 زن بودند نقاشي شده بود، در همين كتاب طرز رفتار هريك از شاهان، هم در برابر صاحب‌منصبان دربار خويش و هم در برابر رعايا و نيز وقايع و پيش‌آمدهاي مهم دوره سلطنت او شرح داده شده بود. تاريخ كتاب سال 731 ميلادي و از روي منابعي كه در خزينه شاهي بود تنظيم گرديد و براي هشام خليفه از فارسي (پهلوي) به عربي ترجمه شده است.
براي نخستين‌بار «گوتشميد» حدس زد كه اين كتاب جالب، بايد همان تاگ نامك باشد كه فقط به اسم معروف بوده است، مستشرقين ديگر نيز نظر گوتشميد را تاييد كردند، بيشك نام اين كتاب را جاحظ اقتباس كرده و كتاب التاج ناميده است، گذشته از اين كتاب، در ايران قديم، مقداري افسانه‌هاي تاريخي نيز موجود بوده كه از آن جمله كتاب كارنامك اردشير بابكان است كه بعد از ساسانيان، تاليف شده و پرفسور براون قسمتي از آن كتاب را با قسمتهاي مشابه آن در شاهنامه فردوسي مقايسه كرده است،
ص: 66
علاوه‌براين، تاليفاتي در باب رسوم و اخلاقيّات زمان، معروف به ادبيّات اندرز، به‌جاي مانده است كه معروفترين نمونه آن پند نامك وزرگمهر «وزير دانشمند انوشيروان» است كه يكي از محصولات نبوغ ايراني است كه در ادبيات اسلامي دوره‌هاي بعد تأثير به سزايي كرد، گذشته از اشعار و آثار ادبي بيشماري كه از قرن دهم ميلادي (سوم هجري) تا امروز براساس پندنامه پديد آمده، بسياري از كتب اخلاقي از قابوسنامه گرفته، تا گلستان از اين پندنامه‌ها سود جسته و سرمشق گرفته‌اند. «1»
در ديباچه كتاب عهد اردشير ضمن انتقاد و بررسي كارهاي نيك و بد اردشير چنين مي‌خوانيم: «... از كارهاي بد اردشير كه نمي‌توان از آن گذشت، حذف بيشتر رويدادهاي شهرياري چهار صد و هفتاد و پنج ساله خاندان اشكاني از سالنامه‌هاي رسمي كشور است، و مختصر كردن تاريخ اين روزگار دراز، كه سراسر آن پر از پهلوانيهاي افتخارآميز مردم ايران است در چند سطر، همين كار كينه‌توزانه سبب شده است كه نويسندگان شرقي از روزگار دراز شهرياري اشكانيان و دلاوريهاي افتخارآميز آنان در جنگ با سلوكيان و روميان ناآگاه بمانند و يا چنين پندارند كه ايران در زمان اشكانيان به دست ملوك الطوايف افتاده و حكومت متمركزي نداشته است.
ديگر از كارهاي زشت اردشير دستبردي است كه به فرمان او به سالشماري ايران زده‌اند كه در نتيجه آن، جدولهاي ستاره‌شناسي ناجور گردد، با آگاهي كه از اين كار اردشير داريم بعيد نيست كه هنگام تنظيم بخشهاي اوستا، برخي از بخشها يا عبارتهايي از آن را كه شامل انديشه‌هاي ديني و فلسفي بوده و ناهماهنگ با روش حكومت جديد بوده است، انداخته يا دگرگون ساخته باشند. چيزي‌كه اين بدگماني را نيرومند مي‌سازد، آن است كه از روزگار حكومت پانصد ساله اشكانيان آثار و رونوشتهايي از دانش و فرهنگ و حكمت ايران برجاي نمانده است تا آنجا كه گويي هرچه از آثار مدني و فرهنگي داريم، همه از آن روزگار ساساني است و در آن دوره پديد آمده است، درحالي‌كه در لابه‌لاي همين اندرزنامه‌ها سخناني مي‌بينيم كه از بودن كتابهائي در زمينه مسائل اخلاقي و حقوق و كشورداري، پيش از روزگار ساسانيان، ما را آگاه مي‌سازد. و نيز از كتابهايي كه ازنويسندگان روم درباه تاريخ آن روزگار بازمانده است، نشانه‌هايي از وجود انديشه‌هاي علمي و فرهنگي در ايران زمان اشكاني ديده مي‌شود. آنچه اين حدس را نيرو مي‌بخشد برخاستن فرزانگان و دانشمنداني است مانند «ديصان» و «مرقيون» و جرجيوس
______________________________
(1). ريچاردن فراي: ميراث باستاني ايران، ترجمه مسعود رجب‌نيا، 323 به بعد (نقل به اختصار).
ص: 67
و ماني، ظهور اينان نشان مي‌دهد كه در عصر اشكاني بازار فلسفه و دانش تا حدّي گرم بوده و قطعا در شهرهاي بزرگ، مراكز فرهنگي وجود داشته است، بويژه كه در اين روزگار آزادي عقيده و آزادي مذهب وجود داشت و در هرجا كه آزادي روان باشد زمينه براي پيشرفت كارهاي علمي و فرهنگي آماده‌تر است.
ايرانيان در زمان اشكانيان، با مردم آسياي باختري و روميان رابطه داشتند، چگونه مي‌توان پذيرفت كه آيين مهر و انديشه‌هاي اخلاقي و فلسفي آن، از ايران به روم رفته و تا جزيره انگليس گسترده شده، ليكن از انديشه‌هاي فرهنگي رومي پرتوي به ايران نتابيده است؟ ... «1»»
چنانكه دارالعلمهاي مشهوري مانند الرها و پورسيپا و ميلطوس، با آنكه هرسه در قلمرو خاك ايران و مركز علم و مقصد دانشمندان جهان بود، خود ايرانيان را به علم تحريص نمي‌كرد، ايرانيان از آغاز تا پايان سلطنت با عظمتشان، ابدا التفاتي به تحصيلات علمي نداشتند و تصور مي‌كردند براي ثبوت قدرت آنان، كاخ شوش و قصرهاي تخت جمشيد و سازمان جهانداري آنها كافي خواهد بود. «2»»
به‌نظر «گوستاولوبون» دانشمند فرانسوي: «اهميت ايرانيان در تاريخ سياست دنيا خيلي بزرگ بوده است ولي در تاريخ تمدن و رشد علوم و فنون و ادبيات نقش مهمي ايفا نكرده‌اند، ايرانيان خالق فرهنگ و تمدن نبودند بلكه تنها رواج‌دهنده تمدن بودند. آنچه مسلم است علوم و دانشهاي عهد ساساني به حكم حدود و قيود طبقاتي در انحصار طبقات مرفه و ممتاز جامعه بوده و جنبه عمومي و همگاني نداشته است.
كريستن سن پژوهنده دانماركي مي‌نويسد: «جماعت بسياري از تجار شهرها، لا اقل كتابت و قرائت و حساب را مي‌دانستند ولي عامه مردم در عهد ساسانيان از حيث ادب و سواد بضاعتي نداشتند. «3»»
در ايران باستان طبقات ممتاز به آموزش‌وپرورش فرزندان خود دلبستگي داشتند. در يسنا فقره 5 مي‌خوانيم: «اي اهورا مزدا به من فرزندي عطا فرما كه از عهده انجام وظيفه نسبت به خانه، شهر و مملكت برآيد و پادشاه دادگر را ياري كند.» راجع به تعليم و تربيت كودكان و جوانان طبقات عاليه اطلاعات دقيقتري داريم. عده‌يي از نجيب‌زادگان مانند عهد هخامنشي، در دربار با جوانان خاندان سلطنت، خواندن، نوشتن، حساب و
______________________________
(1). احسان عباس: عهد اردشير، ترجمه محمد علي امام شوشتري، ص 10 به بعد.
(2). محمد علي جمال‌زاده: خلقيات ما ايرانيان، ص 81. 14- همان كتاب، ص 93 (به اختصار).
(3). آرتور كريستن‌سن: ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص 438 تا 440 (نقل به اختصار).
ص: 68
چوگان‌بازي و شطرنج و شكار فرامي‌گرفتند، پانزده سالگي، سن پايان تربيت بدني و اخلاقي بود» فردوسي نيز اطلاعات مختصري از روش تعليم و تربيت كودكان آن دوره به دست مي‌دهد:
همان كودكش را به فرهنگيان‌سپردي چو بودي از آهنگيان
به هر برَزني بَر دبستان بدي‌همان جاي آتش‌پرستان بدي در پندنامه آذرباد ماراسپند راجع به آموختن دانش چنين آمده است: «زن و فرزند خود را از تحصيل دانش و كسب هنر باز مدار تا غم و اندوه بر تو راه نيابد و در آينده پشيمان نگردي، اگر تو را فرزند خردسال است (خواه پسر خواه دختر) او را به دبستان فرست زيرا فروغ دانش ديده دل او را روشن و بينا كند. دختر خود را شوهري ده كه هوشيار و دانا باشد چه مرد هوشيار و دانا چون زمين باروري است كه هر تخمي در آن كشته شود نيكو و فراوان بار آورد. (تمدن ساساني، ص 129)

مراكز علمي در ايران‌

«علوم يوناني و اسكندراني در پيشرفت خود در شرق، اندك‌اندك به كشورهاي شاهنشاهي ساساني راه جست و به ايران وارد شد و در مداين و گنديشاپور و «ريواردشير» و ديگر مواضع مراكز علمي جديد و مهمّي به‌وجود آورد. اين نكته را فراموش نمي‌كنيم كه ملت ايران تا اين هنگام يعني دوره «ساساني از ترقيات در علوم برخوردار شده بود و در موسيقي و طب و رياضيات، بر اثر ارتباطي كه از مشرق و مغرب با ملل بزرگ مانند هندوان و بابليان و ملل يونان و آسياي صغير يافته و با اطلاعاتي كه خود از قديم الايام گردآورده بود، پيشرفتهايي داشت. «1»
در تاريخ ابي الفداء آمده است كه شاپور فرمان داد تا كتب يوناني به پهلوي درآيد، ديرها و مدارس و محافل علمي ايران در عهد ساسانيان بسيار است ولي از آن ميان «گنديشاپور» بيش از همه كسب اهميت كرده است، علاوه‌بر آنچه گفتيم، بلاد مرو و بلخ و سغد و فرغانه از ديرگاه يعني از آغاز تسلط يونانيان به بعد موقعيت علمي پيدا كرده بود و در دوره ساسانيان نيز عده زيادي از علماي رياضي و نجوم در اين شهرها به تحقيقات علمي مشغول بودند. «1»»
علاوه‌براين در زمينه‌هاي فلسفي و اخلاقي و ادبي آثاري از صاحبنظران عهد ساساني به يادگار مانده است.
______________________________
(1). ذبيح الّه صفا: علوم عقلي در تمدن اسلامي، ص 12 به بعد (به اختصار).
ص: 69
به‌نظر ملك الشعراي بهار، اندرزهاي «آذرپاد، «مارسفندان» كه بايد وي را از روي حقيقت بزرگترين مجدد دين مزديسنا شمرد و در شمار سقراط يونان و لقمان عرب و كنفوسيوس چين به شمار آورد، مكرر به زبان فارسي ترجمه شده، ليكن غالبا اين ترجمه‌ها چندان تطابق با متن ندارد.
اينك قسمتي از ترجمه استاد بهار: ... گذشته را فراموش كن و ناآمده را غم و تيمار مبر- هرچه بر خود نمي‌پسندي، بر ديگران مپسند، خويشتن به بندگي به كس مسپار- زن و فرزند خويش را جدا از فرهنگ مهل «1» تا تو را غم و تيمار نرسد و پشيمان نشوي. با مردم نادان همراز مباش، با مردم پست مشورت مكن از مرد خبرچين و دروغگو سخن مشنو- در كيفر گناهان شتاب مكن- هنگام نبرد بينديش كه بار گران با تو نباشد- مرد دانا را گرامي دار و از وي سخن بپرس و سخنش بشنو.- به هيچكس دروغ مگوي ...»

كارنامه اردشير پاپكان‌

كارنامه ارتخشتر پاپكان (كارنامه اردشير) نام رساله معروفي است به پهلوي كه از دوران پيش از اسلام، هنوز در دست است، صادق هدايت در مورد اين اثر مي‌نويسد: «البته هركس با شاهنامه فردوسي سروكار داشته، كم‌وبيش از موضوع اين كتاب آگاه است. داستان مزبور يك تكه ادبي شيرين و دلچسبي است كه حكايت از گزارش دوره پادشاهي پر گيرودار اردشير مي‌نمايد. نويسنده آن داستان، با نظر حقيقت‌بين پهلوانان خود را با احساسات و ضعفهاي انساني، بدون شاخ‌وبرگ براي ما شرح مي‌دهد، كارنامه فعلي بدون شك از ادبيّات اصيل دوره ساسانيان به‌شمار مي‌رود و قطعا بعد از سقوط يزدگرد و يا در دوره اسلامي تنظيم نشده است.
اكنون جمله‌اي چند از اين كتاب را نقل مي‌كينم: «پس بابك به پاسخ به سوي اردشير نوشت كه تو نادانيها كردي، چونكه به چيزي كه از آن زيان نشايست بودن با بزرگان ستيزه بردي و سخن درشت و ناگفتنيها بدو گفتي، اكنون پوزش گوي و به پشيماني گراي چه دانايان گفته‌اند كه دشمن به دشمني آن نتواند كردن كه نادان مرد به سبب كرده خويش بدو رسد. (سبك‌شناسي، ج 1)
بزرگمهر، وزير با تدبير انوشيروان با بسياري از اقدامات انوشيروان روي موافق نشان نمي‌داد و شايد همين استقامت و مخالفت او با بعضي از كارهاي خسرو، سبب عزل و حبس او شده باشد. پس از آنكه بزرگمهر به زندان افتاد، انوشيروان كسي را نزد او
______________________________
(1). رها مكن.
ص: 70
فرستاد كه:
بگويش كه چون بيني اكنون تنت‌كه از سيخ تيز است پيراهنت بزرگمهر به جاي آنكه سر عجز و انكسار فرود آورد شجاعانه گفت:
چنين داد پاسخ به مرد جوان‌كه روزم به از روز نوشيروان بزرگمهر از اينكه «مردم نادان در نعمت، و دانايان در ذلت» به سر مي‌برند رنج مي‌برد و شايد با بعضي از آراء و نظريات مزدكيان و مانويان موافق بود و به همين جهت از طرف خسرو به حبس و مرگ محكوم گرديد، وي با ظلم و ستمگري نظاميان بر توده مردم موافق نبود و از اينكه «سپاهيان بر ولايت ملك مهربان نباشند و بر مردم ولايت رحمت و شفقت ندارند و همه در آن كوشند كه كيسه خويش پر كنند و غم ولايت نخورند و رعيت را نيكو ندارند» «1» رنج مي‌برد و براي قوام و دوام مملكت انوشيروان مي‌گفت:
«رضا نبايد داد كه لشگر را اين قدرت و تمكين باشد. «2»» وقتي از بزرگمهر مي‌پرسند چه چيز است كه كار مردم پارسا تباه كند، در پاسخ مي‌گويد: «ستودن ستمكاران»
براي آنكه خوانندگان با اوضاع اجتماعي و سير افكار و انديشه‌ها در اواخر عهد ساسانيان آشنا شوند، نظريات برزويه طبيب را در مقدمه كليله و دمنه عينا مي‌آوريم:
«... خلاف ميان اصحاب ملتها، هرچه ظاهرتر، بعضي به طريق ارث دست در شاخي ضعيف زده، طايفه‌يي از جهت متابعت پادشاهان و بيم جان، پاي بر ركني لرزان نهاده و جماعتي از بهر حطام دنيا و رفعت منزلت ميان مردمان به پشتوان پوسيده‌يي بسته و تكيه بر استخوان توده‌يي كرده و اختلاف ميان ايشان در معرفت خالق و ابتدايي خلق و انتهاي كار بينهايت هرچه ظاهرتر بود و راي هريك بر اين مقرر كه من مصيبم و خصم من مبطل و مخطي «3» با اين فكرت در بيابان ترديد و حيرت يك چند بگشتم و در فراز و نشيب آن لخطي پوئيدم البته نه راه سوي مقصد بيرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دليلي نشان يافتم، به ضرورت عزيمت مصمم گشت بر آنكه علماء هر صنف را ببينم و از اصول و فروع معتقد ايشان استكشافي كنم و بكوشم تا بينش صادق و دلپذير به دست آيد، اين جهاد به جا آوردم و شرايط بحث اندر آن بر غايت رساندم و هر طايفه كه ديدم در ترجيح دين و تفضيل مذهب خويش سخن مي‌گفتند و گرد تقبيح ملت و نفي حجّت مخالفان مي‌گشتند به هيچ تأويل درپي ايشان نتوانستم رفتن و درد خويش را درمان نيافتم
______________________________
(1). خواجه نظام الملك: سياستنامه، ص 202.
(2). همان كتاب، همان صفحه.
(3). من درست مي‌گويد و دشمن من راه خطا مي‌رود
ص: 71
و روشن شد كه بناي سخن ايشان بر هوي بود و هيچ‌چيز نگشاد كه ضمير اهل خرد آنرا قبول كردي»
برزويه پس از اين‌گونه تفكرات گويد: رأي من بر عبادت قرار گرفت، لكن «با خود گفتم اگر بر دين اسلاف بي‌ايقان و تيقّن ثبات كنم، همچون آن جادو باشم كه بر آن نابكاري مواظبت مي‌نمايد و به تبع سلف، رستگاري طمع مي‌دارد، و اگر ديگر بار در طلب ايستم عمر وفا نمي‌كند، كه اجل نزديك است و اگر در حيرت روزگار گذارم فرصت فائت گردد و ناساخته رحلت بايد كرد. صواب آنست كه بر مواظبت و ملازمت اعمال خير كه زبده همه اديان است اقتصار نمايم.» «1»
برزويه پس از مطالعه در اديان و مذاهب مختلف به اين نتيجه مي‌رسد كه پيروان اديان و مذاهب، جملگي گرد عناد و تعصب مي‌گردند و پيشوايان هريك از اديان، مذهب خود را حق و پيروان ديگر مذاهب را گمراه مي‌خوانند ازاين‌رو جنگ 72 ملت را محصول جهل و بي‌خبري مي‌داند و بهترين راه رستگاري را «كار خير» تشخيص مي‌دهد. اين نتيجه‌گيري عالي و ممتاز بي‌شك تنها محصول فكر و مطالعه شخص بروزيه نبود. بلكه بدون ترديد در عصر او عده‌يي از مردم روشن‌بين كه با آثار و افكار متفكرين چيني و يوناني آشنايي داشتند با جهان‌بيني برزويه موافقت و همفكري داشتند وگرنه در ايام قدرت موبدان زرتشتي وي جرات ابراز چنين نظرياتي را نداشت. علاوه‌براين، با مطالعه كتاب دادستان مينوك ذي خرد و ارداي و يراف‌نامه و كتب مذهبي ديگر مي‌توان بيشتر به‌طرز فكر و عقايد مردم آزادانديش و روشن‌بين آن روزگار پي‌برد، اينك جملاتي چند از كتب مذكور را از كتاب تاريخ كريستن سن دانماركي ذيلا نقل مي‌كنيم: «فضيلت در معرفت است، زيرا كه خرد و دانش، منشاء صفات حسنه بشرند، در ميان فضايل «احسان» حايز نخستين مرتبه است.
با دشمنان كه با ما در حال مبارزه هستند، بايد به عدالت رفتار كرد، بايد مالي را كه از راه نيكو و كار شريف به چنگ آمده است به مستحقان انفاق كرد نيكي به حيوانات سودمند، يكي از اصول باستاني مزديسناست، ارداي ويراف، در سفري كه به جهنم كرد مردي را ديد كه همه تن او دچار شكنجه است مگر پاي راست، پرسيد، گفتند اين مرد در مدت عمر هيچ كار نيكي نكرده مگر روزي كه با اين پاي راست دسته گياه به نزد گاوورز افكند.
______________________________
(1). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 452 به بعد
ص: 72
فعاليت و مراقبت دو فضيلتند كه مخصوصا مورد سفارش قرار مي‌داده‌اند، مردي كه در كارها كوشا و دقيق است، غريق افتخارات مي‌شود ... هرروز بامداد بسيار زود بايد برخاست و به كار روزانه پرداخت چابكي و هوشياري وسيله توانگري است و بايد مالي را كه از اين طريق به‌دست مي‌آيد براي سود ابناي نوع به كار برد و خانه‌ها، و تنورها و كاروانسراها ساخت اما هرچند توانگري مطلوب است، فقر شرافتمندانه بر ثروت غير عادلانه ترجيح دارد. كسي كه آرزوهاي نفس را با نيروي عزت نفس مي‌كشد و خشم را با صبر، و حسد را با بيم و زشتنامي و شهوت را با خرسندي و خوي ستيزه‌جويي را با انصاف و عدالت فرومي‌نشاند سزاوار تمجيد است. بايد پيوسته با مهرباني سخن گفت و در برابر مخاطب، چهره را دژم نكرد ... تهمت، بدتر از جادوگري است، هركه دامي بنهد نخست خود در دام افتد، بايد در غذا حد اعتدال را نگاهداشت تا تن سلامت ماند و از گفتار در حين خوردن و آشاميدن خودداري كرد. هرگز نبايد راز خود را به زنان گفت و با احمقان بحث كرد و نبايد چيزهاي شنيده را چنان باز گوييم كه پنداري ديده‌ايم و در موقع نامناسب نبايد خنديد- پيش از گفتار بايد انديشيد، نبايد دشمن قديم را چون دوست جديد پنداشت، غم و شادي جهان شايسته اعتنا نيست ... «1»»
در دوره ساسانيان طبقه عظيم كشاورزان بيسواد بودند، ولي به احتمال قوي دهقانان يا «دهگانان» كه طبقه‌يي ميان حال و صاحب زمين بودند و مقام سرپرستي كشاورزان را به عهده داشتند به اقتضاي شغل، مختصر سوادي داشتند و همين طبقه كه آزادگان نيز خوانده مي‌شدند، مستقيما و بي‌واسطه از روستاييان بهره‌كشي مي‌كردند و به حكم بصيرتي كه به اوضاع محلي داشتند به دولت ساسانيان در وصول مالياتها و گردآوري سربازان كمك مي‌كردند، ظاهرا علوم و دانشهاي زمان، بيشتر در انحصار مغان و پيشوايان مذهبي بوده.
به عقيده «ا. ا. استاريكف» دانشمند شوروي: مي‌توان گفت كه در دوره ساساني خاصّه در دو سده آخر آن، ادبيات به نحو درخشاني راه ترقي و تكامل را پيموده است، از آن زمان گذشته از آثار پهلوي، يادگارهاي ادبي هم به ما رسيده است و بسياري از آنها در ترجمه‌هاي عربي و سرياني باقي مانده است ... در ميان يادگارهاي پهلوي، نمونه‌هاي ادبي و مضامين حماسي وجود داشته كه مقدار بسيار ناچيزي از آنها محفوظ مانده است.
داستان زرير (از اوايل سده 6 ميلادي) بيشتر جنبه رمانتيك دارد و آن مربوط به زمان
______________________________
(1). همان كتاب.
ص: 73
هخامنشيان است كه يونانيان نقل كرده‌اند. و كارنامه اردشر بابك كه مي‌توان گفت داستاني تاريخي است و كتاب چترنگ (درباره بازي شطرنج) تمام اينها قسمتهاي بسيار قليلي است كه از ادبيات بسيار وسيعي باقي مانده است. «1»» به‌نظر ژ. راولينسون دانشمند انگليسي: «... ايرانيان قديم كمكي به ترقي علم و دانش نكرده‌اند، روح و قريحه اين قوم هيچوقت با تحقيقاتي كه مستلزم صبر و حوصله باشد ميانه نداشته است، بلكه اينگونه كارهاي علمي را به بابليهاي پرحوصله پركار و به يونانيان صاحب‌نظر واگذار مي‌كردند.»

جنبش ادبي بعد از اسلام‌

زبان فارسي از ديرباز با لهجه‌هاي گوناگون در سراسر ايران مرسوم و وسيله تفهيم و تفاهم بود و هرايالتي به لهجه خود سخن مي‌گفت، ليكن زبان علمي و ادبي از آغاز نهضت اسلامي، عربي بود و زبان پهلوي، تنها در نزد موبدان و علماي دين زردشتي معمول بود؛ در قرن سوم هجري جنبه علمي اين زبان و خط آن در كار محو شدن بود و از سرگذشت زبان دري كه بعدها زبان علمي و ادبي ايران شد، درست خبر نداريم، شايد در خراسان و سيستان و ماوراء النهر، علما و ادبايي بوده‌اند كه به اين زبان در قرون اوليّه اسلامي چيزي نوشته‌اند، اما اسنادي از آنها به دست ما نرسيده است.
يعقوب ليث، سر سلسله خاندان ليث، بنا به تصريح تاريخ سيستان جنبش علمي و ادبي زبان فارسي (دري) را سبب گرديده است.
مولف گمنام تاريخ سيستان گويد: «چون يعقوب پادشاه شد، شاعران براي او به تازي شعر گفتند و او عالم نبود و ندانست، گفت: «چيزيكه من اندر نيابم چرا بايد گفت؟» پس محمد بن وصيف سگزي كه دبير يعقوب بود، شعر پارسي گفت ...» ازاين‌رو بايد آغاز جنبش زبان دري را، از آن زمان گرفت.
قبل از آنكه با سير ادبيات بعد از اسلام آشنا شويم ببينيم شعر و شاعري چيست؟ در پيرامون شعر و شاعري از ديرباز صاحبنظران عقايد و نظرات مختلف و گاه متناقضي ابراز كرده‌اند، جمعي به استناد: «وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ ...» به نگوهش شعر پرداخته و از آثار نامطلوب آن سخن گفته‌اند و بعضي با تمسك به حديث انّ من الشعر حكمة و حديتهاي مشابه، شعر را عامل موثري در تقويت روحيه افراد اجتماع و بيداري و تحريك احساسات دروني آدميان بشمار آورده‌اند، و براي اثبات نظر خود به ذكر اين قصه تاريخي پرداخته‌اند:
______________________________
(1). استاريكف: فردوسي و شاهنامه، ترجمه رضا آذرخشي، ص 17. (به اختصار)
ص: 74
«احمد بن عبد الله خجستاني از امراي صفاريان به حكم تصادف «حنظله باد عيسي» را كه در دوره طاهريان در نيشابور مي‌زيست ديده و شنيدن قطعه‌اي از آن شاعر، در حال وي موثر افتاده و بر شهامت و جسارت او افزوده است، به حدي كه با عزمي راسخ براي كسب مال و جاه قيام كرده و سرانجام در سايه كوشش و تلاش از «خربندگي» به امارت و فرمانروايي رسيده است.
قطعه‌يي كه موجب انقلاب و تحول فكري اين مرد شده اين است:
مهتري گر به كام شير دَر است‌شو خطر كن ز كام شير بجوي
با بزرگي و عزّ و نعمت و جاه‌يا چو مردانت مرگ روياروي علاوه‌براين، اشعار حماسي و منظومه‌هايي كه در وصف دلاوريهاي ملل سروده شده مانند شاهنامه فردوسي، شاعر ايران دوست و مردم‌گراي ايراني و ايليادهومر، يعني اشعار حماسي يوناني در جنگ «تروا» در تحريك احساسات استقلال‌طلبانه مردم ايران و يونان تاثيري به‌سزا داشته است.

نخستين شاعر پارسي‌گوي‌

چنانكه قبلا اشاره كرديم، محمد وصيف چون دريافت كه يعقوب ليث به زبان فارسي يعني به زبان ملي و مادري خود بيش از زبان تازي علاقه و دلبستگي دارد، همين‌كه از فتوحات و پيروزيهاي او در افغانستان و كرمان و فارس آگاهي يافت، شعري دراز به اين مطلع در مدح او سرود:
اي اميري كه اميرانِ جهان خاص و عام‌بنده و چاكر و مولاي و سگ‌بند و غلام همين شاعر پس از گرفتاري عمرو بن ليث صفاري به دست اسماعيل ساماني (287 هجري) قطعه‌يي سرود و وي را دلداري داد: «1»
كوشش بنده، سبب از بخشش است‌كار قضا بود و تو را عيب نيست
بود و نبود از صفت ايزدست‌بنده درمانده بيچاره كيست
اول مخلوق چه باشد، زوال‌كار جهان اول و آخر يكيست
قول خداوند به خوان قاستَقم «1»مُعتقد شو و بَرِ آن بايست
______________________________
(1). استوار باش
ص: 75

سير ادبيات فارسي پس از استقرار دولتهاي ملي‌

اشاره

دوران حيات يعقوب و برادرش عمرو ليث، با جنگ و زدوخورد با مدعيان داخلي و خليفه بغداد سپري شد، به همين علت سران اين سلسله به خدمات فرهنگي توفيق نيافتند ولي از ميان اين خاندان «خلف بن احمد» به علم و ادب خدماتي كرد و در پرورش فضلا و حمايت از باب دانش سعي داشت و بديشان صلات عمده مي‌بخشيد، چنانكه به ابو الفتح بستي در پاداش سه بيت، سيصد دينار عطا كرد، لاجرم ممدوح ادباي عصر گرديد و فضلا به حضرتش روي نهادند و با ادبيات ساير خويش نامش را بر صفحات تاريخ نگاشتند و باقي گذاشتند. از جمله ابو الفضل احمد بن الحسين بديع الزمان همداني در مقامات خود مكرر از اين امير نام برده و نيز قصايدي در مدح وي سروده و به پاداش يكي از آنها هزار دينار يافته است.
يكي از خدمات علمي خلف بن احمد آنست كه وي جمعي از علماء را مأمور كرد تا بر قرآن تفسيري نوشتند، مشتمل بر كليه اقوال مفسرين و تأويلات و وجوه قراآت و علل و نحوه تصريف با شواهد و امثال: و در مدت اين تأليف بيست هزار دينار صرف كرد. اين كتاب كه به قول ابو نصر عتبي اگر مي‌خواستند بنويسند، تمام عمر يك نويسنده را اشغال مي‌كرد، تا حدود سنه 548 در مدرسه صابونيه نيشابور موجود بود و ابو نصر مزبور آنرا ديده و نيز ابو الشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني مترجم تاريخ عتبي آنرا در كتابخانه آل خجند در اصفهان يافته و گويد صد مجلّد است «1»»
در عهد طاهريان و صفاريان تني چند، شعر گفتند، ولي در دوره آنان ادب فارسي پيشرفت مهم و شاياني نكرد. تاريخ اجتماعي ايران بخش‌1ج‌8 75 سير ادبيات فارسي پس از استقرار دولتهاي ملي ..... ص : 75
اين حال چون صفاريان، نخستين قدم عملي را در راه احياء استقلال و آزادي ايران برداشتند، و براي دست يافتن به اين آرزو با محمد بن طاهر (آخرين امير، از خاندان طاهريان) و كليه فئودالها و رجالي كه با خلفاي فاسد عباسي دست دوستي داده بودند، به مبارزه برخاستند، نامي جاويد از خود به يادگار گذاشتند. يعقوب ليث صفاري مرد شجاع و برگزيده اين خاندان، به كليه رجال و بزرگاني كه از او «عهد» و منشور و فرمان خليفه را
______________________________
(1). مباحثي از تاريخ ادبيات ايران پيشين، ص 8.
ص: 76
مطالبه مي‌كردند «شمشير يماني» نشان داد و به آنان گفت: «خليفه با اين شمشير بر مسند خلافت تكيه زده، و من برآنم كه او را با همين شمشير از مسند خلافت فرودآورم و استقلال و آزادي ديرين ايران را تامين نمايم اينك تفصيل اين مطلب:
«دولت «1»» بزرگ شاهنشاهي ساساني به‌عللي كه درين مقاله مجال بيان آنها نيست، در سال 641 ميلادي (21 هجري قمري)، پس از آن‌كه بيش از چهارصد سال بر قسمتي بزرگ از جهان قديم حكومت كرده بود، به دست تازيان از پاي درآمد، و با گشته شدن يزدگرد سوم، آخرين شاهنشاه اين سلسله، اندك اميدي هم كه ايرانيان به تجديد و بقاي آن دولت داشتند، به نوميدي بدل گشت.
مسلمانان پس از فتح نهاوند، با آنكه قسمتي بزرگ از ايران را گرفته بودند به آساني و بدون مقاومت، به تسخير ديگر نقاط توفيق نيافتند.
ولايات شمالي ايران و نواحي كنار درياي خزر، مانند گرگان و تبرستان و ديلم، كه پادشاهان آن در دوره ساسانيان نيز استقلال داخلي داشتند، سالها در برابر مسلمانان پايداري كردند. در نواحي غربي و شرقي و جنوبي ايران هم، كه زودتر به تصرف مسلمين درآمده بود، ايرانيان يك‌باره تسليم نشدند و شورشها و مقاومتهاي محلي در سراسر ايران دوام داشت.
گرچه قسمتي بزرگ از ايران تسخير شد، اما طرز فكر ايراني در حفظ استقلال و آزادي و احترام به آداب و رسوم ملي تغيير نيافت، و ميل و آرزوي فرمانروايي از دل او بيرون نرفت.
درين مدت كوتاه نيز حكومت معنوي و حقيقي در دست ايرانيان بود. زيرا تازيان در اداره متصرفات خود ناتوان بودند و بيشتر با صوابديد و رأي و دستور مشاوران و عمال ايراني حكومت مي‌كردند. سليمان بن عبد الملك، خليفه اموي، گفته است: «عجب دارم كه ايرانيان هزار سال بر جهان حكمروائي كردند و يك روز به ما محتاج نشدند، و ما در صد سال حكومت خويش ساعتي ازيشان بي‌نياز نشديم.»
بني اميه در دوران كوتاه خلافت خود بر ايرانيان به چشم حقارت مي‌نگريستند، و كساني را كه در دوره زبوني و ناتواني خويش به آزادگي ستوده بودند، بنده مي‌خواندند و با آداب و رسوم ايراني مخالفت مي‌كردند. اين رفتار ناپسند، ايرانيان را از آنان بيزار كرد و به طرفداري از مخالفان ايشان برانگيخت. دولت اموي به دستياري ايرانيان و سرداري يكي
______________________________
(1). نصر اله فلسفي. چند مقاله تاريخ و ادبي، ص 143- 153.
ص: 77
از مردان دلير اين كشور ابو مسلم منقرض و به عباسيان منتقل شد، و از اين زمان حكومت سياسي نيز در حقيقت به‌دست عنصر ايراني افتاد. خلفاي عباسي، كه با كمك ايرانيان به فرمانروائي نائل شده و مركز خلافت را از شام به بين النهرين، يعني نزديك پايتخت دولت شاهنشاهي ساساني، انتقال داده بودند، در حكومت، به ايرانيان متكي بودند، و به همين سبب مقام وزيري و مناصب كشوري و لشكري را بيشتر به ايشان سپردند، و آداب و رسوم ايراني قدر و منزلت بسيار يافت. در اين زمان كار رواج مراسم و آداب ملي ايران به‌جائي رسيد كه خلفاي عباسي، به تقليد شاهنشاهان ساساني، ايام نوروز و مهرگان را عيد مي‌گرفتند، و دادگستران و اعيان و بزرگان دولت عباسي كلاه ايراني بر سر نهاده لباس پارسي مي‌پوشيدند، و موسيقي و شعر ادب ايراني در دربار عباسيان مايه تربيت روح تازيان بود.
ولي عباسيان هم از غدر و خيانت، و كشتن هواداران خود باكي نداشتند، و در برابر منافع و هوسهاي پست خويش، خدمات مردان را به چيزي نمي‌شمردند. چنانكه منصور، دومين خليفه ايشان، مسبّب و باني خلافت خاندان خود، ابو مسلم خراساني را، به ناجوانمردي و حيله كشت، و خدمات آن مرد دلير را با شمشير پاداش داد، و هارون الرشيد خاندان بزرگ ايراني برامكه را، كه خلافت او به‌وجود ايشان آراسته و مفتخر بود، برانداخت و پسرش مأمون وزير كاردان ايراني خويش، فضل بن سهل را به نامردي هلاك كرد «1»
كم‌كم تحمل حكومت عباسي نيز بر ايرانيان گران آمد و تزوير و دوروئي و ناجوانمردي‌هاي خلفا، آتش كينه ايشان را به حكومت بيگانه تندتر كرد، و آرزوي آزادي و استقلال در نهاد آنان برانگيخته‌تر شد. پس گروهي مردانه لواي مخالفت برافراشتند و قسمتهاي بزرگي از ميهن خويش را به نيروي شمشير از بند تسلط تازيان رها كردند. «2»

آغاز زندگي يعقوب‌

يعقوب ليث از ايرانيان پاك‌نژاد سيستان بود كه برخي از مورخان قديم نسبش را به شاهنشاهان ساساني رسانيده‌اند. «2» پدرش ليث در يكي از روستاهاي سيستان، به نام قرنين، بسر مي‌برد.
______________________________
(1). شرح كشته شدن ابو مسلم و برامكه و فضل بن سهل را، كه جملگي به ناجوانمردي و نيرنگ كشته شدند، در تاريخ تجارب السلف تاليف هندوشاه بن سنجر نخجواني مي‌توان ديد. (چاپ تهران، در سال 1313.)
(2). يعقوب بن الليث بن المعدل بن حاتم بن ماهان بن كيخسرو ابن اردشير بن قباد بن خسروا پرويز بن هرمزد ابن خسروان بن انوشيروان ...- تاريخ سيستان، چاپ مؤسسه خاور سال 1314، ص 200.
ص: 78
يعقوب از آنجا به شهر آمد و به كار رويگري پرداخت. درآمد او ماهي پانزده درهم بود، ولي چون همتي بلند داشت آنچه مي‌يافت با ياران و دوستان مي‌خورد، و همين امر مايه پيشرفت كار و توفيق وي در رسيدن به مقاصد عالي خويش گرديد.
پس از چندي همت بلند و خيالات بزرگي كه در سر مي‌پروريد، برآنش داشت كه از رويگري دست كشد، و درپي آرزوهاي خود، عياري پيشه كند. در آن زمان عيار به مردم كارآزموده و هوشياري، كه از ميان عوام برمي‌خاستند، و از حوادث براي رسيدن به مقامي بلند، استفاده مي‌كردند، گفته مي‌شد. يعقوب در عياري نيز با مغلوبان و اسيران به جوانمردي رفتار مي‌كرد، و هيچكس را بي‌سبب نمي‌آزرد. كم‌كم كارش بالا گرفت و سپاه فراوان گرد كرد و به نيروي مردي و دليري بر سيستان دست يافت و به اميري رسيد و دست عمال خليفه عباسي را از آن سرزمين كوتاه ساخت.

كشورگشايي يعقوب‌

پس از تصرف سيستان، يعقوب، به كشورگشايي و انجام مقاصد عالي خويش همت گماشت. از مشرق تا حدود هندوستان و از شمال تا رود جيجون پيش رفت و به گرفتن خراسان پرداخت.
خراسان، آنزمان در دست محمد بن طاهر بود. جد او طاهر ذواليمينين را حقا بايد از مردان بزرگ ايران شمرد، زيرا نام وي در تاريخ اين كشور به ميهن‌دوستي و مخالفت با حكومت بيگانه تازي مفتخر است. اين مرد پس از مرگ هارون الرشيد خليفه عباسي، چون ميان دو پسرش مأمون و امين اختلاف افتاد، به هواداري مأمون برخاست. زيرا مأمون، كه در خراسان حكومت مي‌كرد، به ايرانيان بيشتر مايل بود و بسياري از مشاوران و مديران دولت وي ايراني بودند، و اميد ايشان آن بود كه اگر او به خلافت رسد عنصر ايراني را بر تازي برتري دهد و كارهاي كشوري و لشكري را به هم‌ميهنان ايشان سپارد. طاهر نيز بدين اميد به هواداري مأمون برخاست و با سپاهي از ايرانيان خراسان، به جنگ امين رفت، و عاقبت او را دستگير و هلاك كرد و سرش را نزد مأمون فرستاد، و مأمون به ياري وي بر مسند خلافت نشست.
ولي مأمون چون به خلافت رسيد، برخلاف اميد و انتظار ايرانيان، با كشتن وزير ايرني خويش فضل بن سهل و هلاك كردن حضرت رضا (ع) كه ايرانيان به وليعهد گشتنش تمايل داشتند، و تبديل كردن لباس سبز به لباس سياه، كه شعار عباسيان بود، و متوجه شدن به عنصر تازي، آنان را آزرده‌خاطر ساخت. پس كساني كه آرزومند آزادي ايران بودند بر آن شدند كه آرزوي خود را به طريقي ديگر انجام دهند. از آنجمله طاهر
ص: 79
ذو اليمينين، كه به حكومت خراسان منصوب شده بود، روزي بر مأمون قيام كرد و خود را امير مستقل خراسان خواند، ولي عمال خليفه در پايان همان روز به نامردي مسمومش كردند.
فرزندان طاهر، برخلاف پدر ايران‌پرست خود، با خلفاي عباسي از در اطاعت درآمدند و خدمت بيگانه را بر مصلحت ايران برتر شمردند. عبد الله پسر طاهر، به امر خليفه عباسي، با ايرانيان دليري مانند مازيار پسر قارن و بابك خرمي، كه بر حكومت تازي قيام كرده بودند، به جنگ پرداخت. و مايه شكست كار و هلاك آنان گشت، و در بيگانه‌پرستي چندان پيش رفت كه زبان فارسي را مردود شمرد، و فرمان داد كه در قلمرو حكومتش هرجا كتابي فارسي يابند بسوزانند!
يعقوب ليث كه مي‌خواست دست عباسيان را از ايران كوتاه كند، برانداختن حكومت اين خاندان را، كه بندگان فرمانبردار خلفا بودند، واجب مي‌شمرد، پس چنان‌كه گفتيم به خراسان لشكر كشيد ... از خوشبختي او محمد بن طاهر، برخلاف نياگان خويش، مردي بسيار بي‌كفايت و تن‌آسان بود. نوشته‌اند كه چون يعقوب به خراسان آمد، محمد به‌جاي آنكه سپاهي گرد آورد و به دفاع پردازد، كس نزد وي فرستاد و پيغام داد كه: «اگر به فرمان خليفه آمده‌اي فرمان وي عرضه كن، تا ولايت به تو سپارم، وگرنه بازگرد.» يعقوب نيز در جواب فرستاده او شمشير از نيام بيرون كشيد و گفت: «فرمان من اينست.»
و نيز نوشته‌اند كه چون يعقوب به نيشابور رسيد، رسولي نزد محمد فرستاد تا او را به اطاعت دعوت كند. رسول او به دربار محمد بن طاهر رفت و بازخواست، حاجب گفت بار نيست، كه امير محمد خفته است. رسول مردي زيرك بود، به طعنه گفت: كسي آمد كه از خواب بيدارش خواهد كرد!
يعقوب به آساني نيشابور را گرفت و محمد بن طاهر را در بند كرد، و سراسر خراسان را از قلمرو حكومت خليفه عباسي خارج ساخت. نوشته‌اند كه چون امير صفاري نيشابور را گرفت و محمد را در بند كرد، به او خبر دادند كه گروهي از مردم شهر مي‌گويند او فرمان خليفه ندارد و خارجي است.
يعقوب به حاجب خود فرمان داد كه روز ديگر بزرگان و عالمان نيشابور را دعوت كند تا فرمان خليفه را به ايشان بنمايد.
نويسنده تاريخ سيستان درين‌باره چنين مي‌نويسد: «... يعقوب به نيشابور قرار گرفت، پس او را گفتند كه مردمان نيشابور مي‌گويند كه يعقوب عهد و منشور امير المؤمنين ندارد و خارجي است. پس حاجب را گفت رو منادي كن تا بزرگان و علماء و
ص: 80
فقهاي نيشابور و رؤساء ايشان فردا اينجا جمع باشند تا عهد امير المؤمنين بر ايشان عرضه كنم ... حاجب فرمان داد تا منادي كردند. بامداد همه بزرگان نيشابور جمع شدند و به درگاه آمدند، و يعقوب فرمان داد تا دو هزار غلام همه سلاح پوشيدند و بايستادند، هريك سپري و شمشيري و عمودي سيمين و زرين به دست. هم از آن سلاح كه از خزانه محمد بن طاهر برگرفته بودند به نيشابور، و خود به رسم شاهان بنشست و آن غلامان دو صف پيش او بايستادند. فرمان داد تا مردمان اندر آمدند و پيش او بايستادند. گفت بنشينيد. پس حجب را گفت آن عهد امير المؤمنين بيار، تا برايشان برخوانم. حاجب اندر آمد و تيغ برگرفت و بجنبانيد. آن مردمان بيشتر بيهوش گشتند، گفتند مگر به جانهاي ما قصدي دارد. يعقوب گفت تيغ نه از بهر آن آوردم كه به جان كسي قصدي دارم. اما شما شكايت كرديد كه يعقوب عهد امير المؤمنين ندارد، خواستم كه بدانيد كه دارم! مردمان باز به‌جاي و خرد بازآمدند «1» باز گفت يعقوب: امير المؤمنين را به بغداد نه اين تيغ نشاندست؟ گفتند بلي. گفت مرا بدين جايگاه نيز هم اين تيغ نشاند. عهد من و آن امير المؤمنين يكي است! باز فرمان داد تا هرچه از آن مردمان، از جمله طاهريان بودند، بند كردند، و به كوه اسپهبد فرستاد. ديگران را گفت من داد را برخاسته‌ام بر خلق خداي تبارك و تعالي، و برگرفتن اهل فسق و فساد را، و اگرنه چنين باشمي، ايزد تعالي مرا تاكنون نصرتها ندادي، شما را بر چنين كارها كار نيست، بر طريق بازگرديد ... «2»»
پس از گرفتن خراسان، يعقوب به گرگان و تبرستان تاخت و از آنجا به خراسان و سيستان بازگشت و دو سال بعد به فارس و خوزستان لشكر كشيد، و آن نواحي را نيز از دست عمال خليفه بيرون كرد به قصد برانداختن خلافت عباسي رو به بغداد نهاد. در اين زمان المعتمد علي الله خليفه بود چون از قصد يعقوب آگاه شد رسولي نزد وي فرستاد و از در استمالت درآمد و پيغام داد كه حاضر است او را به بغداد پذيرد و خطبه به نام وي كند.
اما همين‌كه يعقوب به سوي بغداد متوجه شد او را لعن كرد و با سپاهي به مقابله وي رفت. يعقوب نيز آماده جنگ شد و با آنكه خليفه به حيله، جمعي از سران لشكرش را فريفته بود، حمله‌اي مردانه كرد و المعتمد با سپاهيان بغداد از پيش وي بگريخت. پس از اين شكست سرداران خليفه چون دانستند كه در جنگ، حريف يعقوب نيستند، آب دجله را در لشكرگاه وي راندند و جمعي از سپاهش را به نامردي هلاك كردند. يعقوب ناچار دست از جنگ كشيد و به خوزستان بازگشت، تا سپاه تازه‌اي گرد آورد ...»
______________________________
(1). ظاهرا «باز» دوم زائدست، و مقصود اينست كه مردم، هوش و حواس ازدست‌داده را بازيافتند.
(2). چند مقاله تاريخي و ادبي، پيشين، ص 153.
ص: 81
يعقوب كمترين اعتمادي به خليفه نداشت. او «بسيار گفتي كه دولت عباسيان بر غدر و مكر بنا كرده‌اند نبيني كه با بوسلمه و بو مسلم و آل برامكه و فضل سهل با چندان نيكوئي كه ايشان را اندر آن دولت بود چه كردند؟ كسي مباد كه بر ايشان اعتماد كند «1»»
اين بود شمه‌يي از مبارزات شجاعانه يعقوب در راه كسب استقلال سياسي و ادبي ايران. اكنون برگرديم به سير ادبيات در ايران و نخستين گويندگان اين سرزمين.
بعضي نخستين شاعر پارسي‌گوي را ابو حفض سغدي مي‌دانند كه به قول ابو نصر فارابي در ... موسيقي نيز دستي تمام داشته است، اين شعر به او منسوب است:
آهوي كوهي در دشت چگونه روذاچون ندارد يار، بي‌يار چگونه روذا ديگر از شعرايي كه در نيمه دوم قرن سوم مي‌زيسته‌اند، حنظله بادغيسي است كه معاصر طاهريان بوده و عوفي اين دو بيت را از او ذكر كرده است:
يارم سپند گرچه بر آتش همي فكنداز بهر چشم، تا نرسد مرورا گزند
او را سپند و آتش نايد همي به كاربا روي همچو آتش و با خال چون سپند چنانكه قبلا گفتيم، نظامي عروضي نوشته است كه احمد بن عبد اللّه الخجستاني روزي در بادغيس با شنيدن اين دو بيت حنظله بادغيسي، داعيه‌يي در وي پديد آمد و گفت:
مهتري گر به كام شير دَرَست‌شو خطر كن، ز كام شير بجوي
يا بزرگي و عزّ و نعمت و جاه‌يا چو مردانت مرگ روياروي بعضي از صاحبنظران در نسبت اين دو بيت به حنظله، اظهار ترديد كرده‌اند وفات اين شاعر در حدود 219 يا 220 رخ داده است.
محمود وراق هروي، نيز يكي از شعراي عهد طاهريان و صفاريان است و اين دو بيت از اوست:
نگارينا به نقد جانت نَدَهم‌گِراني، در بها، ارزانت ندهم
گرفتم به جان، دامان وصلت‌نهم جان از كف و دامانت ندهم

ابو سليك گرگاني‌

از شعراي عهد صفاريان است كه منوچهري وي را در شمار شعراي خراسان ذكر كرده و از استادي او سخن گفته است، اينك نمونه از اشعار پندآموز او را مي‌آوريم:
خون خود را گر بريزي بر زمين‌بِه كه آب روي ريزي بركنار
______________________________
(1). تاريخ سيستان، پيشين، ص 267 به بعد
ص: 82 بت‌پرستيدن به از مردم‌پرست‌پند گير و كار بند و گوش دار «1» ابو الطيّب مصعبي از شعرا و رجال عهد سامانيان است و به‌طوري‌كه از آثار اندك او برمي‌آيد، با افكار و انديشه‌هاي فلسفي و اجتماعي، بيگانه نبوده است، وي در يكي از اشعار دلنشين خود به نظام ظالمانه اقتصادي و اجتماعي دوران خود مي‌تازد:
جهانا همانا فسوسي و بازي‌كه بركس نپايي و با كس نسازي
... به‌ظاهر يكي بيت پرنقش آزربه باطن چو خوك پليد و گرازي
يكي را نعيمي يكي را جحيمي «2»يكي را نشيبي يكي را فرازي
يكي بوستان پراكنده نعمت‌بر اين سخت بسته بر آن نيك‌بازي
چرا زيركانند بس تنگ روزي‌چرا ابلهان راست بس بي‌نيازي
چرا عمر طاووس دُرّاج «3» كوَته‌چرا مار و كركس زيد در درازي
اگرنه همه كار تو باژگونه «4»چرا آنك ناكستر او را نوازي در منابع تاريخي دليل قطعي در دست نيست، كه در عصر طاهريان توجهي به ادبيات دري شده است يا خير. درباره طاهريان و سياست كلي آنان در مورد خلفاي بغداد، و تلاش محرمانه سران اين سلسله در راه استقلال و آزادي ايران، نظريات مختلفي ابراز شده است؛ بطور كلي طاهريان با مردم به خوبي رفتار مي‌كردند و به مسائل عمراني و آباداني كشور و سعادت مردم ايران علاقه و دلبستگي داشتند. در نامه‌يي كه دوازده قرن پيش طاهر بن حسين سردار مأمون به پسرش عبد الّه نوشته، با صراحت وظايف سياسي و اقتصادي و مسئوليتهاي گوناگون او را گوشزد مي‌كند، متاسفانه اين «سياستنامه» گرانبها و مختصر و پرارج كمتر مورد توجه رجال سياسي و شهرياران ايران قرار گرفته است، نمونه‌يي از تعاليم او را نقل مي‌كنيم: «... شب و روز در نگهباني رعيّت بكوش، بر تست كه مهر خويش را از بندگان خدا دريغ مداري و در ميان آنها به عدل‌وداد پردازي، در امنيت راهها بكوشي ... بدانكه هرگاه ثروت را در گنجينه‌ها بيندوزند بهره و سود نمي‌بخشد، ولي اگر آنرا در راه صلاح حال رعيت و اعطاي حقوق آنان به كار برند و به‌وسيله آن، بار رنج و مشقّت را از دوش خلق بردارند فزوني مي‌يابد، و مايه فراواني نعمت مي‌شود ... پس بايد كار گنجينه‌هاي تو، پراكندن ثروت در راه آباداني جهان اسلامي
______________________________
(1). تاريخ ادبيات در ايران، پيشين، از ص 165 تا 182.
(2). دوزخ و جهنم
(3). پرنده‌اي از نوع كبك
(4). معكوس
ص: 83
و مسلمانان باشد، زيرا رعيّت تنها از اين راه به مهر تو دل مي‌بندد كه به ثروت آنان دست درازي نكني و ستمگري را فروگذاري ... با اجراي برابري در امر قضا، روزگار رعيّت به اصلاح مي‌گرايد، راهها امن مي‌شود و ستمديده، داد خويش از ستمگر مي‌ستاند ...»
از چند جمله‌يي كه از نامه مشروح و پرارزش طاهر به پسرش عبد اله آورديم، مي‌توان تا حدي به سياست كلي طاهريان در امور اجتماعي و اقتصادي و راه و رسم كشورداري آنان پي‌برد، قدر مسلم اين است كه اگر طاهريان، خود در راه پيشرفت فرهنگ و رشد ادبيات پارسي قدمي برنداشته باشند، در مقام مخالفت و كارشكني نبوده‌اند.
متاسفانه آخرين فرمانرواي طاهريان (محمد بن طاهر) چنانكه گفتيم از كفايت و كارداني بي‌بهره بود.
در زمان ايشان شعراي فارسي زبان ظهور كردند، ولي در اين مساله كه ظهور آنها در سايه تشويق آل طاهر صورت گرفته است يا محصول علائق و تمايلات مردم فارسي زبان بوده، دليل قطعي در دست نيست «... ولي به قوي‌ترين حدس در باب «وامق و عذرا» «1» مي‌توان گفت كه حكايت مزبور بي‌اساس بوده و محل اعتماد نيست، چه اين خانواده از ديرباز به دوستي ايران و اعتقاد به دين زردشت در نزد عرب متهم بوده‌اند.
ابن اثير در ضمن حوادث سال 191 نقل مي‌كند، كه علي بن عيسي ابن ماهان، حسين بن مصعب پدر طاهر را «ملحد بن ملحد» خواند و به عداوت دين منسوب كرد و همچنين قرائن ديگري بر ايران دوستي طاهريان موجود است، مانند مستقل كردن ايران و قتل امين؛ و اگر به اوضاع سياسي و اجتماعي خراسان در آن عصر نظر كنيم، تصديق مي‌نمائيم كه طاهريان در شرايط و اوضاع و احوال آن روز، به ترويج زبان فارسي و حمايت ايران مجبور بوده‌اند.» «2»
در طي دو قرني كه ما، بعد از ظهور اسلام ادبيات جالب و درخشاني نداشتيم، عامه مردم به فراخور ذوق و استعداد خويش آثار كمابيش منظومي مي‌آفريدند، طبري مي‌گويد:
كه چون اسد بن عبد الله حاكم عرب خراسان ناموفق و سرشكسته از جنگ عليه كوهستانيان خطلان بازگشت، مردم بلخ تصنيفي هزل‌آميز بر ضد او ساختند كه ما بندي از آن را مي‌آوريم:
از خطلان آمذيه- برو تباه آمذيه- ابار باز آمذيه- خشنگ نزار آمذيه
______________________________
(1). حكايت مزبور مبتني است بر اينكه به دستور عبد الله بن طاهر، داستان «وامق و عذرا» چون داستاني پارسي بوده است در آب شسته‌اند.
(2). مباحثي از تاريخ ادبيات ايران، پيشين، ص 3 به بعد، (به اختصار)
ص: 84
ابن نديم در كتاب الفهرست مي‌نويسد: «عبد اله بن خليد ... در خراسان ادب‌آموزي فرزندان عبد الله بن طاهر را عهد داشت؛ و گويند از مردم ري بود و با بزرگ‌منشي سخن مي‌گفت و الفاظ را باملاء صحيح ادا مي‌نمود ... به طاهر بن حسين و فرزندش عبد الله خدماتي كرده است، روزي بر عبد الله درآمد، و دست او را بوسيد عباله به شوخي گفت، سبلتهايت دستم را خراشيد، فورا در جواب گفت: خار خارپشت پنجه شير را نيازارد. عبد اله را از اين سخن شگفتي دست داد و پاداش خوبي به وي عطا كرد. روزي نزد عبد اله آمد و بار نيافت، گفت:
ساتوك هذا لباب مادام اذنه‌علي ما اري حتي يخف قليلا
اذا لم اجد يوما الي الاذن سلّماوجدت الي ترك اللقّاء سبيلا ترجمه فارسي: من اين در را ترك خواهم كرد، مادامي كه بار يافتن! چنانكه بينم بر اين منوال است تا كمي سبك شود- و اگر روزي راهي براي به‌دست آوردن اجازه نيافتم، ترك ديدار را بهتر از همه‌چيز دانم.
اين خبر كه به گوش عبد اله رسيد، منكر آن شده امر كرد، در هرحالي‌كه باشد او را بار دهند «1»
خاندان طاهري: عبد اله بن طاهر از شعرا و مترسلان بليغ، و پسر طاهر بن حسين بود و هريك از افراد اين خاندان داراي مجموعه رسائلي هستند. و رساله طاهر بن حسين به مأمون، هنگام فتح بغداد مشهور و بسيار نيكوست. منصور بن طلحه بن طاهر بن حسين، كه عبد الله بن طاهر وي را «حكيم خاندان طاهر» مي‌ناميد و مورد اعجاب و تقديرش بود، حكومت مرو و آمل و زم و خوارزم را داشت و در فلسفه، كتابهاي مشهوري دارد از جمله آثار او كتاب المونس در موسقي است و كندي آن را كه خواند گفت: به همان‌گونه كه صاحبش آن را ناميد. مانوس‌كننده است ...» «2» عبيد الله بن عبد اله بن طاهر از شاعران و مترسلان امراء و رئيس خاندان طاهري و آخرين شخصيت اين سلاله بود «3»
به اين ترتيب مي‌بينيم كه در طي دو قرني كه ما بعد از اسلام ادبيات منظوم و منثور نداشتيم غالبا توده مردم، از آفرينش آثار ادبي باز نمي‌ايستادند و به فارسي دري و لهجه‌هاي ديگر شعر و تصنيف مي‌گفتند، ولي سياست حكام ايراني و طبقات مرفه جامعه جز اين بود ... «اميران و بزرگان براي حفظ ضياع و عقار خويش «عرب» شده بودند، هر
______________________________
(1). ابن نديم: الفهرست، ترجمه، م. رضا تجدّد، چاپ دوم، ص 85.
(2). همان كتاب، ص 192.
(3). همان كتاب، ص 193
ص: 85
كس هرچه را كه از آن او بود، حفظ مي‌كرد، بزرگان ضياع و عقار را، و مردم، زبان و فرهنگ خود را.
حتي بنا به مندرجات كتاب مجهول المؤلف تاريخ سيستان كسي كه ... شاعران را به سرودن شعر پارسي برانگيخت، خود از ميان خلق برخاسته بود، زيرا كه ادبيات و زبان تازي براي مردم ناآشنا بود و چون يعقوب به جاه و مقامي رسيد، بالطّبع مدّاحان خويش را از مديحه‌سرايي به زباني كه معني آن را نمي‌يافت منع كرد، يعقوب ليث، مردي خود ساخته و مبارز و بنيان‌گذار سلسله صفاريان بود.
با اينحال بايد رستاخيز واقعي نظم و نثر و ادب فارسي را از عهد سامانيان شمرد (390- 262) در زمان سامانيان، فارسي دري كه در حقيقت دنباله زبان پهلوي دوران ساسانيان بود، زبان رسمي دولت و دربار شد و شاعران نامداري چون رودكي و شهيد بلخي و دقيقي و ابو شكور بلخي و غيره پيدا شدند؛ حتي به‌جاست كه فردوسي بزرگ را نيز منسوب به آن دوران بدانيم.» «1»
به‌اين‌ترتيب از آغاز قرن چهارم هجري، زبان فارسي اندك‌اندك بنا به تمايلات عمومي، زبان تازي را از زندگي ادبي و رسمي و اداري ايران بيرون مي‌راند، ارباب ذوق به زبان پارسي به شعر و شاعري مي‌پرداختند، ولي خط و الفباي عرب كه به مراتب از خط قديم پارسي ميانه (پهلوي) آسانتر بود، براي نوشتن فارسي مورد استفاده قرار گرفت.
نكته‌اي كه در تاريخ ادبيات ايران بعد از اسلام بايد مورد توجه قرار بگيرد، اينكه:
لغات و اصطلاحات و اسامي به مرور زمان رو به سادگي و فصاحت و ظرافت مي‌رود و زوائد و نارسائيهاي خود را از دست مي‌دهد و به تعبير ملك الشعراي بهار «تراش مي‌خورد» و كوچك و رسا مي‌شود ... «... هر زباني در طول مدت حيات خود، ساده‌تر و آسانتر و به فهم عمومي نزديكتر مي‌شود، همواره بشر ميل دارد با زحمت كمتر مطلب خود را ادا كند، به همين علت مي‌بينيم هر زباني با گذشت زمان، آسانتر و صرف و نحوش سهلتر مي‌شود، در زبان فارسي امروز نيز همين حال ديده مي‌شود- و اگر زبان عربي نيز متكي به كتاب آسماني و صرف‌ونحوي به اين تفصيل نمي‌بود و پايبندي ديني نيز وجود نداشت، بلاشك همانطور كه در لهجه اعراب عراق و سوريه اثر صرف‌ونحو باقي نمانده است، در زبان علمي نيز آن آثار باقي نمي‌ماند. اگر به‌عنوان مثال سرگذشت لغت «لهراسب» را، از عهد كهن تا امروز مورد مطالعه قرار دهيم مي‌بينيم: در عهد
______________________________
(1). كريم كشاورز: هزار سال نثر فارسي، ج 1 صفحه 33 و 24 (نقل و تلخيص).
ص: 86
اوستايي يعين در دوران باستاني، اين لغت «اورونت اسپه» تلفظ مي‌شد، پس از قرنها در زبان پهلوي اندكي ساده‌تر شد و «اورهاسب» تلفظ گرديد و امروز به حكم ذوق سليم آنرا به‌صورت لهراسب درآورده‌اند؛ همچنين لغت زيبا و ساده «هرمز» (به معني خدا) در قديم، اوستايي آن «اوهوره مزده» و در زبان پهلوي «اوهورمزد» و در زبان دري «اورمزد» تلفظ مي‌شد ولي ما امروز «هرمز» تلفظ مي‌كنيم.
در قرون گذشته كه مردم در شرايط اجتماعي بردگي و يا فئوداليسم زندگي مي‌كردند، مناسبات اقتصادي، سياسي و فرهنگي بين مناطق مختلف به سهولت صورت نمي‌گرفت، غالبا فارسي‌زبانان ايران از درك سخن هموطنان خود عاجز بودند، زيرا هر منطقه لهجه و لغات و اصطلاحاتي مخصوص خود داشتند. «مقدسي در كتاب احسن التّقاسيم في معرفة الاقاليم. معلومات لطيفي در ضمن توصيف اقليم خراسان و ماوراء النهر ذكر كرده، از آن جمله گويد: «زبان نيشابوريان فصيح و مفهوم است، جز اين‌كه اوايل كلمات را كسره مي‌دهند و «يايي» مي‌افزايند مثال «بيگو» و «بيشو» و نيز «سيني» بدون فايده در (افعال) زياد مي‌كنند، مثل «بخردستي» و «بگفتستي» و بخفتستي و مانند اين، و در زبان ايشان زخاوة و لجاجي است و زبان مردم طوس و نساء بهتر از ايشان است و در زبان مردم سيستان (تكلف) و خصومتي است كه از ته سينه برآورده و بلند مي‌كنند و زبان مردم «بست» به از ايشان است ... و در زبان بخارائيان كه زباني دري است، رسائل دولتي نگاشته مي‌شود و قصه‌ها بدان زبان به حضرت برداشته مي‌شود و اشتقاق او از «در» است، يعني زباني كه در خانه بدان سخن گفته مي‌شود.

آميزش زبانها

مطلبي كه بايد در زبان و ادبيات هر كشوري مورد توجه قرار گيرد اين است كه در عالم، هيچ زباني وجود ندارد كه از آميختگي با السنه ديگر بركنار بماند، زيرا به حكم احتياج و در نتيجه آمد و رفتهاي سياسي و تجارت و بازرگاني و خواندن كتب و آثار و روايات، ملتهاي گوناگون لغاتي از هم به عاريت مي‌گيرند. گاهي لغتهايي كه از همسايگان مي‌گيرند به همان معني اصلي به كار مي‌برند و گاهي معنا و مفهوم آن را به‌كلي تغيير مي‌دهند، مثلا اعراب لغت «چنگ» فارسي را گرفته و آنرا تصحيف كرده و «شنج» ساخته‌اند.
آميزش السنه و پذيرش لغات از ديگر زبانها، برومندي كلام و وسعت فكر و توانايي گوينده را زياد مي‌كند، چنانكه مي‌بينيم زبان دري از امتزاج با تازي نقصان نيافته و شعر فارسي از بركت آشنايي با زبان عرب كاملتر و عاليتر و لطيفتر شده است. از قرن چهارم
ص: 87
هجري به بعد، نويسندگان پارسي، حتي الامكان از استعمال لغات عربي خودداري مي‌كردند و مطلب را به سادگي بيان مي‌كردند، ولي از قرن هفتم و هشتم هجري در اثر هجوم قبايل ترك و توجه زمامداران به سياست بغداد، نويسندگان، محو زبان عرب شدند و به قول استاد بهار «به‌جاي آنكه به وام بستانند و به قدر احتياج خرج كنند و با آن مثل ملك شخصي معامله كنند، مثل خوان يغما غارت كردند و هركس تعجيل داشت كه بيش از رفيقش برگيرد و سپس آن لغات را مانند تاج مرصّع يا قلاده زرين آويزه سر و گردن نظم و نثر فارسي ساختند و هفت اندام كلام به زيورهاي بيگانه چنان آراستند، كه اثري از خود اندام بجا نماند و صرف‌ونحو فارسي را پيرو لغات و تركيبات عربي كردند و قواعد عربي را در زبان فارسي به كار بستند تا كار به‌جايي رسيد كه كلمات فارسي را با روابط و حروف جزء اسماء اشاره تازي، و افعال را به صيغه‌هاي اصلي عربي وارد كلام ساختند و قواعد اعراب و تذكير و تأنيث و صفت و موصوف را مانند صرف‌ونحو عربي متابعت كردند، تا از اين ميانه: «تلگرافخانه مباركه» و «همشيره» و «خبر واصله» و «نامه وارده» به كار بردند و گاه به‌جاي عبارت ساده «نابود شد» جمله عربي «كان لم يكن» را استعمال كردند ... چند سال پيش همين معامله را هموطنان عزيز در ادخال زبان فرانسه و آميزش آن زبان با زبان شيرين فارسي آغاز كردند، ولي ديري نگذشت كه در نتيجه اعتراض صاحبنظران در روزنامه‌ها و مجلات، مردم به خود آمدند و دولت وقت در اصلاح امر سبقت جست و به اين روش نامطلوب و ضد ملي پايان داده شد. «1»»

مقدمات رشد و تكامل ادبيات دري‌

اسناد و مدارك تاريخي نشان مي‌دهد كه طاهريان و صفاريان با استقلال و آزادي ايران و احياء زبان فارسي باطنا موافقت داشته‌اند، ولي رشد و تكامل ادبيات فارسي از دوره سامانيان آغاز گرديد و در دوره غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان همچنان ابن سير تكاملي كمابيش ادامه يافته است اكنون ببينيم ادب چيست؟ و چه دانشهايي را دربرمي‌گيرد:
بطور كلي، كلمه «ادب» در بين عامه مردم، داراي معاني گوناگوني است، كه از آن جمله: فرهنگ، دانش، هنر، حسن معاشرت، حسن محضر، آزرم، حرمت، پاس، تاديب و تنبيه را مي‌توان نام برد.
اما در قلمرو «ادبيات» ادب شامل دانشهايي چون لغت، صرف، نحو، معاني، بيان، بديع، عروض، قافيه، قوانين خط، قوانين قرائت و جز اينها مي‌باشد؛ و بعضي
______________________________
(1). محمد تقي بهار: سبك‌شناسي، ج 1، از ص 251 تا 254. (به اختصار)
ص: 88
صاحبنظران آن را شامل: اشتقاق، قرض الشعر، انشاء و تاريخ هم دانسته‌اند. به‌طور كلي، سخن‌سنجي و آشنايي به احوال نظم و نثر و بازشناختن و تشخيص درست از نادرست و خوب از بد و سره از ناسره و فن بيان افكار و عواطف انساني در قالب عبارات موزون، با علم ادب و ادبيات رابطه ناگسستني دارد.

مقام و ارزش اهل قلم و دبيران‌

نظامي عروضي در چهار مقاله مي‌نويسد: «پيش از اين در ميان ملوك عصر ... رسمي بوده است كه مفاخرت و مبارزت به عدل و فضل كردندي و هر رسولي كه فرستادي از حكم و رموز و لغز مسائل با او همراه كردندي ... دبير عاقل و فاضل، مهين جمالي است از تجمل پادشاه و بهين رفعتي است از ترفع پادشاهي ...»
دبيرخانه دول اسلامي نيز، مانند صدارت عظمي، تقليد كاملي از روش سياسي و اداري ساسانيان است و وصفي كه نظامي عروضي، در قرن ششم هجري دوازدهم ميلادي) از دبيرخانه عهد خود مي‌كند، به‌طور كلي با تكاليف و وظايف دبيران زمان ساسانيان مطابقت دارد: «... زبردست‌ترين منشيان و بهترين خطاطان در دربار استخدام مي‌شدند، و سايرين را به حكام ولايات مي‌سپردند. پس دبيران، سياستمداران حقيقي به‌شمار مي‌رفتند، همه قسم اسناد را تنظيم مي‌كردند و ترتيب مي‌دادند و مكاتبات دولت را در دست مي‌گرفتند، فرمانهاي سلطنتي را انشاء و ثبت مي‌كردند و جزء جمع هزينه‌ها را مرتب مي‌نمودند و محاسبات دولت را اداره مي‌كردند.
در مكاتبه با دشمنان و معارضان پادشاه، بايستي به مقتضاي مقام، گاهي ملايم و مسالمت‌آميز چيز بنويسند و زماني به تهديد و تخويف بپردازند، اما اگر در مصافي خصم برتري مي‌يافت، حيات دبيران برباد مي‌رفت ... «1»»
فردوسي نيز در شاهنامه به مقام و موقعيّت ممتاز دبيران و اهل قلم در دربار پادشاهان ساساني اشاره مي‌كند:
بلاغت نگه داشتندي و خطكسي كو بدي چيره بر يك نقط
كسي را كه كمتر بدي خط و ويرنرفتي به درگاه شاه اردشير
سوي كارداران شدندي به كارقلمزن بماندي بَرِ شهريار
سِتايَنِده بُد شهريار اردشيرچو ديدي به درگاه «مرد دبير»
نويسنده گفتي كه گَنج آكَنَده‌هم از راي او رنج بپراكند
______________________________
(1). پوتيمكن: تاريخ ديپلماسي، ترجمه دكتر محمد علي حكمت (استاد سابق دانشگاه)، (قبل از انتشار).
ص: 89 بدو باشد آباد شهر و سپاه‌همان زيردستان فريادخواه
دبيران كه پيوند جان منندهمه پادشا بر جهان منند «رئيس طبقه دبيران دبيربد يا «دبيرمهست» ناميده مي‌شد و گاهي نام او در زمره مقربان پادشاه ذكر مي‌شده و پادشاه احيانا ماموريتهاي سياسي هم به او محول مي‌كرده است.» در جريان ماموريتهاي سياسي چه قبل و چه بعد از نهضت اسلامي غير از دبيران، سخنگويان و مامورين سياسي «سفرا» مقام و موقعيّت ممتازي داشتند، و طرز گفتگو و محاوره آنان در پيشرفت يا عدم موفقيّت زمامداران نقش مهمي ايفا مي‌كرد، به همين مناسبت در تاريخ ادبي و اجتماعي جهان اسلامي براي «دبيران» و «سخنگويان» مقام و ارزش فراوان قائل شده‌اند.

خصوصيات علمي و اخلاقي يك دبير

به‌نظر نظامي عروضي: «دبير، بايد كريم الاصل، شريف العرض، دقيق النظر، عميق الفكر، ثابت الرأي باشد، و از ادب و ثمرات آن قسم اكبر و حظّ اوفر نصيب او رسيده باشد، و از قياسات منطقي بعيد و بيگانه نباشد، و مراتب ابناء زمانه شناسد و مقادير اهل روزگار داند و به حطام دنيوي و مزخرفات آن مشغول نباشد ... و عرض مخدوم را محفوظ دارد و در اثناء كتابت و مساق ترسّل بر ارباب حرمت و اصحاب حشمت نستيزد و اگرچه ميان مخدوم و مخاطب او مخاصمت باشد، او قلم نگاه دارد ... الا بدان كسي كه تجاوز حدّ كرده باشد ...
به هركس آن نويسد كه اصل‌ونسب و ملك و ولايت و لشكر و خزينه او بر آن دليل باشد ... و در سياقت سخن آن طريق گيرد كه الفاظ متابع معاني آيد و سخن كوتاه گردد كه فصحاء عرب گفته‌اند: «خير الكلام ماقلّ و دلّ ...» اما سخن دبير بدين درجه نرسد تا از هر علم بهره‌اي ندارد و از هر استاد نكته‌اي ياد نگيرد و از هر حكيم لطيفه‌اي نشنود و از هر اديب طرفه‌اي اقتباس نكند ...» «1»
سپس نظامي عروضي براي توضيح و بيان منظور خود مي‌نويسد: «در دوره‌اي كه اسكافي مقام دبيري داشت، ماكان كاكوي، راه عصيان پيش گرفت. نوح بن منصور، تاش را با عده‌اي سپاهي به جنگ او فرستاد، در اين جنگ، ماكان كشته شد. تاش به اسكافي گفت: كبوتر ببايد فرستاد، بر مقدمه، تا از پي آن مسرع «1» فرستاده شود. اما جمله وقايع را
______________________________
(1). مأموري سريع السير
ص: 90
به يك نكته باز بايد آورد ... اسكافي دو انگشت كاغذ برگرفت و بنوشت: اما ماكان فصار كاسمه و السلام ... ماكان چون نام خويش شد، (يعني نيست و نابود گرديد). چون اين كبوتر به امير نوح بن منصور رسيد، از اين فتح چندان تعجّب نكرد، كه از اين لفظ ...»
نظامي عروضي، ضمن حكايتي ديگر مي‌نويسد: گورخان پس از تسخير ماوراء النهر، بخارا را به «اتمتگين» بداد و به او تاكيد كرد كه در حل و عقد امور موافقت امام بخارا «احمد بن عبد العزيز» را جلب كند. پس از چندي به او خبر دادند كه اتمتگين، ظلم و ستم مي‌كند و به امام بخارا توجهي ندارد. گورخان، پس از وقوف بر اين معني خطاب به او نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، اتمتگين بداند كه ميان ما اگرچه مسافت دور است، رضا و سخط «1» ما بدو نزديك است، اتمتگين آن كند كه احمد فرمايد، و احمد آن فرمايد كه محمد (ص) فرموده است، و السلام ...»
عنصر المعالي، در باب سي و نهم قابوسنامه از علوم و دانشهاي مورد نياز دبيران و رموز و دقايقي كه بايد رعايت كنند سخن مي‌گويد: «اگر دبير باشي، بايد كه بر سخن قادر باشي و خط نيكو داري و تجاوز كردن در عبارت به عادت نداري و بسيار نوشتن، عادت كن تا ماهر شوي ... و نامه خويش را به استعارات و امثال و آيتهاي قرآن و اخبار نبوي آراسته دار ... اما هر سخن گويي، عالي و مستعار شيرين و مختصر گوي. و كاتب بايد دراك بوده، اسرار كاتبي معلوم دارد و سخنان مرموز را دريابد ... و ديگر شرط كاتبي آنست كه مادام مجاور حضرت باشي ... تيزفهم، يادگير، نافراموشكار و متفحّص باش ... و برحال همه اهل ايوان واقف باش و از معاملات همه عاملان آگاه باشي تجسس كن ... به‌ظاهر تفحّص شغل وزيري مكن، ولي به باطن از همه كارها آگاه باش ... كه اين همه در كاتبان هنر است. و بهترين هنري كاتبي را به زبان نگاهداشتن است و خداوند خويش را از همه شغلها آگاه كردن و فضول نابودن ...»

كارمندان دبيرخانه‌

در دبيرخانه سلاطين نامدار، غير از تعدادي دبير و منشي و دوات‌دار و مسئول خزانه حجّت، و ديوان‌بان، چند تن مترجم كه به زبانهاي ملل تابع و همجوار آشنايي داشتند، نيز مشغول كار بودند.
نامه‌هايي كه سلطان به امراء و حكام مي‌نوشت. ابتدا نسخت مي‌كردند و نزد پادشاه مي‌بردند، پس از حك و اصلاح «بياض» مي‌كردند. پس از توقيع و امضاي سلطان، به
______________________________
(1). خشم
ص: 91
وسيله ركابداران با اسبي مجهز براي شخص موردنظر مي‌فرستادند. بيهقي از قول امير مي‌نويسد: «آن نامه را كه فرموديم، نسخت بايد كرد و بياض نبايد كرد تا فردا در نسخت تأمل كنيم و با خواجه نيز در آن باب، راي زنيم ...»
نمونه‌اي از هنرهاي دبيران رسائل: در حكايتي كه در صحت و سقم آن ترديد است، چنين آمده كه سلطان محمود، نامه‌اي به خليفه مي‌نويسد و از او منشور فرمانروايي ماوراء النهر را مطالبه مي‌كند. ولي خليفه از قبول آن درخواست سرباز مي‌زند و مي‌گويد كه اگر تو بدون فرمان من حمله بر ايشان بري، «من همه عالم را بر تو بشورانم» محمود از اين سخن برآشفته مي‌شود و خطاب به رسول خليفه مي‌گويد: «من از ابو مسلم كمترم؟ مرا اين شغل خود با تو افتادست، اينك آمدم با هزار پيل تا در الخلافه را به پاي پيلان ويران كنم و خاك دار الخلافه را بر پشت پيلان به غزني آرم و تهديدي عظيم نمود» پس از چندي رسول خليفه بيامد و نامه با قطع منصوري نوشته و پيچيده مهر كرده پيش سلطان محمود نهاد و گفت: «اين جواب نامه توست» بو نصر مشكان كه عميد رسايل بود، دست دراز كرد و نامه را بگشاد. اول نامه نوشته بود كه بسم اللّه الرحمن الرحيم و بعد از فاصله‌يي «الم» و آخر نوشته بود: «الحمد للّه و الصلوة علي نبيّه محمد و آله اجمعين» و ديگر هيچ ننوشته بود.
منشيان و كاتبان محتشم از درك مقصود عاجز ماندند. سرانجام، جواني به نام خواجه ابو بكر قهستاني كه «هنوز درجه نشستن نداشت.» زبان به سخن گشود و گفت: خداوند «يعني محمود» خليفه را تهديد كرده بود كه خاك دار الخلافه را بر پشت پيلان به غزني آرم، در جواب سلطان به آيه‌اي از سوره الفيل: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ» استناد جسته. محمود از اين سخن متأثر شد و از خليفه عذرها خواست و ابو بكر قهستاني را از بركت اين نكته‌سنجي بنواخت، «خلعتي گرانمايه فرمود و او را فرمود تا در ميان نديمان بنشيند و قاعده درجتش بيفزود. بدين يك سخن درجه بزرگ يافت.»
گفتار دانشمندان در پيرامون مقام و ارزش سخن: شخصيّت و ارزش انساني هنگام سخن گفتن آشكار مي‌شود:
تا مرد سخن نگفته باشدعيب و هنرش نهفته باشد در حديث آمده است: «المرء مخبوء تحت لسانه. علي (ع) فرمود: تكلّموا فعرفوا فانّ المرء مخبو و تحت لسانه: سخن گوئيد تا بشناسند كه شخصيت آدمي هنگام سخن گفتن آشكار شود.
ص: 92
مولوي گويد:
گفت پيغامبر بتمييز كسان‌مرء مخفي لدي طي اللّسان و در آداب سخن گفته‌اند: اول سلام، آنگاه سخن- السلام قبل الكلام و در اداء سخن دقت فراوان بايد كرد تا تناقض و تعارضي در گفتار مسموع نيفتد كه گفته‌اند: كه قاضي از پس اقرار نشنود انكار.
راجع به ارزش و مقام سخن بزرگان علم و ادب سخنهاي جالب و حكمت‌آميز گفته‌اند. از جمله فردوسي فرمايد:
سخن تا نگويي توانيش گفت‌ولي گفته را باز نتوان نهفت
سخن تا نگويي بود زير پاي‌چو گفتي ورا بر سَرِ تُست جاي *
سخن همچو مرغيست كش دام «كام»نشيند به هرجا چو بجهد ز دام (گرشاسبنامه اسدي) «1»
و مولوي در قصه بازرگان و طوطي، به مقام «سخن» اشاره مي‌كند:
من پشيمان گشتم اين گفتن چه بودليك چون گفتم پشيماني چه سود
نكته كان جَست ناگه از زبان‌همچو تيري دان كه آن جَست از كمان
وانگردد از ره آن تير اي پسربند بايد كرد سيلي را ز سَر
چون گذشت از سر جهاني را گرفت‌گر جهان ويران كند نبود شگفت *
اي زبان هم آتش و هم خرمني‌چند اين آتش درين خرمن زني
در نهان، جان از تو افغان مي‌كندگرچه هرچه گوييش آن مي‌كند
اي زبان هم گنج بي‌پايان تويي‌اي زبان هم رنج بي‌درمان تويي
هم صفيرُ خدعه مرغان تويي‌هم انيس وحشت هجران تويي
چند امانم مي‌دهي اي بي‌امان‌اي تو زِه كرده به كين من كمان برتري قلم بر شمشير: دبيران در دوران بعد از اسلام مخصوصا در دربار سلاطين و خلفا و فرمانروايان مقام و موقعيت حساسي داشتند، تا آنجا كه عوفي مي‌نويسد: «هيچ صناعتي از حرفت دبيري شريفتر نيست، كه دبيران محرم اسرار ملوك و ناظم امور دولتها باشند. و آنك بنوك اقلام خود كفايت «1» كنند، به حد حسام «2» مكفي نشود ...»
______________________________
(1). انجام دهند.
(2). شمشير.
ص: 93
سپس عوفي راجع به صناعت دبيري و نقش سياسي كاتبان و نويسندگان حكايات و مطالب جالبي مي‌نويسد، كه مطالعه آن براي اهل ادب و مترسّلان و منشيان خالي از فايده نيست.
در ميان نويسندگان غرب، لئون تالستوي، شرح جالب و دلكشي در پيرامون مسئوليت خطير اهل قلم نوشته است كه شمه‌يي از آن را نقل مي‌كنيم:

وظيفه يك هنرمند يا نويسنده‌

«... تالستوي معتقد است كه نويسنده يا هنرمند بايد تنها به نوشتن آن موضوعي بپردازد كه از صميم قلب آن را دوست دارد و به صحت آن ايمان دارد و قادر نيست درباره آن سكوت كند ...
هر اثر برجسته و گرانبها بايد اعماق روح نويسنده را منعكس نمايد ... هربار قلم را در مركب فرومي‌برد، قطعه‌اي از گوشت خود را در آن‌جا گذارد. تالستوي در نامه مشهوري كه در سال 1889 به يكي از نويسندگان نوشته درباره فضايل اخلاقي و خصال روحي يك هنرمند كامل، چنين معتقد است: «هنرمند بايد آنچه را كه از آن تمام بشريت است، ولي هنر و بشريت بر آن وقوف ندارد، بداند هنرمند بايد براي اين منظور به عاليترين مرحله تربيت و تكامل فرهنگي عصر خود رسيده باشد و از همه مهمتر در چهارچوب زندگي فردي و خودپسندانه محصور و مقيد نباشد و زندگي خود را جزئي از زندگي عمومي بشريت به‌شمار آورد: هنرمند بايد در فن خود استاد باشد و براي رسيدن به اين مرتبت و مقام با مجاهدت بسيار بكوشد و پيوسته كردار و گفتار خود را در پيشگاه سنجش و انتقاد عرضه كند. به‌علاوه هميشه در نوشته‌هاي خود جانب صداقت و عدالت را رعايت نمايد.»
اكنون كه از بحث كلي در پيرامون مقام و ارزش «سخن» فارغ شديم، نظر به ارتباط ناگسستني كه بين ادبيات فارسي و عربي موجود است قبل از بيان و توصيف رشد ادبيات فارسي با رعايت كمال اختصار اشاره‌يي بر خطبا و گويندگان نامدار جهان اسلامي مي‌كنيم، كه بعضي از آنها ايراني و در احياء زبان و ادبيات فصيح عربي سهمي بسزا داشته‌اند. و گهگاه ادبا و مترسّلان ايراني در نوشته‌ها و مكاتبات سياسي و ادبي به آثار منظوم و منشور آنان استناد جسته‌اند.
ص: 94

خطبا و گويندگان و نويسندگان بليغي كه در جهان اسلامي شهرت دارند

اشاره

ابن نديم در الفهرست در شمار خطباي نامدار، امير المؤمنين علي (ع)، طلحة بن عبد اللّه، عبد اللّه بن زبير، عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب و 17 تن ديگر را ذكر مي‌كند.
و در شمار بليغان نامدار از ابو مروان غيلان، سالم كاتب، هشام بن عبد الملك، عبد الحميد بن يحيي و خالد بن ربيعه سوقي و 50 تن ديگر نام مي‌برد و معتقد است كه بليغ‌تر از همه مردم ده نفرند: عبد اللّه بن مقفّع، عمارة بن حمزه (جبل بن يزيد) حجر بن محمد، محمد بن عجر، انس بن ابو شيخ (كه احمد بن يوسف كاتب، بر او تكيه داشت). سالم، مسعده، هرير، عبد الجبّار بن عدي، احمد بن يوسف.
و در پايان اين بحث ابن نديم مي‌نويسد: بهترين كتابها نزد همه عبارتند از: عهد اردشير، كليله دمنه، رساله عمارة بن حمزه، يتيمه ابن مقفع رسالة الخميس احمد بن يوسف كاتب.
در ميان محققان و پژوهندگان عالم اسلام مرزباني (ابو عبد اللّه) كه نژادش خراساني و ايراني است، بيش از ديگر دانشمندان كتب و آثار سودمند از خود به يادگار گذاشته است و اين كتابها از اوست:
1- كتاب المؤنق: در اخبار شاعران مشهور دوره جاهليت كه چنين شروع شده:
امرؤ القيس و طبقه او و مخضر ميان (يعني شعرايي كه نيمي از عمرشان در جاهليّت و نيم ديگر در اسلام سپري شده است) و اسلامياني كه دنبال آنان آمدند، در هر طبقه كه بودند و جرير و فرزدق و هم‌رديفان آنها را در صدر اسلاميان قرار داده و بهترين آثار آنان را تا آغاز عهد عباسيان شرح داده است. و شماره اوراق آن بيش از پنجهزار ورق است.
2- كتاب المستنير: در اخبار شاعران مشهوري كه پيدا شدند و شعر زيادي داشتند با منتخباتي از اشعارشان، به‌ترتيب نسب و زمان آنان و اوّلشان بشار بن برد و آخرشان (ابو العباس عبد اللّه) بن معتز بود ... شماره اوراق اين كتاب، 6 هزار ورق، به خط مرزباني در 6 جلد سليماني است.
3- الكتاب المفيد: داراي چندين فصل است. فصل اول، مشتمل بر اخبار شاعراني
ص: 95
كه در جاهليت و اسلام لقبي داشتند، و اخبار كساني‌كه به كنيه معروف بوده يا به كنيه پدر و يا مادر شناخته شده‌اند، فصل دوم، در رواياتي كه درباره صفات شاعران و عيبهايي كه در صورت و بدن داشتند آمده است چون سياهي و كوري از يك چشم يا دو چشم و ساير عيبها؛ فصل سوم، در آيين و كيش شاعران، چون شيعه، اهل كلام، خوارج و متهمان به يكي از مذاهب چون يهود و نصاري و امثال آن، و آخرين فصل، در ذكر كسانيست كه در جاهليت به سبب تكبّر و خودخواهي، شاعري را ترك گفته و در دوران اسلام به‌علت پايبندي به ديانت از گفتن شعر يا مديحه‌سرايي يا هجو كردن يا تغزّل و عشقبازي خودداري كرده‌اند كه بيش از پنجهزار ورق است.
4- كتاب المعجم: كه در آن نام شاعران به‌ترتيب حروف تهجّي آورده شده و آغاز آن از كسانيست كه اول نامشان الف و بعد آنهائي كه اول نامشان «ب» است تا آخر مشتمل بر پنجهزار نام با ذكر پاره‌اي از اشعار مشهور هريك از آنان كه از هزار ورق بيشتر است.
5- كتاب الموشح: در چگونگي انتقاد علما از شعر برخي از شاعران از جنبه‌هاي مختلف كه بيش از سيصد برگ است.
6- كتاب الشعر: مشتمل بر فضائل شعر، و توصيفي از محاسن و منافع و مضار و معايب آن و چگونگي انواع و اقسام و وزن و عروض آن و ذكر برگزيده‌يي از اشعار، و پايه ادبي گويندگان، اشعاري كه منحول و سرقت شده است و اين كتاب بيش از دو هزار ورق است.- كتاب اشعار النساء بيش از پانصد ورق و كتاب اشعار الخلفا بيش از دويست ورق است.
7- كتاب المقتبس: مشتمل بر اخبار نحويان بصره و اخبار قاريان و راويان و در حدود سه هزار ورق.
8- كتاب المرشد: در اخبار متكلمان و اهل عدل و توحيد و شمه‌يي از نظريات آنان در هزار ورق.
9- كتاب الرياض: در اخبار «دلباختگان» مشتمل بر بياني در عشق و منشعبات آن و آغاز و پايان آن و انواع آن نامها و اشعاري كه در اين زمينه در دوره جاهليّت و اسلام سروده شده در سه هزار ورق.
10- كتاب الرائق: در اخبار مغنّيان بيش از هزار و ششصد برگ است.
11- كتاب الوائق: در توصيف غنا و آواز و كيفيات و اقسام و طريقه‌هاي آن، و اخبار مغنّيان از مرد و زن ...»
12- كتاب الازمنه: در شرح چهار فصل، تابستان، زمستان و دو فصل معتدل و ابر و برق و باد و باران و آبياري و استسقاء (طلب باران)، برجهاي آسماني، آفتاب، ماه و جز
ص: 96
اينها در حدود دو هزار برگ.
13- كتاب الانوار و الثمار: مشتمل بر باره اشعاري كه درباره گل سرخ و نرگس و انواع گلها و ميوه‌ها گفته شده.
14- اخبار البرامكه: و دهها كتاب ديگر كه نام يكايك آنها در صفحات 220 و 221 الفهرست ابن نديم آمده است.»
پس از اين اشاره مختصر به ادبيات عرب به سير تكاملي ادب فارسي مي‌پردازيم:

حكومت سامانيان‌

پادشاهان اين سلسله از حدود سنه 261 ه. ق. تا سال 389 ه. ق در ماوراء النهر و خراسان با استقلال تمام حكومت كرده‌اند، هرچند به ظاهر نسبت به خليفه اظهار اطاعت مي‌كردند، ولي در عمل سپاهي و خراج به خليفه بغداد نمي‌دادند، از افتخارات و مزاياي شهرياران اين سلسله توجّه به قواعد و رموز مملكتداري و خودداري از تعصب و كوته‌بيني بود. آنها با بلندنظري و سعه صدر و با روح تسامح و صلح‌جويي با پيروان اديان و ملل مختلف كه در ماوراء النهر زياد بودند به سر مي‌بردند، و براي حل مشكلات سياسي با صاحبنظران و ارباب اطلاع رايزني و مشورت مي‌كردند و همواره براي كسب اطلاعات سياسي، راه‌ورسم مملكتداري سياستمداران روم و هند و چين را مورد مطالعه و بررسي قرار مي‌دادند.
توجه شهرياران ساماني به علم و ادب سبب گرديد كه بخارا به‌صورت كانون مهم علم و فرهنگ درآيد و مورد توجه دانشمندان قرار گيرد، شاهد اين مدعا، قول ابن سيناست كه مي‌گويد در كتابخانه سامانيان «كتابهايي يافتم كه حتي نام آنها بر بسياري مجهول بود و از آن پس هرگز چنان مجموعه‌يي از كتابها به هيچ‌جاي نديدم.» پادشاهان اين سلسله نسبت به اهل علم روشي انساني و دور از تكلف پيش مي‌گرفتند و «... چندان به تشويق علما اهتمام داشتند كه دانشمندان را از خدمت و زمين بوس خويش معاف كرده بودند ... و كارها به تدبير آنها مي‌راندند.» عامل ديگري كه به پيشرفت حكومت 128 ساله سامانيان كمك شايان كرد، همكاري و راهنمايي وزراي مدبّر و دانشمندي چون ابو الفضل بلعمي، ابو علي بلعمي، جيهاني و عتبي بود كه مردان ادب و سياست بودند و از بركت علم و اطلاعي كه داشتند هركس را به كاري كه اهليت و شايستگي انجام آن را داشت مي‌گماشتند.

دانش و فرهنگ در عصر سامانيان‌

در دوره سامانيان، وضع عمومي براي رشد و تكامل علوم و ادبيات فارسي كاملا آماده و مساعد بود. در اين دوره نه‌تنها ادبيات فارسي بلكه ادبيات عرب نيز در راه كمال پيش رفت و
ص: 97
آثار بديعي در بوستان ادبيات جلوه‌گري كرد، كتاب عجايب البلدان نوشته ابو المؤيد، كتاب شاهنامه ابو منصوري و شاهنامه منظوم مسعودي مروزي و از همه مهمتر مقدمات تنظيم شاهنامه فردوسي در اين عصر فراهم شده است.
علاوه‌براين ترجمه تاريخ طبري توسط محمد بلعمي وزير منصور بن نوح و تأليف كتاب الابنيه في حقايق الادويه توسط امام موفق الدين هروي و تاليف كتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب در سال 373 به وسيله نويسنده مجهولي در گوزگانان صورت گرفت، ولي اين جنبش درخشان نه‌تنها در قرون بعد ادامه نيافت، بلكه بسياري از آثار گرانبهاي اين دوره كه محصول تلاش و كوشش مداوم شعوبيه بود، در قرون بعد دستخوش زوال و نيستي گرديد؛ و چنانكه گفتيم تركان غزنوي و سلجوقي مخصوصا سلطان محمود با احياء سنن و افتخارات ديرين ايرانيان روي موافق نشان نمي‌داد، به همين علت در اين دوران بسياري از محققين و علما آثار خود را به زبان عربي نوشتند كه از آن جمله آثار علمي بو علي سينا، محمد زكرياي رازي، ابو ريحان بيروني و تاريخ عتبي را مي‌توان نام برد، با اين حال در اين دوره، رشته نگارش كتب فارسي يكباره پاره نشده و كتبي نظير تاريخ بيهقي، تاريخ گرديزدي، تاريخ سيستان، قابوسنامه التفهيم، كشف المحجوب و غيره به زبان فارسي منتشر شد.- بطور كلي سلطان محمود مانند سامانيان صميمانه خواهان احياء زبان و ادبيات فارسي نبود و صرفا براي خودنمائي و به قصد رقابت با ديگر سلاطين هم‌عصر به دعوت اهل علم مبادرت مي‌كرد و دانشمنداني چون ابو علي سينا و بو سهل مسيحي كه از مراتب تعصب و خودخواهي او باخبر بودند فرار از منطقه نفوذ او را برقرار ترجيح مي‌دادند، جريان كتاب‌سوزي محمود در ري و از بين بردن كتابخانه بزرگ و نفيس آنجا كه به قولي ده مجلد فهرست داشته يكي از دلايل جمود فكري و تعصب كودكانه محمود و پيروي او از سياست شوم خلفاي بغداد بوده است.
در دوره خوارزميان، بار ديگر ادبيات فارسي تا حدّي مورد توجّه قرار گرفت و اين وضع تا حمله مغول ادامه يافت، پس از ايلغار مغول و سقوط كامل خلافت عباسي و عرب، زبان و ادبيات آنها رو به فراموشي رفت و زمينه رشد و توسعه ادبيات فارسي در دربار مراغه و سلطانيه فراهم گرديد.
از اين دوره كتبي نظير جهانگشاي جويني، تاريخ وصاف، جامع التواريخ و كتب علمي زيادي نظير رسالات خواجه نصير الدين طوسي و بابا افضل به يادگار مانده است، در نواحي نيمه مستقل نيز مرداني نظير سعدي شيرازي به انتشار آثار فصيح فارسي مشغول شدند و اين جنبش در دوره تيموريان و ادوار بعد كمابيش ادامه يافت.
ص: 98
به‌اين‌ترتيب يكي از درخشانترين ايام ادبيات كلاسيك فارسي، دوره سامانيان است، در اين دوره، ماوراء النهر گهواره رشد ادبيات بود و بسياري از نمونه‌هاي دلنشين شعر و ادب فارسي از اين سرزمين به ديگر مناطق ايران بسط يافته است. سلاطين ساماني براي پراكندن نام خويش به اطراف و اكناف، شعرا و اهل علم را به دربار خود جلب مي‌كردند، از طرفي حس شهرت‌طلبي و احتياجات مادي، شعرا و نويسندگان را وادار مي‌كرد كه به دربار و مراكز قدرت نزديك شوند و در پناه حمايت سلاطين، آثار و افكار اجتماعي، ادبي و سياسي خود را منتشر كنند و زندگي خود را باعزت و جاه سپري سازند.

بزرگترين شعرا و گويندگان بعد از اسلام‌

بزرگترين شعرا و نويسندگان ايران، از دوره سامانيان به بعد ظهور كرده‌اند از جمله ابو شكور بلخي كه در دربار نوح بن نصر مي‌زيسته از اولين كساني است كه مثنوي ساخته است بيت پرمغز زير منسوب به اوست:
تا بدانجا رسيد دانش من‌كه بدانم همي كه نادانم مضمون اين بيت، مأخوذ از گفته‌هاي سقراط، حكيم نامدارا يوناني است. همو در مزيت دانش مي‌گويد:
كسي كو به دانش برد روزگارنه او باز ماند نه آموزگار
جهان را به دانش توان يافتن‌به دانش توان رِشتن و بافتن ديگر از نويسندگان و شعراي اين دوره، ابو المويد بلخي است كه قبل از فردوسي، شاهنامه را به نثر نوشته و قصه يوسف و زليخا را به رشته نظم كشيده است؛ يكي از شعرا و متفكرين اين دوره ابو الحسن شهيد بلخي است كه در شعر و فلسفه دست داشته و آثار آشفتگيهاي اجتماعي عصر خود را در اشعار خويش منعكس ساخته است.
دانشا چون دريغم آئي از آنك‌بي‌بهائي و ليكن از تو بهاست
بي‌تو از خواسته مبادم گنج‌هم‌چنين زاروار با تو رواست
باادب را، ادب سپاه بسست‌بي‌ادب با هزار كس تنهاست
دانش و خواسته است نرگس و گل‌كه به يك جاي نشكفند به هم
ص: 99 هر كرا دانش است خواسته نيست‌هر كرا خواسته است دانش كم
اگر غم را چو آتش دود بودي‌جهان تاريك بودي جاودانه
درين گيتي سراسر گر بگردي‌خردمندي نيابي شادمانه چون شهيد بلخي به سال 325 درگذشت، رودكي در مرگ او چنين گفت:
كاروان شهيد رفت از پيش‌زان ما رفته گير و مي‌انديش
از شمار دو چشم يك تن كم‌وز شمار خرد هزاران بيش ديگر از شعراي اواخر سامانيان عماره مروزي است، كه اشعاري زيبا و دلنشين در وصف حال خويش سروده است كه قسمتي از آن نقل مي‌شود.
به سيصد و چهل و يك رسيد نوبت سال‌چهارشنبه و سه روز باقي از شوال
بيامدم به جهان تا چه گويم و چه كنم‌سرود گويم و شادي كنم به نعمت و جاه
دريغ فر جواني دريغ عمر لطيف‌دريغ صورت نيكو دريغ حسن و جمال
كجا شد آنهمه خوبي كجا شد آنهمه عشق‌كجا شد آنهمه نيرو كجا شد آنهمه حال
سرم به‌گونه شير است و دل به‌گونه قيررخم به گونه نيلست و تن به گونه نال
نهيب مرگ بلرزاندم همي شب و روزچو كودكان بدآموز را نهيب دوال «1»
گذاشتيد و گذشتيم و بودني همه بودشديم و شد سخن ما فسانه اطفال نمونه‌يي ديگر از اشعار او را كه در ارزش «زيبايي گل» است نقل مي‌كنيم:
گل نعمتي است هديه فرستاده از بهشت‌مردم كريمتر شود اندر نعميم گل
اي گل‌فروش، گل چه فروشي براي سيم‌وز گل عزيزتر چه ستاني به سيمِ گل
سرود گوي شد آن مرغك سرودسراي‌چو عاشقي كه به معشوق خود دهد پيغام
همي چه گويد، گويد كه عاشق شبگيربگير دست دلارام و سوي باغ خرّام شعر و شاعري از دوره سامانيان، در ادبيات فارسي مقام و موقعيت ممتازي كسب كرد و شعر شيوا و سليس مورد توجه و عنايت توده مردم و اهل علم و ادب و امرا و شهرياران عصر قرار گفت. بنابراين به‌جاست قبل از ادامه تاريخ ادبي ايران بعد از اسلام، شمه‌يي از تاثير و نفوذ شعر در افكار و عواطف مردم بنويسيم: چه شعر به مراتب بيش از
______________________________
(1). تسمه چرمي، تازيانه
ص: 100
نثر در تحريك عواطف و احساسات آدمي موثر است، چه بسيارند شاعراني كه از بركت يك اثر منظوم دلنشين، پول كلاني كسب كرده يا مقام و موقعيّت معنوي شايسته‌يي به دست آورده‌اند.

تأثير شعر در نفس‌

ابو الحسن دراج گفت به قصد ديدن ابو يعقوب يوسف بن حسين رازي از بغداد به ري رفتم، در ري خانه او را از هركسي پرسيدم گفت از آن بي‌دين چه مي‌خواهي؟ آنقدر اين سخن را از مردم آن شهر درباره او شنيدم كه از آمدنم پشيمان و دلتنگ شدم. تصميم گرفتم بدون ديدنش به بغداد بازگردم با اين تصميم شب را در مسجدي خوابيدم چون روز شد پيش خود گفتم من از راه دور به قصد ديدن اين مرد آمده و زحمتها بر خود هموار كرده‌ام خوبست هرطور هست او را ببينم، بنابراين از محل او آنقدر استفسار كردم تا معلوم شد در مسجدي مي‌باشد، بدانجا رفتم ديدم در محراب نشسته قرآني فرا روي نهاده به قرائت مشغولست نزديكش رفتم سلام كردم پاسخ داد، پرسيد از كجائي؟ گفتم از بغداد، گفت از گفتارشان چيزي پسنديده‌اي گفتم آري، گفت بخوان، اين شعر را خواندم:
رايتك تبني دائما في قطيعتي‌و لو كنت ذا حزم لهدمت ماتبني نمونه‌يي ديگر: وقتي امير خلف سنجري به شكار رفته بود بر شكل تركان، كلاه كج نهاده و سلاح بربسته، ناگاه از همراهان دور افتاد و مردي را ديد دراعه «1» بسته و بر خري سياه نشسته و به سوي شهر مي‌رود، امير بر وي سلام كرد، آن مرد جواب داد. امير پرسيد از كجائي، گفت از بلخ، امير گفت به كجا مي‌روي؟ گفت به سيستان نزد امير خلف مي‌روم شنيده‌ام مردي كريم است و من مردي شاعرم و نامم معروفي است شعري گفته‌ام چون در بارگاه او خوانم از انعام او نصيبي يابم گفت بخوان! خواند، گفت چه مي‌خواهي به تو بدهد گفت هزار دينار، امير گفت اي مرد براي شعري هرگز به تو هزار دينار نمي‌دهد گفت پانصد دينار امير گفت آن هم زياد است گفت صد دينار امير گفت صد دينار هم زياد است به تو نخواهد داد گفت اگر بخواهد از صد دينار كمتر بدهد من هم دست و پاي اين خر سياهم را به فلان زنش مي‌كنم:
امير بخنديد و برفت و چون به سيستان رسيد از دنبال او معروفي هم فرارسيد و به دربار امير آمد اما امير چون لباس شكار را از تن بيرون آورده بود معروفي او را نشناخت،
______________________________
(1). جبّه، جامه دراز
ص: 101
شعر خود را برخواند امير گفت چه مقدار صله مي‌خواهي به تو بدهم گفت صد دينار در اين ميان معروفي از گفتار امير دريافت كه همانكس است كه در بيابان او را ديده وقتي امير گفت صد دينار هم زياد است معروفي اشاره كرد و گفت: «خرك سياه بر در است» امير خنديد و انعامي نيكو به او داد. (اين داستان را دانشمند فقيه، مرحوم دهخدا، از معروفي و امير خلف نقل مي‌كند، ولي شهاب الدين اشبيهي در كتاب مستطرف، ج 2، ص 237 آن را به شاعري از عرب و معن بن زائده نسبت مي‌دهد)

لذت مطالعه‌

عوفي در كتاب جوامع الحكايات و لوامع الروايات در پيرامون ارزش و لذت مطالعه مي‌نويسد: «آورده‌اند كه شهيد بلخي روزي نشسته بود و كتابي مي‌خواند، جاهلي به نزديك او درآمد و گفت خواجه تنها نشسته است، گفت: تنها اكنون گشتم كه تو آمدي، از آنكه به سبب تو از مطالعه كتاب بازماندم.» «1»

انتحال و سرقت ادبي‌

ناگفته نماند كه انتحال و سرقت ادبي از ديرباز در ايران سابقه داشته است جلالي هجويري (متوفي بسال 456) در كتاب معروف خود كشف المحجوب از سارقين آثار و افكار خود بسختي مي‌نالد و مي‌گويد من نام خود را در آغاز كتاب و در چند جاي ديگر ذكر كردم، زيرا بيم آن داشتم كه «جهله اين علم» براي خودنمايي و اظهار فضل «نسبت آن كتاب بخود كنند» سپس مي‌گويد «... مراد از جمع و تاليف و تصنيف كردن بجز آن نباشد كي نام مصنف بدان كتاب زنده باشد و خوانندگان و متعلّمان وي را دعاي خير گويند، كي مرا اين حادثه افتاد بدو بار يكي آنك ديوان شعرم يكي نخواست، و بازگرفت و اصل نسخه جز آن نبود، آن جمله را بگردانيد «2» و نام من از سر آن بيفكند و رنج من ضايع كرد تاب الله عليه «3» و ديگري كتابي كردم اندر طريقت تصوف، نام آن منهاج الدين، يكي از مدعيان ... نام من از سر آن پاك كرد و به نزديك عوام چنان نمود كه وي كرده است، هرچند خواص بر آن قول، بر وي بخنديدندني ...»
______________________________
(1). جوامع الحكايات، ص 90 و 91.
(2). تغيير داد
(3). خشم و قهر خدا بر او باد
ص: 102

مقام و ارزش كتاب‌

اشاره

عاشقان علم: ابن نديم در كتاب الفهرست ضمن شرح حال فتح بن خاقان مي‌نويسد:
«ابو هفان گويد: سه نفر بودند كه كسي مانند آنها دوستدار علم و كتابت نبود، و اين سه نفر جاحظ و فتح بن خاقان و اسماعيل بن اسحاق بودند، اما جاحظ كتابي كه به‌دست مي‌آورد هرچه باشد آن را تا به آخر مي‌خواند ... امّا فتح بن خاقان كه هميشه همنشين متوكل بود، اگر متوكل براي قضاي حاجتي برخاست، كتابي از آستين بقل خود در مي‌آورد و بخواندن آن در مجلس متوكل مشغول مي‌شد، تا او بازگردد و چه‌بسا كه در بيت الخلا نيز اين كار را مي‌كرد، اما اسمعيل بن اسحاق، نشد كه من بر وي درآيم و او را در حال زيرورو كردن يا پاك كردن كتابي نبينم.» ابن نديم ضمن بحث پيرامون مزيّت و برتري كتاب، از قول «مهنود» مي‌نويسد: «اگر كتاب رشته تجربه‌هاي گذشتگان را به هم نمي‌پيوست، رشته‌هاي متاخرين در اثر فراموشي از هم گسيخته مي‌شد. بزرگمهر گويد: كتاب صدف حكمت است كه از جواهر طبيعت بازمي‌گردد ديگري گويد: اين علمها تك‌تك مي‌روند، با كتاب آنها را به نظم درآوريد، و اين ابيات فراري هستند با كتاب آنها را مهار كنيد- نطاحه در صفت كتاب گويد: كتاب با تو آغاز سخن نكند، هنگامي‌كه مشغول بكار باشي، و تو را بخود نخواند وقتي كه در شادي هستي، و تو را وادار نسازد كه براي وي خود را آرايش نمايي، كتاب همنشيني است كه سخن مبالغه‌آميز نمي‌گويد و دوستي است كه تو را فريب ندهد و رفيقي است كه تو را به‌ستوه نياورد و ناصحي است كه از تو براي خود فزوني نخواهد.» «1»

مقام ارجمند علم و ارزش معلم و استاد:

ابن نديم در كتاب الفهرست ضمن اخبار «كسائي» به مقام علمي او اشاره مي‌كند: چون «به بغداد آمد، رشيد «2» او را نزد فرزندان خود مامون و امين گذاشت. به خط ابو الطيب خواندم: رشيد از جاي بلندي كسائي را نگاه كرد و او رشيد را نمي‌ديد. كسائي براي حاجتي از جاي برخاست، تا كفشهاي خود را بپوشد، امين و مامون پيش‌دستي نموده و كفشهاي او را
______________________________
(1). الفهرست، پيشين، ص 192
(2). مقصود هرون الرشيد خليفه عباسي است
ص: 103
مقابلش گذاشتند، كسائي سر و دست هردو را بوسيد و قسم داد كه ديگر چنين كاري نكنند، رشيد به جايگاه خود برگشت و به حاضران گفت، چه‌كسي گرامي‌ترين خادمان را دارد، گفتند: امير المومنين اعزه الله گفت نه، او كسائي است كه امين و مامون وي را خدمت كنند، و قصّه را برايشان نقل كرد ... «1»»

سرگذشت كاغذ و كتاب‌

نوشتن كتاب در روزگاران گذشته و در سرزمينهاي جهان، نخست بر روي اشياء مختلف مانند: سنگ، چوب، گل پخته و خام، فلزات، برگ درختان، پارچه، پوست و جز اينها صورت مي‌گرفت، ولي پس از اينكه كاغذسازي معمول گرديد، بشر آسانترين وسيله ثبت انديشه‌هاي خويش را به‌دست آورد.
ابوريحان در كتاب ماللهند، مي‌نويسد كه اقوام هند جنوبي از درختي كه برگش پهن و ضخيم است، در نوشتن استفاده مي‌كنند و براي اتصال اوراق آن، نخي را از ته آن برگها مي‌گذرانند، هنوز هندوان و به‌خصوص «تاميل» زبانان در نوشتن كتب مذهبي خود اين برگها را بكار مي‌برند. نامه‌يي كه پادشاه هند به انوشيروان بر پوست درخت نوشته بوده است و مسعودي در مروج الذهب بدان اشاره مي‌كند، بر روي همين برگها مكتوب بود.
از ايران پيش از اسلام، آثار نوشته‌هايي بر روي سنگ و گل پخته اكنون فراوان موجود است و در روايات نوشته شده است كه نسكهاي اوستا را بر روي 12000 پوست گاو نوشته بوده‌اند، از اين اشاره نتيجه مي‌گيريم كه كتب را بر روي پوست مي‌نوشته‌اند ولي هنوز اطلاعاتي در دست نداريم كه آيا در سرزمين ايران پاپيروس نيز مورد استفاده بوده است يا نه؟
سابقه تاريخي كاغذ در شرق، دراز است، چينيان نخستين سازندگان كاغذ، و از آن سرزمين كاغذ به فرنگ رفته است. در ميان مصريان، پاپيروس رواج داشت و كم‌كم دامنه استعمال آن به ملل ديگر نيز كشيده شد.
جهشياري در كتاب الوزراء و الكتاب نوشته است كه ايرانيها بر پوست كلفت و نازك نمي‌نوشتند و مي‌گفتند كه ما جز آنچه در مملكت خودمان بدست مي‌آيد، بر چيزي ديگر كتابت نمي‌كنيم. كاغذ از راه ايران به سوي مغرب رفت و مسلمانان سوداگران كاغذهاي ساخت چين بوده‌اند، ظاهرا پس از آنكه عربها سمرقند را در سال 87 هجري فتح كردند با صنعت كاغذسازي در آن شهر آشنا شدند و از آنجا كاغذ را با خود به سوي مغرب آوردند، كاغذ سمرقندي، قرون متمادي معروف و در ميان انواع ديگر كاغذها ممتاز بوده
______________________________
(1). همان كتاب، ص 111
ص: 104
است.
در ميان كتب ايراني در باب انواع كاغذ و اصطلاحات مربوط به آن اشارات بسيار هست. ابن النّديم در الفهرست از كاغذهاي «خراساني» و «جعفري» و «فرعوني» نام مي‌برد در قابوسنامه از كاغذ منصوري ذكر مي‌شود كه «سمعاني» نيز از آن ياد مي‌كند و «القلقشندي» در صبح الاعشي عده‌يي از اقسام قطعهاي كاغذ و كتاب را كه در قديم مرسوم بوده است ذكر مي‌كند، ترديدي نيست كه در ايران پيش از اسلام به‌جز كتب مذهبي، كتابهاي ديگر هم وجود داشته است، مخصوصا در عهد ساساني كتابهائي به زبان پهلوي بوده است كه بعدا به عربي نقل شده و از نهضت ترجمه كتب سرياني و يوناني به پهلوي نيز اطلاع داريم، نام عده‌اي از اين قبيل كتب در دست است مانند خداينامه، كليله و دمنه و هزار افسانه، سندبادنامه، ويس و رامين و جز اينها.
ورّاقي و صحّافي در دوره اسلامي از پيشه‌هاي ارجمند بوده و در بسياري از شهرها، اين حرفت چندان وسعت پيدا كرده كه بازاري مخصوص موسوم به «بازار وراقّان و صحّافان» وجود داشته است، بسياري از ورّاقان و صحّافان خود مرداني دانشمند و مولف كتب بوده و از خط خوش و ذوق تذهيب و صورتگري برخورداري داشته‌اند.
دوره پيشرفت كتاب‌نويسي و تهيه كتابهاي نفيس، طبعا با ايام آرامش و به عهد پادشاهان ادب‌دوست و هنرپرور بستگي داشته است، به‌طور خلاصه تا آنجا كه ميدانيم تهيه كتاب و ايجاد كتابخانه حتي پس از حمله مغول، در عهد حكومت وزرائي مانند:
خواجه شمس الدين صاحب ديوان جويني، و خواجه رشيد الدين فضل الله همداني و خواجه نصير الدين طوسي مورد توجه قرار گرفت و در عهد تيموريان دامنه‌اش وسيع‌تر شد، در هرات، اين هنر، به مدارج عالي خود رسيد، از عهد صفويه نيز آثار برجسته به جاي مانده است و به‌طور كلي در هريك از اين عهود، مكتب خاصي در كتاب‌نويسي و تزيين آن و تجليد كتب و ديگر هنرهاي مربوط به آن بوجود آمد.
كتب خطي ايران بعد از اسلام چندين‌بار دچار صدمه و نابودي شده است، ظاهرا نخستين‌بار در حمله چنگيز بود كه قسمتي عظيم از آنها از ميان رفت، تا اينكه در عهد ايلخانان مجددا كتابها در كتابخانه‌ها و مدارس و مراكز علمي مانند: رصدخانه مراغه و ربع رشيدي تبريز گردآوري شد، از اواخر قرن دهم، آفت ديگري پديدار گشت و آن توجه و شوقي بود كه در دربار آل عثمان و سلاطين تيموري هند، به جمع‌آوري كتب، علمي بخصوص آثار زبان فارسي وجود داشت و كتابخانه‌هاي مهمي در شهرهاي قونيه استانبول، اگره، دهلي، لاهور و حيدرآباد دكن بوجود آمد و عده‌اي كثير از خوشنويسان و
ص: 105
شاعران از ايران به هندوستان رفتند و چون بالعكس در ايران به واسطه انقلابات، به كتاب و ادب توجه كافي مبذول نمي‌شد و عمده توجه به علوم ديني و كتب مذهبي معطوف بود، طبعا قسمت عظيمي از آثار هنري و ادبي قديم از ايران خارج شده است، در قرن سيزدهم، اروپائيان به‌خصوص روسها و انگليسيها و فرانسويها و آلمانيها با بصيرت و شايستگي كه داشتند در جمع‌آوري نسخ خطّي ايراني كوشيدند و كتابخانه‌هاي خود را از حيث مجموعه‌هاي نسخ خطي فارسي غني ساختند. مي‌توان گفت كه بيش از نيمي از كتب خطي فارسي و عربي موجود كنوني، در كتابخانه‌هاي ممالك اروپائي، از ايران رفته است.
در دوراني كه كتب را به‌دست نوشته‌اند، كتابت حرفه‌اي خاص بود و در بعضي از كتب‌خانه‌ها كاتبان مخصوص، به اين كار مشغول بودند، كما اينكه رشيد الدين فضل الله در تبريز و «بايسنغر» در هرات، كاتباني را به نوشتن نسخ مصنفات خود مامور كرده و نسخه‌هاي آثار خود را به كتابخانه‌هاي ديگر مي‌فرستادند، ميزان مزد كتابت به تعداد ابيات و نوع كتاب و خوشي و ناخوشي خطي كه نوشته مي‌شد تفاوت مي‌كرد. در نسخه‌اي از كتاب الصاقي تأليف غلامحسين فيض، متعلق به كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار مكتوب 1121 هجري كه عده ابيات آن 500، 27 بيت است، اجرت كاتب، يك تومان و دو شاهي ضبط شده است و بهاي جلد آن سي شاهي، تذهيب 700، 7 دينار و كاغذ 17 ورق يك قران و هفتصد دينار طلا ده شاهي جمع بيست و يك قران ...» «1»

ارزش كتاب و مطالعه به‌نظر عبد الرحمن جامي:

بكن زين كارخانه در كتب روي‌خيال خويش را دِه با كُتُب خوي
فروغ صبح دانايي كتاب است‌انيس كنج تنهايي كتاب است
بود بي‌مزد و مِنّت اوستادي‌ز دانش بخشدت هردم گشادي
نديمي مغز داري پوست پوشي‌به سرّ كار گوياي خموشي
درونش همچو غنچه از ورق پربه قيمت هر ورق زان يك طبق دُر
ز يك رَنگي همه هم‌روي و هم‌پشت‌گرايشان را زند كس بر لب انگشت
به تقرير لطايِف لب گشايندهزاران گوهر معني نمايند «يوسف و زليخا»
______________________________
(1). نقل از كتاب ايرانشهر، ج 1، «خط»
ص: 106

هنر كتابت و تندنويسي در قرون وسطا

قبل از پيدايش و اشاعه صنعت چاپ كتّاب و تندنويسان از اين طريق امرار معاش مي‌كردند، چنانكه «عبد الجبار بن محمد بن احمد خواري» از مردم‌خوار بيهق (متولد به سال 445 كه در شعبان 536 درگذشته است) بسيار سريع القلم بود.
اين مرد پركار كه شاگرد امام الحرمين و از معاصران امام محمد غزالي بود، از راه كتابت گذران مي‌كرد، كتاب مذهب كبير را كه به نوشته طبقات الشافعيّه ابن سبكي (ج 4 ص 243) نام ديگري است كه از كتاب النّهايه تاليف ابو المعالي جويني، بيش از بيست مرتبه براي مردم نوشت و اجرت گرفت. «1»»
ديگر از كاتبان، ورّاقان و نويسندگان نامدار عالم اسلام چنانكه اشاره كرديم ابو الفرج ابن الندّيم نويسنده كتاب معروف الفهرست است، اين شاهكار فرهنگي در حقيقت گنجينه‌يي است شامل تمام كتب تاليف‌شده و منقوله در جهان اسلامي از آغاز تا اواخر قرن چهارم هجري «در هر علم و در هر فن و شرح مؤلفين و نقله و بسي فوايد ديگر، چون تفصيل اديان و مذاهب و ملل و نحل گذشته ... بزرگترين فايده اين كتاب در زنده ماندن نام آن كتب است ... «2»»
محمد عوفي در جوامع الحكايات مي‌نويسد: «ورّاقي بود در زمين مغرب كه به حسن خط و سرعت كتابت، موصوف بود (1- 86).
منوچهري نيز از گروه ورّاقان ياد كرده است:
مرا بر عاشقان داده يكي منشور سالاري‌كه طومارش رخ زرد است و مژگانست ورّاقش
______________________________
(1). جلال همائي: غزالي‌نامه، ج 2، ص 316.
(2). علي‌اكبر دهخدا، لغت‌نامه «آ- ابو سعه» ص 357.
ص: 107

چهره ديگري از ادبيّات‌

اداي سخن يا سخن‌سرايي‌

غير از كتاب، كه در آموزش و پرورش آدميان به‌خصوص نسل جوان و در انقلاب و تحول فكري انسان تأثير فراوان دارد، سخن يا «سخنوري» نيز در روشن كردن افكار و بيداري و انتباه شنوندگان و آشنا ساختن آنان به حقايق اجتماعي و سياسي، نقش بسيار مهمي دارد.
سعدي 7 قرن پيش به متكلمان و سخن‌سرايان اندرز مي‌دهد كه در موقع سخنراني متوجه حركات و سكنات خود باشند، و هنگام اداي مطلب چنان شيرين و شيوا اداي منظور كنند كه شنوندگان مجذوب سخن آنان گردند. و از دوستان نزديك خود بخواهند كه بدون كمترين مجامله، نحوه بيان آنان را مورد نقدوبررسي قرار دهند و نقاط ضعف گوينده را گوشزد كنند تا در صدد اصلاح روش خود برآيد. اينك جمله‌يي چند از سخن سعدي را در باب هشتم گلستان در «آداب صحبت» مي‌آوريم: «متكلم را تا كسي عيب نگيرد، سخنش صلاح نپذيرد.»
مشو غره بر حُسنِ گفتار خويش‌به تَحسينِ نادان و پندار خويش به‌نظر محمد علي فروغي «ذكاء الملك»: سخنوري يعني گفتاري را به گوش كساني كه براي آنها تهيه شده است برسانند. «سخن‌سرايي به اين معني فن مهمي است و رموز و دقائقي دارد كه اگر سخنور رعايت نكند رنجش بيهوده خواهد بود زيرا كه چگونگي سخن‌سرايي در اقناع و ترغيبي كه از سخن منظور است تأثير كلي دارد. يك سخن را مي‌توان چنان ادا كرد كه شنوندگان را منقلب كند و همان سخن ممكن است قسمي ادا شود كه به‌كلي بي‌اثر باشد بلكه ملالت آورد. مردم در سخنوري عادات مختلف دارند بعضي آنچه را نوشته‌اند حفظ مي‌كنند و از بر مي‌خوانند. بعضي به نوشته دست نمي‌برند و ليكن در خاطر خود تهيه و آماده مي‌كنند و در موقع مي‌سرايند و اگر به حافظه اطمينان نداشته باشند اصول مطالب گفتار را يادداشت مي‌كنند و هنگام سخن‌سرايي از آن يادداشتها ياري مي‌جويند و بعضي هيچ‌يك از اين كارها را نكرده بي‌مقدمه و بدون تهيه به سخنوري مي‌پردازند.
اما اينكه سخنور گفتار خود را بنويسد و از روي نوشته بسرايد، آنهم چندان پسنديده
ص: 108
نيست زيرا بسيار مشكل است كه كسي بتواند درحالي‌كه از روي نوشته مي‌خواند چنان سخن‌سرائي كند كه تأثير مطلوب را ببخشد. و ليكن مواردي هست كه شخص مجبور است چنين كند يا از جهت اينكه قوه ارتجال ندارد و حافظه هم‌ياري نمي‌كند كه سخني را كه تهيه كرده به حافظه بسپارد يا از آنرو كه سخني بايد بگويد كه در آن از الفاظ و عبارات معين يك ذره تخلف جايز نيست و به احتياط اينكه مبادا از اشتباه در لفظ و عبارت نتايج بد حاصل شود بايد گفتار را از روي نوشته خواند در اين صورت بايد كوشيد كه صوت و لحن و حركات و نگاه و كليه احوال در هنگام سخن‌سرائي به مقتضاي حال باشد تا تأثير دلخواه از آن حاصل شود، يا لا اقل تأثير ناگوار نبخشد. از اين وجه در سخن‌سرايي بهتر آنست كه گفتار را از پيش بنويسند و به حافظه بسپارند و از بر بسرايند به شرط آنكه همچون از برخواني شاگرد مدرسه نشود كه از روي نوشته خواندن از آن بهتر است و ليكن بهترين وجه سخن‌سرايي آنست كه گفتار را در خاطر خويش تهيه كرده آماده سازند و در موقع، به مدد يادداشتها يا اگر قوه حافظه سرشار است بدون آن براي شنوندگان بسرايند جز اينكه اين وجه سخن‌سرايي مهارت و تسلط بسيار لازم دارد.
آداب سخن‌سرائي: در هرحال براي اينكه گفتار دلپسند و سخن مؤثر شود، سخن‌سرايي آداب و شرايطي دارد كه بايد رعايت كرد و هرچند اين كار هم مانند قسمتهاي ديگر سخنوري استعداد خاص لازم دارد ذكر آن آداب و متنبّه‌ساختن به آنها سودمند است و مقتضي است كه به اصول و كليات به اجمال اشاره كنيم و آنچه در اينجا گفتني است دو قسم است يا راجع به حافظه است يا مربوط به حركات و سكنات و لحن و آواز.
حافظه: از آنچه در بالا گفتيم مي‌توان دانست كه قوه حافظه در امر سخن‌سرايي مدخليت تام دارد تا آنجا كه بايد گفت كسي كه قوه حافظه‌اش بسيار ضعيف است بهتر آنست كه از خطيب بودن دست بردارد زيرا مواردي كه بتوان از روي نوشته سخن‌سرايي كرد بسيار معدود است و سخنوري حقيقي آنست كه سخن از بر گفته شود خواه ارتجالي باشد خواه نباشد.
قوه حافظه براي سخنور نه‌تنها از آن‌رو ضرورت دارد كه بتواند سخن را از بر بسرايد بلكه در كليه امور سخنوري به سخنور مدد گرانبها مي‌نمايد به اين معني كه سخنور هرقدر مطالعاتش بيشتر و محفوظاتش زيادتر باشد سخن‌آفريني و سخن‌پردازي
ص: 109
بهتر مي‌كند و مخصوصا بر سخنوري ارتجالي تواناتر است زيراكه ذخيره فراوان از افكار و معاني در خاطر داشتن مايه اصلي سخنوري است كه سخنور اگر براي تهيه گفتار مجال دارد و مي‌تواند به منابع و ماخذ خارجي مراجعه نمايد در همين امر به او ياري و كارش را آسان مي‌كند و اگر مجال كم است بايد به ارتجال سخن بگويد و به ذخيره خاطر خود مراجعه كند.»
سپس فروغي ضمن بحث در پيرامون سخن و سخن‌سرايي، نقشي كه صوت و لحن و حركات و سكنات گوينده در شنونده دارد، مطالبي مي‌نويسد، به‌نظر فروغي: «سخن را بايد چنان سرايند كه اولا معني آن به‌خوبي دريافته شود، ثانيا در نفس شنونده تأثير كند ... بدن گوينده نبايد به‌كلي بي‌حركت باشد، اما نه حركات جلف و سبك و از افراط در حركات هم بايد پرهيز كرد ... بطور كلي در سخنراني، متانت و وقار را نبايد از دست داد، عصباني و پريشان نبايد شد، خود را نبايد باخت، اما آفت بزرگ سخنوري و سخن‌سرايي تصنّع و تكلّف است، بايد طبيعي سخن گفت و اين منتهاي هنرمندي است، مقلّد كسي نبايد شد كه بسيار ركيك است، از جلوه‌گري بر منبر و غط يا خطابه بايد دست برداشت، اقناع‌شنوندگان را بايد درنظر گرفت نه اعجاب ايشان را، در يك جمله بايد توجه كنيم كه هر گفتاري با لحن و صوت و حركات و اشارات خاصي همراه است ... در خانه اگر كس است همين اندازه بس است.» «1»
اكنون كه از بحث در كليات، فارغ شديم به شرح احوال شاعران و گويندگان نامدار مي‌پردازيم:

رودكي‌

ابو عبد الله جعفر ابن محمد رودكي در شمار نخستين شعراي پارسي‌گوي است. صاحبنظران ولادت رودكي را به حدس در اواسط قرن سوم و وفات او را در حدود 329 ه. ق مي‌دانند. او در قريه «بنج» كه مركز ناحيه رودك سمرقند بود، متولد گرديد و چون معاصر سامانيان بود به مدح آن خاندان پرداخت و از نصر ابن احمد و وزيرش ابو الفضل بلعمي صله‌هاي فراوان گرفت و بين رجال سياسي آن دوران، موقعيت ممتازي كسب كرد.
از آغاز حيات و كيفيت تحصيلات وي اطلاع دقيقي در دست نيست و به‌طوري‌كه از فحواي اشعار و خصوصيّات زندگي او استنباط مي‌شود، از دوران كودكي كور و نابينا نبوده است، چنانكه عوفي صاحب لباب الالباب در شرح حال او مي‌گويد: «چنان ذكي و
______________________________
(1). محمد علي فروغي: به نقل از نمونه نثر فصيح فارسي معاصر، پيشين، از 96 تا 102. (به اختصار)
ص: 110
تيزفهم بود كه در هشت سالگي، قرآن تمامت حفظ كرد و قرائت بياموخت و شعر گفتن گرفت و معاني دقيق مي‌گفت، چنانكه خلق بوي اقبال نمودند و رغبت او زيادت شد؛ و او را آفريدگار تعالي آوازي خوش و صوتي دلكش داده بود و به سبب آواز در مطربي افتاده بود و از ابو العبك بختيار كه در آن صنعت صاحب اخبار بود، بر بط بياموخت و در آن ماهر شد ... و امير نصر بن ساماني او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانيد و كارش بالا گرفت ...»
غير از عوفي، سمعاني و نظامي عروضي و صاحب تاريخ سيستان از كوري مطلبي نگفته‌اند، اما از شاعران قريب العهد به او، اشارات صريح دراين‌باره در دست است.
با مطالعه پاره‌اي از اشعار رودكي كه در وصف طبيعت و توصيف جمال ماهرويان و وصف شراب و خصوصيّات مجالس بزم شاهانه سروده است، به‌سختي مي‌توان باور كرد كه شاعر از آغاز عمر و دوران شباب از نعمت بينايي بي‌نصيب بوده است. در اينجا نمونه‌اي چند از اشعار توصيفي او را نقل مي‌كنيم:
در وصف بهار مي‌گويد:
آمد بهارِ خُرَم با رنگ و بوي طيب «1»با صد هزار نزهت «2» و آرامش عجيب
شايد «3» كه مرد پير بدين گه جوان شودگيتي بديل يافت، شباب از پي مشيب «4»
... آن ابر بين كه گريد چون ابر سوگواروان رعد بين كه نالد چون عاشق كئيب «5»
... باران مشك بوي بباريد نوبه‌نووز برف بركشيد يكي حُله قَصيب «6»
... لاله ميان كشت بخندد همي ز دورچون پنجه عروس به حنا شده خَضَيب «7» در وصف چمن مي‌گويد:
آن صحن چمن كه از دَم دي‌گفتي دُم گرك يا پلنگست
اكنون ز بهار مانَوي طبع‌پر نقش‌ونگار همچو ژنگ «8» است
______________________________
(1). خوب و پاكيزه
(2). نيكويي، خوبي
(3). شايسته است
(4). پيري
(5). دل‌شكسته
(6). سپيد
(7). رنگ و آرايش
(8). به فتح ژ. منظور نگارخانه ماني است، كه دعوي پيامبري كرد. (ارژنگ)
ص: 111
از جمله قراين ديگري كه بر بينايي او در دوران جواني گواهي مي‌دهد قصيده‌اي است كه در توصيف دوران شباب تا مرحله پيري سروده است. به اين مطلع:
مرا بسود و فروريخت هرچه دندان بودنبود دندان لابل چراغ تابان بود در همين قصيده از چشم «حيران» خود ياد مي‌كند:
... بسا نگار كه حيران بدي بدو در، چشم‌بروي او در، چشمم هميشه حيران بود ظاهرا يك شاعر كور نمي‌تواند، حيران زيبايي نگار خود باشد. در همين قصيده مي‌گويد:
هميشه چشمم زي زلفكان چابك بودهميشه گوشم زي مردم سخندان بود رودكي، در قصيده و غزل، استاد بود، موسيقي خوب مي‌نواخت و چنانكه گفتيم از بركت شاعري و هنرمندي در دستگاه امرا و رجال زمان خود مقام و موقعيت ممتازي داشت و عده‌يي از شعرا و فضلاي آن عهد را در پناه حمايت خود گرفت. بسياري از شعراي بزرگ ايران از قبيل شهيد بلخي و كسائي و نظامي عروضي و فرخي و عنصري و سوزني به مقام والاي او در شاعري اشاره كرده‌اند و حتي «برخي او را سلطان شاعران و استاد گويندگان جهان شمرده و سخن دلنشين او را تالي قران خوانده‌اند. «1»»
هرگاه مجموع آثار ناچيز رودكي را مورد مطالعه قرار دهيم، تا حدي با انديشه‌ها و افكار فلسفي و عرفاني و اخلاقي او آشنا مي‌شويم:
زمانه پندي آزادوار داد مرازمانه را چو نكو بنگري همه پند است
به روز نيك كسان گفت تا تو غم نخوري‌بسا كسا كه به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا «خشم خويش دار نگاه»كه را، زبان نه ببند است پاي دربند است
اين جهان پاك «2» خواب كردار «3» است‌آن شناسد كه دلش بيدار است
نيكي او به جايگاه «4» بد است‌شادي او به‌جاي تيمار «5» است
چه نشيني بدين جهان همواركه همه كار او نه هموار است
كنش «6» او نه خوب و چهرش خوب‌زشت كردار و خوب ديدار است
______________________________
(1). مصاحب: دايرة المعارف فارسي، (1- س) ج 1، ص 1114.
(2). يكسره.
(3). رفتار، روش
(4). در حكم
(5). غم و انديشه
(6). عمل و رفتار
ص: 112
ديگر از اشعار اخلاقي و آموزنده رودكي، قطعه زير است كه در عصر استبداد و قدرت مطلق سلاطين و امرا سروده و آنان را از ستمگري به مظلومان برحذر داشته است:
اين تيغ نه از بهر ستمكاران كردندانگور نه از بهر نبيذ «1» است به چرخشت «2»
عيسي به رهي ديد يكي كشته فتاده‌حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا كه كرا كشتي تا كشته شدي زارتا باز كه او را بِكُشد؟ آنكه ترا كشت
انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس‌تا كس نكند رنجه بدر كوفتن مشت و در قطعه زير خطاب به رياكاران و عوام‌فريبان مي‌گويد:
روي به محراب نهادن چه سوددل به بخارا و بتان طراز «3»
ايزد ما وسوسه عاشقي‌از تو پذيرد نپذيرد نماز رودكي در اين اشعار، با ديدي فلسفي پايان حيات آدميان را تصوير مي‌كند:
زندگاني چه كوته و چه درازنه به آخر بِمُرد بايد باز
هم به چَنبر گذار خواهد بوداين رسن را اگرچه هست دراز
خواهي اندر عنا و شدت زي‌خواهي اندر امان به نعمت و ناز
اين‌همه باد و بود تو خواب است‌خواب را حكم ني مگر به مَجاز
اين همه روز مرگ يكسانندنشناسي ز يك دگرشان باز
ناز، اگر خوب را سزاست به‌شرطنه سزد جز ترا كرشمه و ناز قطعه زير از واقع‌بيني اين شاعر روشن‌دل حكايت مي‌كند:
من موي خويش را نه از آن مي‌كنم سياه‌تا باز نوجوان شوم و نُو كنم گناه
چون جامه‌ها به‌وقت مصيبت سيه كنندمن موي، از مصيبت پيري كنم سياه *
اي دريغا، كه خردمند راباشد فرزند و خردمند، نِي
ور چه ادب دارد و دانش پدرحاصل ميراث به فرزند، نِي در اشعار رودكي به نمودهاي گوناگوني از حيات بشري توجه شده است و در مواردي چند، مردم را به تحمل مشكلات و مصائب زندگي و در عين حال به بهره‌گيري از لذايذ ناپايدار حيات تبليغ و تحريص كرده است:
______________________________
(1). شراب
(2). چرخ آب انگورگيري
(3). شهري است از بلاد سغد كه زنان آن در زيبايي شهره‌اند
ص: 113 شاد زي با سياه چشمان شادكه جهان نيست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان نبايد بودوز گذشته نكرد بايد ياد
من و آن جعد «1» موي غاليه «2» بوي‌من و آن ماهروي حور «3» نژاد
نيكبخت آنكسي كه داد و بخوردشوربخت آنكه او بخورد و نداد
باد و ابر است اين جهان فُسوس «4»باده پيش آر هرچه بادا باد
شاد بوده است از اين جهان هرگزهيچكس؟ تا از و تو باشي شاد
داد، ديدست از او به هيچ سبب؟هيچ فرزانه! تا تو بيني داد؟ * نمونه‌يي از اشعار بزمي رودكي كه در آن از كيفيت پذيرايي از رجال و خصوصيات مجالس جشن و سرور طبقات مرفه و سلاطين، در هزار سال پيش، سخن به ميان آمده است نقل مي‌كنيم:
مادر مي «5» را بكرد بايد قربان‌بچه «6» او را گرفت و كرد بزندان
بچه او را از او گرفت نداني «7»تاش نكوبي نخست‌وز و نكشي جان
جز كه نباشد حلال دور بكردن‌بچه كوچك ز شير مادر و پستان
تا نخورد شير، هفت مه بتمامي‌از سر ارديبهشت تا بُنِ آبان
آنگه شايد ز روي دين و ره دادبچه بزندان تنگ و مادر، قربان
چون بسپاري به حبس بچه او راهفت شبا روز خيره ماند و حيران
باز چو آيد بهوش و حال ببيندجوش برآرد بنالد از دل سوزان
گاه زبر زير گردد از غم و گه باززير و زبر همچنان رَاندُه جوشان
زر بر آتش كجا بخواهي پالود «8»جوشد ليكن ز غم نجوشد چندان
باز بكردارِ اشتُري كه بود مست‌كفك «9» برآرد ز خشمراند سلطانِ
______________________________
(1). پيچيده‌موي، مجعد
(2). خوش‌بوي
(3). زن زيباروي، زن بهشتي
(4). فريبنده
(5). مادر مي، استعاره براي تاك و آب انگور است.
(6). بچه، استعاره است براي انگور.
(7). نتواني
(8). صاف كردن و تصفيه
(9). جوش بياورد
ص: 114 مرد حَرَس «1» كفكهاش پاك بگيردتا بشود تيره‌گيش و گردد رخشان
آخر، كارام گيرد و نچخد «2» نيزدرش كند استوار مرد نگهبان
چون بنشيند تمام و صافي گرددگونه «3» ياقوت سرخ گيرد و مرجان «4»
... ورش ببويي گمان بري كه گل سرخ‌بوي بدو داد و مشك و عنبر با، بان
هم به غم اندر همي گدازد چونين‌تا بگه نوبهار و نيمه نيسان
آنگه اگر نيمشب درش بگشايي‌چشمه خورشيد بيني تابان
ور ببلور اندورن بيني گوئي‌گوهر سرخ است، به كَفِّ موسي عمران
زفت «5» شود راد و مرد سست دلاورگر بچشد زوي و روي زرد گلستان
انُده ده ساله را بطنجه «6» رساندشادي نو را ز «ري» بيارد و «عمان»
با مي چونين كه سالخورده بود چندجامه بكرده فراز پنجه خلقان «7»
مجلس بايد بساخته ملكانه‌از گل وَز ياسمين و خيري الوان
نعمت فردوس گستريده ز هرسوساخته كاري كه كس نسازد چونان
جامه زرّين و فرشهاي نو آيين‌شهره رياحين و تختهاي فراوان
... يك صف ميران و بلعمي بنشسته‌يك صف حُرّان و مير صالح دهقان
خسرو بر تخت پيشگاه نشسته‌شاه ملوك جهان، امير خراسان
ترك هزاران بپاي، پيش صف اندرهريك چون ماه بر دو هفته دُرفشان «8»
... باده دهنده بتي بديع ز خوبان‌بچه خاتون ترك و بچه خاقان
چونش بگردد نبيذ چند بشادي‌شاه جهان شادمان خرم و خندان
از كف تركي سياه چشم پري‌روي‌قامت چون سرو و زلفكانش چوگان
خود بخورد نوش و اولياش هميدون‌گويد هريك چو مي بگيرد شادان
... خلق، همه از خاك و آب و آتش و بادندوين ملك، از آفتاب گوهر ساسان
... گر تو فصيحي همه مناقب «9» او گوي‌ور تو دبيري همه مدايح او خوان
______________________________
(1). به فتح اول و دوم به معني نگهبان
(2). چخيدن به فتح اول بمعني ستيزه‌كردن و اينجا به معني حركت كردن و زيرورو شدن.
(3). رنگ
(4). جانوري دريايي است.
(5). بخيل
(6). بندري است در مراكش
(7). مراد توصيف كهنگي شراب است
(8). چون ماه تمام، تابنده و درخشان
(9). محاسن
ص: 115 ... مرد ادب را خرد فزايد و حكمت‌مرد خرد را ادب فزايد و ايمان
... پاكي اخلاق او و پاك‌نژادي‌با نيت نيك و با مكارم احسان
... باز بروز نبرد و كين و حميّت‌گرش ببيني ميان مغفر و خفتان «1»
... ور به نبرد آيدش ستاره بهرام‌توشه شمشير او شود به گروگان
... شاعر زي او رَوَد فقير و تهيدست‌بازَرِ بسيار بازگردد و حُملان «2»
... باز بهنگام داد و عدل بَرِ خلق‌نيست به گيتي چو او نبيل «3» و مسلمان
... پوزِش بپذيرد و گناه ببخشدخشم نراند به عفو كوشد و غُفران «4»
عَمرو بنِ اللّيث زنده گشت بدو بازبا حَشم خويش و آن زمانه ايشان
رستم را نام اگرچه سخت بزرگست‌زنده بدويست نام رستم دستان
... اينك مدحي چنانكه طاقت من بودلفظ همه خوب و هم به معني آسان
... مدح همه خلق را كرانه پديدست‌مدحت او را كرانه ني و نه پايان
... زَهره كجا بودمي به مدح اميري‌كَز وي «5» او آفريد گيتي يزدان
... دولت ميرم هميشه باد بر افزون‌دولت اعداي او هميشه به نقصان
... طلعت تابنده‌تر ز طلعت خورشيدنعمت پاينده‌تر ز جودي «6» و بهلان در اشعار زير رودكي مراحل گوناگون حيات خويش را از جواني تا دوران پيري توصيف مي‌كند:
مرا بسود و فروريخت هرچه دندان بودنبود دندان، لا، بل چراغ تابان بود
سپيد سيم رده بود و درّ مرجان بودستاره سحري قطره‌هاي باران بود
دلم خزانه پرگنج بود، گنج سخن‌نشان نامه ما مِهر و شعر عنوان بود
هميشه شاد و ندانستمي كه غم چه بوددلم نشاط و طرب را هميشه ميدان بود
بسا دلا كه بسان حرير كرده به شعراز آن پس كه به كردار سنگ و سندان بود
عيال نه، زن و فرزند نه، مئونت «7» نه‌از اين ستم دلم آسوده بود و آسان بود
تو رودكي اي ماه‌رو، همي بيني‌بدان زمانه نديدي كه اين چنينان بود
______________________________
(1). جامه جنگ
(2). ستور باربر
(3). هوشيار و ذكي
(4). بخشش
(5). از براي او
(6). نام شاعري است
(7). مخارج زندگي
ص: 116 بدان زمانه نديدي كه در جهان رفتي‌سرودگويان گوئي هزاردستان «1» بود
هميشه شعر وُرا زي ملوك ديوان است‌هميشه شعر ورا زي ملوك عنوان بود
شد آن زمانه كه شعرش همه جهان بنوشت‌شد آن زمانه كه او شاعر خراسان بود
كرا بزرگي و نعمت ز اين و آن بودي‌و را بزرگي و نعمت ز آل سامان بود
كنون زمانه دِگَر گشت و من دگر گشتم‌عصا بيار كه وقت عصا و انبان بود رودكي به‌خوبي دريافته بود كه دوران حيات آدمي پر است از نشيب‌وفراز و خوشي و ناخوشي از اين‌رو به فرزانگان اندرز مي‌دهد كه از لذائذ زندگي بهره گيرند، و مشكلات و ناهمواريهاي آن را با صبر و متانت تحمل نمايند:
اي آن‌كه غمگني و سزاواري‌وندر نهان سرشك همي باري
رفت آن‌كه رفت‌وآمد آنك آمدبود آنچه بود، خيره چه غم داري
هموار كرد خواهي گيتي را؟گيتي است، كي پذيرد همواري
شو تا قيامت آيد زاري كن‌كي رفته را بزاري باز آري
اندر بلاي سخت پديد آيدفضل و بزرگمردي و سالاري رودكي در عين حال كه به زندگي و خوشيهاي آن دلبستگي دارد، برخلاف بسياري از شعرا مرد بي‌بندوبار و بي‌هدفي نيست و نسبت به مسائل سياسي و عقيدتي دوران خود صاحبنظر است؛ از اصول عقايد فاطميان پيروي، و در راه تبليغ نظريات آنان سعي و تلاش مي‌كند و ظاهرا در اين راه مصائب و مشكلاتي را تحمل كرده است، درحالي‌كه چندي بعد در دربار سلطان محمود شاعراني بودند كه آثار تملق و نامردمي از اشعار آنان هويداست «... تا وقتي وزير يا اميري مورد علاقه سلطان است، شاعر او را ستايش مي‌كند، و وقتي از نظر سلطان مي‌افتد ستايشگر نيز او را از ياد مي‌برد مجالس ذوق و نشاط سلطان، عشقبازي با ساده‌رويان و داستان شكارها و جنگها همه در اين قصايد انعكاس دارد، از اين اشعار به‌خوبي پيداست كه شاعر نه فقط در بزم انس سلطان شعر مي‌خواند و احيانا رود مي‌نوازد بلكه در شكار و جنگ نيز به‌سوي نعمت و غنيمت، مثل غبار در دنبال موكب سلطان مي‌افتد، صله و جايزه مي‌گيرد، مورد خشم و سخط مي‌شود، به پيلباني گماشته مي‌آيد، خلعت و نواحت مي‌يابد، از اين در به آن درمي‌رود بدين‌گونه
______________________________
(1). بلبل
ص: 117
عمر خويش را در دربار غزنه بسر مي‌آورد ... «1»»
منوچهري نيز دست كمي از آنها ندارد، اين شاعر دامغاني برخلاف ناصر خسرو، نظامي، عطار، مولوي و چندتن ديگر، بدون اينكه به رنجها و تالمات مادي و معنوي همنوعان خود بينديشد، در فكر آسايش و آرامش خويش است، روحيه و طرز فكر شاعر در اشعار زير نمودار است:
نوبهار آمد و آورد گل تازه فرازمي خوشبوي فراز آور و بربط بنواز
اي بلند اختر نام‌آور تا چند بكاخ‌سوي باغ آي كه آمد گه نوروز فراز
بوستان عود همي سوزد تيمار «2» بسوزفاخته ناي همي سازد طنبور بساز
به سماعي «3» كه بديع است كنون گوش بنه‌به نبيدي «4» كه لطيف است كنون دست بياز
گر همي خواهي بنشست، ملك و ارنشين‌ور همي‌تاختن آري به‌سوي خوبان تاز «... دربار غزنه، دربار سلطان يمين الدّوله محمود غزنوي، در آن زمان، شهرت و آوازه‌يي بسيار داشت و ميعادگاه شاعران، دبيران، نديمان، مسخرگان و اميران بود، سلطان كه اوقات خويش را بين رزم و بزم قسمت كرده بود، درهاي كاخ خود را بر روي همه جويندگان نام و جاه كه براي نيل بدين هدف، هرسختي و هرپستي را پيشباز مي‌كردند گشوده بود، درست است كه در مجلس او نام دين، نام خليفه و نام مسلماني با حرمت و بزرگداشت مي‌رفت، اما اينها سياست و لفظ و حيله بود و آنچه در وراي آن وجود داشت، دنيا، لذت و آوازه‌جويي بود، سلطان، خود يكبار حنفي بود يكزمان شافعي، گاه با كراميها محبت مي‌كرد و گاه به اشعريان تمايل مي‌ورزيد، براي دلجويي از خليفه عباسي سفير فاطميان را مي‌كشت و به‌خاطر استواري قدرت و افزوني ثروت خويش، بددينان را مصادره مي‌كرد و قرمطيان را به دست هلاك و نابودي مي‌سپرد، ليكن در همه اين كارها، غرض او بسط قلمرو كشور و نشر صيت و آوازه خويش بود، دين و اسلام و زهد و پارسايي، برخلاف آنچه در قصايد صوفيه آمده است، دل او را نرم نكرده بود، عشرت او همه با باده و ساده، و تفريح او همه در گوش دادن به دروغ، چاپلوسي شاعران و مسخرگان بود، وقتي به شراب مي‌نشست، گاه چندين روز درين كار صرف مي‌كرد، و نديمان و اميران را نزد خويش نگه مي‌داشت در مجلس او طلعت غلامان ساده‌روي نه فقط
______________________________
(1). عبد الحسين زرين‌كوب: با كاروان حله، ص 31.
(2). غم و غصّه
(3). آواز خوش
(4). شراب
ص: 118
«چراگاه» چشم حسود سلطان بود، بلكه حاضران مجلس را نيز بيخود مي‌كرد، براي يك غلام زيبا، نامش طغرل، آن‌گونه كه بيهقي نقل كرده است، كم‌مانده بود كه سلطان برادر خود امير يوسف را، از رشك و خشم، گزند سخت رساند، چنان‌كه به‌خاطر يك غلام ديگر، كه بدو چشم طمع دوخته بود، وزير خود ابو العباس اسفرايني را به بهانه‌هاي ناروا، آزار كرد و به زندان انداخت، مجالس باده و ساده او را اميران و وزيرانش نيز تقليد مي‌كردند و در غزنه همه‌جا زندگي همين رنگ داشت، وقتي هم نوبت بزم به‌سر مي‌آمد، سلطان كه از آتش يك شوق مقدس گرم شده بود به رزم هندوان آهنگ مي‌كرد، اردويي بزرگ از غاريان خونيان، مزدوران و داوطلبان را با موكب خيره‌كننده‌يي از شاعران، نديمان، غلامان و همه‌گونه جاه‌طلبان فراهم مي‌آورد و به نام «جهاد» راه ديار سند و هند در پيش مي‌گرفت، اين جنگهاي خونين، كه مقدس و متضمن ثواب شمرده مي‌شد البته بتخانه‌هاي هند را از اندوخته‌هاي ديرين تهي مي‌كرد، اما مسلماني را در دل هندوان ناگوار و ناخوشايند مي‌كرد، از اين غنيمتهاي هنگفت كه هرسال از غارت هند به‌دست مي‌آمد و غزنه را روزبه‌روز آبادتر مي‌كرد، سلطان بخششهاي افسانه‌آميز مي‌توانست كرد، به اين جهت هم بود كه در موكب او، درين سفرهاي دور و دراز، گذشته از اميران نامجوي، خوش‌آمدگويان و ستايشگران هم همراه مي‌شدند، زيرا وي نيز مثل اسكندر، فاتح نام‌آور باستاني هند، دروغ چاپلوسان را به زر مي‌خريد و شايد باور نيز مي‌كرد. «1»»
اين بود سيماي واقعي محمود و روش شعراي متملق و درباري او، ليكن در عهد سامانيان چنانكه قبلا گفتيم حال بدين منوال نبود و شاعراني چون رودكي، در مدح و ستايش امرا و ممدوحان خود از حد اعتدال نمي‌گذشتند، اينك نمونه‌يي ديگر از اشعار دلنشين رودكي را كه براي تشويق امير ساماني به مراجعت به شهر بخارا سروده و سخت موثر افتاده است مي‌آوريم:
بوي جوي موليان آيد همي‌ياد يار مهربان آيد همي
ريگ آموي و درشتي‌هاي اوزير پايم پرنيان آيد همي
آب جيحون از نشاط روي دوست‌خنگ ما را تا ميان آيد همي
اي بخارا شاد باش و دير زي‌مير، زي تو شادمان آيد همي
مير ماه است و بخارا آسمان‌ماه سوي آسمان آيد همي
مير سرو است و بخارا بوستان‌سرو سوي بوستان آيد همي
______________________________
(1). عبد الحسين زرين‌كوب: مجموعه نقد ادبي، ص 28 به بعد.
ص: 119
مي‌گويند اين اشعار چنان در امير نصر بن احمد ساماني مؤثر افتاد كه موزه در پاي ناكرده سوار شد و عزيمت بخارا كرد، نظامي عروضي براي اين قصيده ارزش فراوان قائل است، ولي دولتشاه سمرقندي كه كتاب خود را در 892 هجري تاليف كرده است، مي‌گويد: «... اين نظمي است ساده و از صنايع و بدايع عاري ... اما شايد، كه چون استاد را در اوتار موسيقي وقوف تمام بوده، تصنيفي ساخته باشد، و به آهنگ اغاني و ساز اين شعر را عرض كرده و در محل قبول افتاده باشد، القصّه استاد را انكار نشايد كرد ... بلكه او را در فنون علم و فضايل وقوف است ... استاد رودكي عظيم الشان و مقبول خاص و عام بود. «1»»
سمعاني، در وصف مقام و ارزش ادبي او گفته است: «قيل انّه اوّل من قال الشّعر الجيد الفارسيّه. «2»»
دكتر زرين‌كوب ضمن توصيف روحيات رودكي، وي را مردي صاحبنظر و اهل دل مي‌داند، كه دنياي آسوده اما شتابان را با چشم ذوق و لذت مي‌ديد و بانگ امروز را درياب «در مي‌داد، رودكي، لذتها و رامشهايي را كه در كنار «سياه چشمان» بخارا درمي‌يافت، قدر مي‌شناخت و با همان آهنگ هوراس (شاعر رومي) مي‌گفت:
شاد زي با سياه چشمان شادكه جهان نيست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان ببايد بودوز گذشته نكرد بايد ياد بدينگونه زندگي شاد و لذت‌انگيز دربار بخارا، در شعر او، با آنكه از شعرا و جز اندكي در دست نيست جلوه دارد، و خواننده دقيق مي‌تواند، درين مختصر مرده ريگ شاعر، مثل خود او تپيدن دلهاي سياه چشمان بخارا و اندوه و شادي نام‌آوران و گردنكشان آن دربار ازيادرفته را در خاطره خويش زنده كند ... «3»»
رودكي هنگام بروز حوادث ناگوار، خود را يكباره تسليم اندوه و رنج نمي‌كند، از جمله مرگ دردناك فرزند محبوب بلعمي وزير نامدار بخارا، نه‌تنها وزير، بلكه رودكي و ديگر دوستان وزير را غرق تاسف و تالم مي‌سازد، اما شاعر روشن‌بين در مقام تسليت، وزير داغ‌ديده را مخاطب قرار مي‌دهد، «و او را به آرام و سكون دعوت مي‌كند:
______________________________
(1). ادوارد براون: تاريخ ادبيات ايران (از فردوسي تا سعدي) ترجمه فتح اله مجتبائي نيمه نخست، ص 32 به بعد.
(2). مي‌گويند رودكي نخستين كسي است كه شعر نيكو به فارسي سروده است.
(3). با كاروان حله، پيشين، ص 6 به بعد.
ص: 120

رابطه رودكي با اسماعيليان‌

رودكي دهقان‌زاده‌يي بود كه با افكار و انديشه‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي فاطميان و فرقه اسماعيليه آشنا بود و با آنان همكاري و همفكري مي‌كرد. در اين ايام اسماعيليان در دربار سامانيان نفوذ كرده بودند تا آنجا كه امير نصر ساماني و ابو الفضل بلعمي وزير دانش‌پرور او و عده‌يي از سران حكومت از هواداران اين جماعت شده بودند؛ بنابراين گرايش رودكي به اسماعيليان در چنان محيطي امري غير عادي نيست.
از رودكي شنيدم استاد شاعران‌كاندر جهان به كس مگر و جز به فاطمي مطلبي كه بايد به آن توجه داشت، اينكه از آغاز قرن سوّم هجري فكر احياء آزادي و استقلال ايران در دل سران خاندانهاي كهن و نژاده ايراني راه يافته بود، هنوز قرن سوم به پايان نرسيده بود، كه دولت قوي ديگري از آل سامان در كنار جيحون به‌وجود آمد كه از نظر نژاد و خانواده مقبولتر از صفاريان بود، سران اين سلسله و وزراي كاردان آنان توانستند با دربار بغداد طوري رفتار و مماشات كنند كه رقبايي بر ضدشان برنينگيزند.
سران دولت ساماني (261- 389) از عهد مأمون در ماوراء النهر رياست داشتند و آل طاهر و آل ليث هم از آنها حمايت مي‌كردند، در همين سالها در مرو و قهستان و توس و چغانيان و گرگان و خوارزم، مرداني ايراني كه داعيه حكومت داشتند، چون احمد بن سهل ... سيمجور دواتي و كنارنگيان و سپهبدان توس ...
و آل محتاج و آل فريغون برخاستند و اين‌همه، به گفته استاد بهار يك مقصد را دنبال مي‌كردند و آن زنده‌كردن نام شاهنشاهان فارس و احياء گذشته سياسي و ادبي ايران بود غزنويان كه بعد از سامانيان به‌قدرت رسيدند با آنكه ريشه ايراني نداشتند براي آنكه در بين مردم حيثيّت و اعتباري كسب كنند، ظاهرا به خداوندان علم و ادب روي خوش نشان مي‌دادند.
ص: 121

تلاش در راه احياء زبان و ادبيات فارسي‌

اشاره

چنانكه قبلا به تفضيل ياد كرديم، صفاريان مخصوصا يعقوب ليث سهمي شايان ذكر در اشاعه فرهنگ و ادب فارسي داشت و شايد اگر او و بازماندگانش و سلاطين و وزراي سلسله ساماني به ادبيات ملّي و مردمي عنايت نمي‌كردند، زبان مردم ايران مانند زبان بسياري از كشورهاي اسلامي زبان عربي مي‌شد.
ولي خوشبختانه نه‌تنها توده مردم بلكه بسياري از افراد برجسته خاندانهاي كهن ايراني بپا خاستند و همه آنها يك هدف و آرزو داشتند و آن پايان دادن به‌قدرت اجانب و زنده كردن حكومت مستقل و آزاد ايران و احياء فرهنگ و تمدن ديرين اين سرزمين بود.
آلفونس دوده «1» (1897- 1849) نويسنده فرانسوي مي‌گويد: «وقتي ملتي شكست مي‌خورد و محكوم و مقهور مي‌شود، تا زمانيكه زبان خود را از كف نداده گويي كليد زندانش را در دست دارد.» ايرانيان به‌خوبي متوجه اين معني بودند، در ميان رجال و شخصيتهاي نامجوي ايراني احمد سهل، خود را از فرزندان يزدگرد مي‌شمرد و بيش از ديگران در راه حصول آرزوي خويش سعي و تلاش مي‌كرد. «... در دربار احمد سهل، مردي پير و دهقان‌نژاد موسوم به «آزاد سرو» زندگي مي‌كرد كه به قول فردوسي داستانهايي از رستم و خاندان آن پهلوان در نزد او بود.
يكي پير بُد نامش آزاد سروكه با احمد سهل بودي به مَرو «فردوسي»
و از قول او اين داستانها وارد شاهنامه شده بود، و ابو منصور، كسي است كه شاهنامه فردوسي را به زحمت از خداينامه و روايات دهقانان و پيران و جز اينها هم گردآورده و نويسانيده بود؛ و دقيقي شاهنامه خود را به امر امير نوح يا ابو المظفّر چغاني گفته است و كتاب حدود العالم قديمترين جغرافياي فارسي (372 ه) در دربار آل فريغون تاليف شده است و شايد ابو علي سيمجور كه از 378 تا 384 در خراسان رياست داشته
______________________________
(1).Alphonse .Daudet
ص: 122
يكي از تشويق‌كنندگان فردوسي، در نظم شاهنامه بوده‌ست، زيرا پسران محمد عبد الرزاق و اميرك توسي كه علي التّحقيق از مربيان و منعمان فردوسي بوده‌اند و با او دوست و همدست و طبعا همفكر بوده‌اند و عاقبت هم در وفاداري نسبت با بو علي سيمجور از ميان رفتند، و ميرك توسي با او هم‌زنجير گرديده و فردوسي ظاهرا درباره رابطه او با اين اميرك مي‌گويد:
نه زو زنده دارم نه مرده نشان‌به چنگ نهنگان مردم‌كُشان مامونيان همان پادشاهاني هستند كه دربار آنها مجمع بزرگترين علما و حكماي ايراني مانند ابو ريحان و ابو علي سينا و ابو سهل مسيحي و غير هم بوده است و در شعوبي بودن اين علما نيز ترديدي نيست، خاصه ابو ريحان بيروني. اين جنبش كه در خراسان يك بار در قرن سوم پيش آمده است نتيجه روشن و مستقيم انتشار خداينامه و ساير كتب پهلوي است كه گفتيم در قرن دوم به وسيله ابن مقفع و ديگران و در واقع به تشويق و ترغيب برمكيان و آل سهل ترجمه شده و در ظرف يك قرن در اكناف ايران منتشر گرديده و اثر شگرفي در قلوب مردان سياسي ايراني پيدا كرده بود و نفرت دروني نجباي ايراني، از غدر و مكر دربار بغداد نيز مزيد علت شده و فكر ايجاد دولتي مانند دولت ساساني، همه سركشان و ارباب همم عاليه را برانگيخته بود.
هرچند اين دولتهاي كوچك به‌تدريج در دولت بزرگ ساماني تحليل رفت و آنچه باقيمانده، صيد سرپنجه غزنويان گرديد، اما همانطور كه خود آن دولتها در سامانيان تحليل رفتند، فكر و انديشه آنان نيز ضميمه فكر سامانيان شد، رجال صاحب فكر در دربار بخارا گرد آمدند، خانواده جيهانيان و خانواده بلعميان و دانشمنداني نظير ابو طيّب مصعبي، كه همه مردان فاضل و صاحب تاليف و نويسندگان نامي بودند. «1»»

احياء جشنهاي ملي‌

غير از احياء زبان و ادبيات فارسي ايرانيان براي حفظ موقعيت و استقلال خود در احياء و برگزاري جشنهاي ملي اصرار مي‌ورزيدند، از جمله جشن نوروز كه در نخستين روز از نخستين ماه (فروردين) سال شمسي آغاز مي‌گردد، و در حقيقت جشن آغاز بهار و سال نو به‌شمار مي‌رود و مورد علاقه تمام ايرانيان بوده و هست. علاوه‌براين توده مردم تا قبل از حمله مغول هنگام جشن سده و مهرگان و ديگر جشنهاي باستاني مراسمي برقرار مي‌كردند،
______________________________
(1). سبك‌شناسي، پيشين، ص 165 به بعد (به اختصار)
ص: 123
فردوسي با استفاده از خدا ينامك و ديگر كتب و رسائل پهلوي از مراسم اين جشن باستاني هنگام به تخت نشستن جمشيد چنين ياد مي‌كند:
به فَرّ كياني يكي تخت ساخت‌چه مايه بدو گوهر اندر نشايد
جهان انجمن شد بَرِ تخت اوي‌فرومانده از فره بخت اوي
به جمشيد بر گوهر افشاندندمر آن روز را روز نو خواندند
... بزرگان بشادي بياراستندمي و جام و رامشكران خواستند
چنين روز فرخ از آن روزگاربمانده از آن خسروان يادگار جشن سده: جشن سده نيز از اعياد باستاني قبل از اسلام است كه هر سال در دهم بهمن‌ماه (به قول ابو ريحان بيروني) «ابان روز» از بهمن‌ماه گرفته مي‌شده است و بعد از اسلام نيز مخصوصا در دربار بعضي از امرا و سلاطين ايران (مثل آل زيار) و حتي غزنويان متداول بوده ... قول درست در باب وجه تسميه اين جشن، اينكه چون اين جشن در صدمين روز زمستان بزرگ باستاني (برحسب تقسيم سال در نزد ايرانيان قديم به يك تابستان 7 ماهه و يك زمستان 5 ماهه) واقع مي‌شده است، از قديم آن را به اين نام خوانده‌اند مطابق روايت شاهنامه جشن سده منسوب است به هوشنگ پيشدادي و يادگاري است از پيدايش آتش به‌دست او ... در طي اين جشن آتش مي‌افروختند و بر گرد آن شادي مي‌كردند و در جريان اين جشن انواع تفريحات و لهو و بازي صورت مي‌گرفته، در اشعار شعرا به اين جشن و مراسم آن مكرر اشاره شده است. و مسعودي در مروج الذهب از اين جشن ياد كرده است، روز قبل از سده را «نوسده» يا بر سده مي‌خواندند، اين جشن را هنوز هم زرتشتيان ايران در دهم بهمن‌ماه در كرمان و ديگر نقاط برپا مي‌كنند ... «1»»

نقش افكار عمومي‌

در عهد سامانيان كه دوران رشد و شكفتگي فرهنگ ايرانيان بود، «افكار عمومي» نقش مهمي داشت، مردم از حقوق و موقعيت اجتماعي خود پاسداري و دفاع مي‌كردند و تا مي‌توانستند به زمامداران ستمگر اجازه نمي‌دادند كه از حدود وظايف و اختيارات خود تجاوز و به مال و جان خلق دست‌درازي نمايند و اگر حكمراني راه تعدي و تجاوز پيش مي‌گرفت، پيشوايان خلق به ياري عياران به جنگ و مبارزه برمي‌خاستند، چنانكه مي‌دانيم «ابو صالح
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، پيشين، ص 1278.
ص: 124
منصور ابن اسحق، برادرزاده امير اسماعيل ساماني بود. احمد بن اسماعيل، در سال 299 عمل سيستان (يعني حكمراني آن خطه) را به‌عهده گرفت. ولي، وي در نتيجه سوء سياست، در اين راه توفيق نيافت: «... اندر شهر آمد و به خانها منزل كرد و مال سيستان، به عهد قديم، هزارهزار درم بيش نبود و او زيادت خواست، پس مردمان سيستان گفتند: به هيچ‌وجه ما استخفاف احتمال نكنيم. مردم، شديدا به دو عمل او اعتراض كردند، كه يكي سكونت لشكريان در منزل مردم و دومي افزودن بر ميزان ماليات بود. «مولي سندلي» به نمايندگي از طرف مردم سيستان زبان به اعتراض گشود: «... اندر مظالم شد، و گفت، به سيستان رسم نيست كه مال زيادت خواهند و لشكري را به لشكر، جاي باشد كه مردمان را زنان و دختران باشد، مردم بيگانه به منزل و سراي آزاد مردان واجب نكند. منصور بن اسحق را برادرزاده‌يي بود تيزگونه «1»، گفت: ما سرا و جماع از خراسان نياورده‌ايم و مال كم از آن نستانيم كه بيستگاني ما باشد. «مولي سندلي» گفت: بگويم تو را و برخاست و برفت. منصور بن اسحق، آن برنا را گفت: اين نبايست گفت اما اين مردك ما را وعيد «2» كرد، بجستند، او را باز نيافتند، رفته بود. پس «سندلي» نزديك عياران شد ... به هر شهر، ده مرد و بيست مرد جمع كرد، مردي پانصد ...» پس از گردآوري عياران با ياران منصور بن اسحق نبرد كرد. عده‌يي از ايشان را بكشت، بقيه فرار كردند. مردم دلگرم شدند و هرجا از لشگريان منصور در خانه و كوچه و بازار يافتند، بكشتند. بعد به زندان روي آوردند، در زندان بشكستند و محبوسان را آزاد كردند. جبهه مخالفان قوت گرفت.
منصور بن اسحق فرار كرد و برادرزاده او كه آن گستاخي كرده بود، دستگير شد. او را حنا بستند و ديگر روز به‌دست ستوربانان داد تا فضيحت كردند، آن سخن را كه گفته بود ... « (رجوع كنيد به تاريخ كامل ابن اثير، صفحه 65 تا 66) «3» از آنچه گذشت، به‌خوبي پيداست، مردم بعضي از مناطق ايران نظير مردم سيستان، حتي الامكان در مقابل تحميلات نارواي دولتيان مقاومت مي‌كردند و در مقابل هر زورگو و ستمگري، سر تسليم فرود نمي‌آوردند.- برگرديم به سير ادبيات در عهد سامانيان.
______________________________
(1). سبك مغز و عصبي مزاج
(2). تهديد
(3). لغت‌نامه دهخدا (ابو سعيد- اثبات) پيشين، ص 548.
ص: 125

دقيقي‌

ابو منصور محمد بن احمد دقيقي آخرين شاعر بزرگ عصر ساماني، و بيشتر شهرت، اعتبار او بواسطه نظم شاهنامه است، دقيقي در آغاز كار مدّاح فخر الدوله از امراي چغانيان بود كه در ماوراء النهر فرمانروايي داشتند، بعدها در دوران قدرت منصور ابن نوح و نوح ابن منصور شهرت دقيقي بالا گرفت تا آنجا كه هواخواهان استقلال و سربلندي ايران، از او خواستند كه به نظم شاهنامه همت گمارد و او به اين مهم پرداخت و هزار بيت درباره داستان گشتاسب و ظهور زرتشت به رشته نظم كشيد، ولي چون در جواني به‌دست غلام خود كشته شد به اتمام كار توفيق نيافت ولي به حكايت شاهنامه، فردوسي، دقيقي را به خواب ديده و به خواهش او هزار بيت منظوم او را عينا در شاهنامه آورده و از اين شاعر ناكام ياد كرده است:
چنين ديد گوينده يكشب بخواب‌كه يك جامِ مِي داشتي چون گلاب
دقيقي ز جائي فراز آمدي‌بر آن جام مي داستانها زدي
به فردوسي آواز دادي كه مي‌مخور جز به آئين كاووس كي از قصايد معدودي كه از دقيقي به يادگار مانده است پيداست كه در هنر شاعري استاد بوده و سخنگويان بزرگي چون عنصري فرخي سيستاني از سبك و شيوه او پيروي كرده‌اند. دقيقي از شاعران بزرگ قرن چهارم ه. ق است و وفات او را تذكره‌نويسان بين سالهاي 367 تا 370 ضبط كرده‌اند.
در اشعار اندكي كه از خود به يادگار گذاشته، ملكات فاضله، مخصوصا شجاعت، سخاوت و رادي و مردانگي را ستوده و خطاب به نامجويان و جاه‌طلبان روزگار خود مي‌گويد كه تنها به كمك شمشير و پول مي‌توان به ملك و جاه دست يافت، و پس از كشور گشائي و كسب قدرت فقط به ياري «عقل و تدبير» و با استفاده داهيانه از «شمشير» و «دينار» مي‌توان به دوام و بقاء حكومت‌ها اميدوار بود. اينك شعر دقيقي:
ز دو چيز گيرند مر مملكت رايكي پَرنياني يكي زَعفراني
يكي زَرِّ نام ملك برنوشته‌دگر آهن آب داده يماني
گرابويه وصلت ملك خيزديكي جُنبشي بايدش آسماني
زباني سخنگوي و دستي گشاده‌دلي همش كينه همش مهرباني
كه ملكت شكاريست كورانگيردعقاب پرنده نه شير ژياني
دو چيز است كورا به بند اندر آرديكي تيغ هندي يكي زركاني
به شمشير يابد گرفتن مر او رابه دينار بستنشِ پاي ارتواني
كرابخت و شمشير و دينار باشدنبايدش تن سَر و نسبت كياني
ص: 126 خِرَد بايد آنجا وجود و شَجاعت‌فلك كي دهد مملكت رايگاني به‌نظر استاد فروزانفر «... گشتاسب‌نامه دقيقي در حسن عبارت وجودت نظم، پس از شاهنامه استاد توس، اولين مثنوي بحر تقارب است و بر همه اين مثنوي‌ها برتري دارد. دقيقي زرتشتي بوده و عقيده خود را بدون پروا و با كمال صراحت اظهار داشته است؛ نام او و اشعاري كه آثار اسلامي در آنها موجود است، اين اعتقاد را رد نتواند كرد، زيرا اين هردو محمول بر تقيه و پاره‌اي از قسمت دوم شايد براي مراعات عقايد ممدوحين بوده است، همچنين اين بيت فردوسي:
ببخشا خدايا گناه ورابيفزاي در حشر جاه ورا هم دليل مسلماني او نيست، چه ما به قوي‌ترين حدس مي‌دانيم كه فردوسي ...، از آن عوام خشك‌مغز نيست، كه بهشت و آمرزش خداي را ملك و حق طايفه مخصوصي بداند، بلكه برخلاف، اين استاد وسيع الخيال توس به همه اديان به چشم حرمت مي‌نگريسته و به عقايد ملل احترام مي‌گذاشته است ...» «1»
از اشعار پراكنده دقيقي نمونه‌يي ديگر ذكر مي‌كنيم:
برخيز و برافروز هلا قبله زردشت‌بنشين و برافكن شكم قاقُم برپشت
من سرد نيابم كه مرا زاتش هجران‌آتشكده گشته است دل ديده چو چرخشت «2»
گردست به دل برنهم از سوختن دل‌انگشت شود بيشك در دست من انگشت «3»
اي روي تو چون باغ و همه باغ بنفشه‌خواهم كه بنفشه چِنَم از زلف تو يك مُشت
آنكس كه ترا گُشت ترا كشت و مرا زادو آنكس كه ترا زاد ترا زاد و مرا كشت «4» دقيقي در توصيف طبيعت و زيبايي‌هاي آن مهارت فراوان داشت، در قطعه زير كه غزل‌وار سروده، از مي و معشوق و تعيّشات دوران شباب ياد مي‌كند:
برافكند اي صنم ابر بهشتي‌زمين را خَلعَتِ ار ديبهشتي
زمين برسان خون‌آلوده ديباهوا برسان نيل اندوده وشتي
به طعم نوش گشته چشمه آب‌به رنگ ديده‌ي آهوي دشتي
بُتي بايد كنون خورشيد چهره‌مهي كو دارد از خورشيد پشتي
بتي رخسار او همرنگ ياقوت‌مئي برگونه جامه كنشتي
______________________________
(1). بديع الزمان فروزانفر: سخن سخنوران، خوارزمي، ص 29
(2). چرخي كه با آن آب انگور گيرند
(3). انغوزه، صمغ
(4). لغت‌نامه، پيشين، ص 70
ص: 127 جهان طاوس گونه گشت و ديداربه‌جايي نرمي و جايي درشتي
بدان ماند كه گويي از مي و مشك‌مثال دوست بر صحرا نوشتي
ز گل بويِ گلاب آيد بدان‌سان‌كه پنداري گُل اندر گِل سرشتي
دقيقي چهار خصلت برگزيده‌ست‌به گيتي از همه خوبي و زشتي
لب ياقوت رنگ و ناله چنگ‌مي خوش رنگ و دين زردهشتي

فردوسي توسي‌

ابو القاسم فردوسي توسي در حدود سال 330 هجري (934- 935 ميلادي) در توس متولد شده است، از دوران كودكي فردوسي اطلاعي در دست نيست، به حدس مي‌توان گفت كه شاعر بزرگ ما در يك خانواده متوسط الحال نشو و نمايافته و پدر او توانسته است، در شرايط آنروز فرزندش را به‌خوبي تحت تعليم و تربيت قرار دهد، فردوسي به زبانهاي دري و عربي، و پهلوي به خوبي آشنا بود، و در 35 سالگي، به بخارا و چند نقطه ديگر مسافرت كرد، و براي تكميل شاهنامه، ابو منصور و تهيه مدارك كافي، مربوط به گذشته ملل ايران، صرف وقت و بذل كوشش نمود و از اطلاعات دهقانان، و فلكلورهاي زمان، براي انجام مقصود والاي خود استفاده كرد و پس از گردآوري اسناد به نظم شاهنامه مشغول شد و با زنده‌كردن تاريخ و داستان‌هاي ملي ايران روح تازه‌يي به زبان و ادب فارسي بخشيد.

منظور فردوسي از نظم شاهنامه‌

هنگامي كه فردوسي دست به اينكار بزرگ زد حكومت سامانيان در كمال قدرت بود، اين شايعه كه فردوسي شاهنامه را به اشاره محمود غزنوي و به اميد شصت هزار دينار او به نظم آورده به هيچ‌وجه صحيح نيست، زيراكه:
فردوسي در آغاز شاهنامه تصريح مي‌كند كه چون از كار دقيقي و پرداختن او به نظم داستان‌هاي كهن و كشته‌شدنش آگاه مي‌شود، خود درپي اين كار مي‌افتد، ولي به‌علت آشفتگي محيط اجتماعي تا مدتي موضوع را پنهان نگاه مي‌داشته است:
زمانه سراسر پر از جنگ بودبه جويندگان بر، جهان تنك بود
برين گونه، يكچند بگذاشتم‌سخن را نهفته همي داشتم
نديدم كسي كش سزاوار بودبگفتار اين، مر مرا يار بود سپس مي‌گويد يكي از دوستان شفيق و مهربان نامه پهلوي، يعني اصل خداي‌نامه را نزد من آورد و مرا به تنظيم شاهنامه تشويق كرد.
ص: 128 به شهرم يكي مهربان دوست بودتو گفتي كه با من به يك پوست بود
مرا گفت خوب آمد اين راي توبه نيكي خرامد مگر پاي تو
نوشته من اين نامه پهلوي‌به نزد تو آرم مگر بغنوي
گشاده زبان و جوانيت هست‌سخن گفتن پهلوانيت هست
شو اين نامه خسروان بازگوي‌بدين‌جوي نزد مهان آبروي بزرگزاده ديگري چون از نيّت عالي فردوسي باخبر مي‌شود، با جان و دل به ياري او برمي‌خيزد:
مرا گفت، كز من چه آيد همي‌كه جانت سخن برگرايد همي
به چيزي كه باشد مرا دسترس‌بكوشم، نيازت نيارم به كس علاوه‌براين رادمرداني چون «حيي قتيب» و علي ديلم بودلف و ابو العباس فضل بن احمد اسفرانيي وزير سلطان محمود به اهميت كار عظيم فردوسي پي‌بردند و در حد امكان به استاد توس كمك كردند، چنانكه شاعر در ابيات زير به معرفي و ستايش آنان پرداخته است:
حُييّ قُتَيب است از آزادگان‌كه از من نخواهد سُخن رايگان
نِيَم آگه از اصل و فرع خراج‌همي غلطم اندر ميان دواج «1»
از اين نامه از نامداران شهرعلي ديلم بُودُلَف راست بهر
از اويم خور و پوشش و سيم و زراز او يافتم جُنبش و پاي و پر از بركت تشويق مادي اين بزرگان، فردوسي توانست عمر گرانمايه را در راه انجام اين آرزوي ملي صرف كند، ولي متاسفانه گروهي ديگر از رجال و آزادگان آن عصر، بدون اينكه كمكي مادي يا معنوي به استاد بكنند، در صدد بهره‌برداري از كار دشوار و سنگين او برآمدند و از آثار و اشعار او به رايگان رونويسهايي تهيّه، و با احسنت‌هاي خشك و خالي، روح شاعر را آزرده مي‌كردند:
بزرگانِ با دانش، آزادگان‌نبشتند يكسر همه رايگان
جز احسنت از ايشان نَبُد بهره‌ام‌بِكَفت «2» اندر احسنتشان زهرام پس از آنكه قسمت مهمي از شاهنامه گفته مي‌شود، محمود به پادشاهي مي‌رسد، فردوسي شاهنامه را به نام او مي‌كند و به نزد او مي‌برد. در سال 371 نظم شاهنامه آغاز گرديد و سي و پنجسال طول كشيد، به اين حساب شاهنامه در سال 406 به پايان رسيده
______________________________
(1). دواج يعني لحاف
(2). بكفت: تركيد و باز شد (يعني سخت ناراحت شدم)
ص: 129
است.
كنون عمر نزديك هشتاد شداميدم به يكباره بر باد شد
سَر آمد كنون قصه يزدگردبه ماه سپندارمذ، روز ارد «1»
زِ هجرت شده پنج، هشتاد باركه گفتم من اين نامه شاهوار ... حالا باتوجه به اينكه سلطان محمود در سال 389 به پادشاهي نشسته است به خوبي روشن مي‌گردد كه فردوسي تقريبا 18 سال پيش از سلطنت محمود به نظم شاهنامه آغاز كرده و انگيزه‌يي جز زر و سيم وي داشته است.
نلدكه «2» در تأييد اين مطلب مي‌گويد: الف: «نمي‌توان گفت او (محمود) در حقيقت قوه فهم و ادراك افكار شاعرانه را داشته است.
ب: حماسه ملي ايران مخالف منافع ترك‌ها بود كه رو به قدرت بودند و شاهنامه كه عبارت از مدح و تمجيد كيش كهن ايران است منافي بامرام و عقيده محمود متعصب بود.
سعيد نفيسي نيز در مقاله‌يي كه در شماره پنجم سال چهارم مجله پيام نو درباره فردوسي نوشته بود، بند الف را تأييد كرده و در اين باره توضيح بيشتري داده است:
«فردوسي طرفدار شعوبيه «3» و به اقرب احتمال شيعه و به نزديك‌ترين حدس اسمعيلي بود، و از طرف ديگر مي‌دانيم كه محمود حنفي بسيار متعصب بود .. و محال است با كسي مانند فردوسي، كمترين رابطه معنوي داشته باشد، چنانكه مي‌دانيم در صدد آزار ابن سينا و ابو ريحان بيروني كه نه‌تنها بزرگترين دانشمندان زمان او بوده‌اند بلكه از بزرگترين علماي ايران و اسلام به شمار مي‌روند، برآمده و هردو را دنبال كرده و ايشان از دست سلطان محمود از اين شهر به آن شهر مي‌گريخته‌اند، زيراكه اتفاقا ابن سينا و ابو ريحان هم، اسمعيلي و هواخواه شعوبيه بوده‌اند ..»
پس نتيجه مي‌گيريم كه فردوسي نظم شاهنامه را به‌خاطر يك هدف مقدس يعني زنده‌كردن زبان و داستان‌هاي ملي ايران و حفظ و استقلال كشور آغاز كرده و به پايان رسانيده است.
بسي رنج بردم بدين‌سال سي‌عجم زنده كردم بدين‌پارسي
پي افكندم از نظم كاخي بلندكه از باد و باران نيايد گزند
______________________________
(1). ارد به معني بيست و پنجم هرماه است
(2).Noeldeke
(3). شعب بمعني قبيله و ملت و از نظر تاريخي «شعوبيّه» به ايرانياني اطلاق مي‌شود كه طرفدار جدي استقلال و آزادي ايران بودند.
ص: 130
وقتي‌كه فردوسي از زبان رستم پورهرمزد شاه از شكست ايرانيان ياد مي‌كند، دلدادگي او به ايران و تنفر وي از تعصبات مذهبي و نفرت فراوانش از ستمگران اجنبي به خوبي آشكار مي‌شود ... همچنين در نامه‌يي كه از زبان رستم پورهرمزد شاه نوشته در وصف تازيان مطالبي مي‌گويد، كه چون ضمن ذكر وقايع تاريخي اين ايام در جلد دوم تاريخ اجتماعي ايران نقل شده از تكرار آن خودداري مي‌كنيم.»
سپس فردوسي از نامه سعد وقاص به شهريار ايران ياد مي‌كند:
سر نامه بنوشت نام خداي‌محمد رسولش به حق رهنماي
ز جني سخن گفت وز آدمي‌ز گفتار پيغمبر هاشمي
ز توحيد و قرآن و وعد و وعيدز تهديد و از رسمهاي جديد
ز قطران و از آتش و زمهريرز فردوس و جوي مي و جوي شير
ز كافور و از مشك و ماء معين‌ز شهد بهشت و مي انگبين
... كه گر شاه بپذيرد اين دين راست‌دو عالم به شادي و شاهي و راست
شفيع گناهش محمد بودتنش چون گلاب مُصعد بود
همه تخت و تاج و همه جشن‌وسورنيرزد به ديدار يك موي حور بطوريكه از فحواي اين اشعار برمي‌آيد و چنان‌كه نلدكه مستشرق شهير متذكر شده، فردوسي تعصب مذهبي نداشته، در افسانه‌يي كه از مأخذ اسلامي اقتباس شده و راجع به زيارت اسكندر از كعبه است اظهار مي‌كند كه خداي زمين و زمان احتياج به‌جا و مكان ندارد ... مي‌گويد كه براي پيشينيان ما «آتش» فقط براي تعيين سمت نيايش بود، همانطور كه براي عرب‌ها «سنگ» سمت پرستش است.»
خداي جهان را نباشد نيازبه‌جاي خور و خواب و آرام و ناز بسياري از شعرا، مانند نظامي خواسته‌اند از فردوسي تقليد كنند ولي چون آثارشان بر پايه داستان‌هاي ملي استوار نبوده، مقبول طبع مردم نيفتاده است، سعدي با تمام مقامي كه در شعر و ادبيات فارسي دارد، وقتي‌كه خواست در ميدان حماسه، هنرنمائي كند به ناتواني و شكست خود اعتراف كرد و گفت:
بسي زيب فكرت همي سوختم‌چراغ بلاغت بيافروختم
پراكنده گويي حديثم شنيدجز احسنت گويي طريقي نديد
كه فكرش بلند است ورايش بلندولي در ره زهد و طامات و پند
نه درخشت و كوپال و گرز و گران‌كه اين شيوه ختم است بر ديگران
ص: 131

شاهنامه قبل از فردوسي‌

بطوري‌كه اشاره شد، از جمله كساني‌كه پس از استقرار حكومت اعراب، براي احياء تاريخ ايران قدم برداشته‌اند، عبد اله بن المقفع (مقتول در حدود 142 هجري) يكي از فضلا و دانشمندان بنام ايران است، اين ايراني پاك‌نهاد تاريخ پادشاهان ايران را كه خداي نامه نام داشته از پهلوي به عربي ترجمه كرد. (بايد دانست كه خداي‌نامه به معني شاهنامه است زيرا يكي از معاني كلمه خداي «پادشاه» بود چنانكه ملوك بخارا را (بخارا خداه مي‌گفتند) ترجمه ابن مقفع كه بدبختانه از بين رفته است نزد مؤلفين عرب به خداينامه يا سير الملوك معروف بوده است، غير از ابن المقفع عده‌يي ديگر به تأليف كتبي در تاريخ پادشاهان ايران به عربي همت گماشتند كه از آن جمله اثري در دست نيست، ولي مندرجات آنها كمابيش در آثار محققين متأخر نظير تاريخ طبري و كتاب البدء و التاريخ مقدسي و ديگر كتب منعكس است، در همان ايام كه عده‌يي از ايرانيان به اقتضاي اوضاع اجتماعي آن روز قلم در دست گرفته و سرگذشت نياكان خود را به عربي تنظيم مي‌كردند، جمعي ديگر از نياكان ما كه اكثرا از شعوبيه و هواخواه استقلال ادبي و آزادي سياسي ملت ايران بودند مجموعه‌هائي در اين زمينه‌ها به نظم يا نثر فارسي تدوين كردند از قبيل شاهنامه ابو المويّد بلخي و منظومه مسعودي مروزي و شاهنامه‌يي كه به فرمان ابو منصور بن عبد الرزاق طوسي در اواسط قرن چهارم به نثر فارسي تنظيم شده است، به ظن قوي، فردوسي طوسي همين شاهنامه را از نثر به نظم درآورده است، پس از پايان شاهنامه فردوسي و انتشار اين حماسه گرانبهاي ملي، طولي نكشيد كه اين شاهكار ادبي و هنري جاي شاهنامه‌هاي منثور را گرفت و هنر دوستان و ارباب ذوق بجاي گردآوري شاهنامه‌هاي متفرقه به استنساخ شاهنامه فردوسي همت گماشتند، به‌طوري‌كه كم‌كم تعداد شاهنامه‌هاي نثر، رو به نقصان نهاد و نسخ آن كمياب شد تا جائيكه امروز از آنجمله جز مقدمه شاهنامه ابو منصوري اثري ديگر برجاي نيست.
در ميان نسخ خطي قديم شاهنامه، بعضي اصلا مقدمه و ديباچه ندارد و از نخستين صفحه، شاهنامه فردوسي شروع مي‌شود، برخي ديگر داراي مقدمه مختصري است و بعضي ديگر مقدمه نثر مبسوطي دارند كه معروفست به مقدمه جديد شاهنامه يا مقدمه بايسنغري (كه ظاهرا در حدود سال 837 به فرمان بايسنغر بن شاهرخ بن امير تيمور گوركان به رشته تحرير درآمده است.
غير از اين دو مقدمه، بعضي از شاهنامه‌ها مقدمه ثالثي دارند كه ظاهرا از لحاظ قدمت حد وسط بين اين‌دو مقدمه است.
ص: 132

آغاز كار شاهنامه‌

ابو منصور معمّري، وزير ابو منصور محمد بن عبد الرزاق، سپهسالار خراسان بود در آن ايام انديشه احياي تاريخ ايران در بين ايرانياني كه به استقلال كشور دلبستگي داشتند سخت رواج داشت، به همين مناسبت سپهسالار خراسان گروهي از دانندگان تاريخ ايران كهن را براي تاليف شاهنامه گرد آورد و ابو منصور معمري را به سرپرستي آنان برگزيد و او كار تدوين آن كتاب را در سال 346 هجري (957 ميلادي) به اتمام رسانيد و مقدمه‌اي بر آن نوشت كه در ميان آثار منثور فارسي از همه قديم‌تر است كلمات عربي آن بسيار نادر و شيوه نگارش آن از بسياري جهات به شيوه نثر پهلوي نزديك است.
در مقدمه بنياد كار شاهنامه چنين آمده است كه مأمون پسر هارون الرشيد، يك روز با مهتران نشسته بود، گفت: مردم بايد تا در اين جهانند بكوشند تا از خود يادگاري بگذارند. عبد الله پسر مقفع كه دبير او بود گفت: كه از كسري انوشيروان چيزي مانده است كه از هيچ پادشاه نمانده است؛ مأمون پرسيد: چه مانده؟ گفت: نامه‌اي از هندوستان بياورد و برزويه طبيب آنرا از زبان هندي به پهلوي بگردانيد و با اين كار خير، نام او در جهان زنده ماند، مامون آن نامه بخواست و به دبير خود دستور داد تا از زبان پهلوي به زبان تازي بگرداند؛ چون نصر بن احمد، اين سخن بشنيد، شادمان شد و بلعمي وزير خويش را بر آن داشت تا آن كتاب نفيس را از زبان تازي به پارسي برگردانيد و از رودكي شاعر نيز خواست تا به نظم آن همت گمارد و با اين تدبير كليله و دمنه به‌دست خرد و بزرگ افتاد، پس از آن نقاشان چيني تصاويري برآن افزودند، تا مردم بيشتر به خواندن و ديدن آن مايل شوند اينكه توضيح مطلب:
ابو منصور سپهسالار خراسان، مردي بود جاه‌طلب و بزرگ‌منش، چون كار كليله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنيد، به دستياري ابو منصور معمري، خداوندان كتب و دهقانان و فرزانگان را از شهرهاي بزرگ فراخواند و به گردآوردن اين نامه‌هاي شاهان و زندگاني هريكي، از دادوبيداد و آشوب و جنگ و آيين و رسوم از كي نخستين «مراد كيومرث، اولين شاه ايران است» كه آيين مردي آورد، تا يزدگرد شهريار، كه آخر ملوك عجم بود. و اين را شاهنامه نام نهادند، تا خداوندان دانش‌اندران نگرند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و كاروساز پادشاهي و آيين‌هاي نيكو و داد و داوري و راندن كار، و سپاه آراستن و رزم كردن و شهر گشادن و كين خواستن و شبيخون كردن و آزرم داشتن و خواستاري كردن، اين‌همه را بدين نامه اندر بياورد و اين كار پرارج در محرم سال 346 از هجرت
ص: 133
جامه عمل پوشيد.» «1»
سامانيان، چنانكه اشارت رفت در احياء زبان و ادبيات فارسي نقش مهمي داشتند.
ابو المؤيد بلخي صاحب شاهنامه و گرشاسبنامه و عجايب البلدان يكي از تربيت يافتگان آن دولت است، شاهنامه ابو منصوري و شاهنامه منظوم مسعودي نيز يكي از مآثر ساماني است، چنانكه منظومه ديگر كه شاهنامه فردوسي است بايد يكي از آثار شعري آن عهد شمرده شود، نه علي المشهور از آثار غزنوي ...» «2»
بطور كلي تاريخ ادبي و اجتماعي ايران از عهد طاهريان تا پايان حكومت سامانيان يكي از پرهيجانترين ادوار تاريخي مردم ايران زمين است، در اين عهد مردم شهرنشين و دهقان‌زادگان كه با فرهنگ و تمدن ديرين ايران آشنا بودند، بيش از ديگر طبقات جامعه به بقاء و حفظ استقلال و مآثر و افتخارات گذشته ايران دلبستگي داشتند، پس از گذشت دو قرن به تلاش و تكاپو افتادند و در صدد زنده كردن استقلال سياسي و ادبي ايران برآمدند، براي حصول و تحقق اين آرزو شعوبيّه يا ملي‌گرايان، كليّه آثار و نوشته‌هاي تاريخي، ادبي و اجتماعي، كه پس از حمله تازيان در گوشه و كنار مملكت از دستبرد دشمنان محفوظ مانده بود گرد آوردند و در صدد تنظيم و تاليف تواريخ و شاهنامه‌ها برآمدند، تا ضمن احياي زبان و استقلال سياسي ايران، ارتباط خود را با دنياي اسلام و ادبيات عرب حفظ كنند. ايرانيان آن دوران به فراست دريافتند كه براي بقاي مليّت و آزادي خويش بايد «مذهب اسلام» را از «حكومت جابرانه عرب» و دستگاه خلافت اموي و عبّاسي كاملا جدا كنند.
اسلام را به طوع و رغبت بپذيرند، ولي به حكومت و فرمانروايي ظالمانه اعراب، تن ندهند، بنابراين تلاش مرداني چون دقيقي و فردوسي طوسي در راه احياي تاريخ حماسي ايران تا حّدي انگيزه سياسي نيز داشت.
به‌نظر دكتر زرين‌كوب: اگر دنياي شاهنامه بر يك روج فلسفي استوار است، آن روح فلسفي روح ملّي، روح مردم ميانه حال شهري است، نه روح موبدان، روح تعليم زرتشتي است، تسامحي كه در مجموع شاهنامه نسبت به مساله دين وجود دارد امريست كه ارتباط با طرز فكر طبقات متوسط شهري دارد و نمي‌تواند به‌طرز فكر وارثان كرتيروتنسر و ابرسام هماهنگ باشد، حتي فكر زرواني كه نوعي رنگ جبر و تسليم اعتدال آميز را در وجود تعدادي از قهرمانان شاهنامه نشان مي‌دهد، انعكاس طرز فكر همين
______________________________
(1). بيست مقاله قزويني، چاپ تهران، 1313 شمسي، ص 20 تا 30 (به اختصار)
(2). سبك‌شناسي، پيشين، ص 145 به بعد
ص: 134
طبقات شهريست كه در ثنويت آئين رسمي موبدان، رضايت خاطر نمي‌يافته‌اند.
جوهر واقعي اين روح ملي، كه طبقات مختلف را در داخل جامعه و اقوام مختلف را در خارج آن، در حال تعادل مي‌خواسته است عبارت بوده است از عدالت و صلح، حتي اوليّن حكومت اساطيري شاهنامه كه در آن كيومرثه تا حدي يادآور وجود «ديوكس» تاريخي است، نوعي داور، و ميانجي بوده است، براي تامين صلح و داد، تمام تلاش پهلوانان هم، كه قدرت و شكوه آنها گه‌گاه وجود فرمانروايان وقت را هم در سايه مي‌افكند، در واقع هدفي ديگر جز همين ندارد و از همين روست كه مسئوليت كاوه در وجود رستم نيز انعكاس مي‌يابد و تكرار- در ترسيم سيماي اين پهلوانان، فردوسي، بي‌شك بادقت و وسواس يك مورخ، از روايات ملي الهام گرفته است، امّا هيچ‌شك نيست كه اين كار شاعر، تا حد زيادي نيز پاسخگوي نيازي بوده است كه در آن دوران آشوب و فساد، قوم ايراني در دنبال نهضت‌هاي ناكام امثال سنباد، استاسيس، ابو مسلم، مازيار و بابك به زنده نگهداشتن روح ملي خويش داشته است، در مقابل تركان و اعراب.
تفاوت حماسه ملي ايران با هر حماسه ديگر در واقع در همين حيات و تحّرك آن است و ارتباط آن با آرمان‌هاي طبقات جوياي صلح و عدالت- اين يك نوع حماسه داد و قانون است، حماسه مقاومت بي‌تزلزل در مقابل هرچه اهريمني است، هرچه تعلق دارد به انيران، حماسه ايران كوشش و تقلايي براي دست يافتن به راههاي بازرگاني شرق و غرب نيست، حماسه يك قوم است براي دفاع از هستي خويش، براي مقاومت در مقابل وحشيگري و تجاوزگري، براي مقاومت در برابر دنيائي كه بر ضد تمام هستي مجهز شده است، همين نكته است كه بر اين اثر عظيم فردوسي ارزش جهاني و انساني پايدار مي‌دهد ...» «1»
نبرد انسان كامل در شاهنامه و در مثنوي مولانا: به‌نظر دكتر اسلامي ندوشن: «در شاهنامه وصول به انسانيت سترك از طريق نبرد با ناحق و ناروا، درآويختن با ديو و ديوسار نيز از طريق ايثار و جانبازي و داد و دهش و پاي‌بند بودن به «نام» ميسّر مي‌گردد، و نمونه‌هاي بارز اين انسانيّت، رستم و سياوش هستند و البته ساير شاهان و پهلوانان نيكوكار نيز كم‌وبيش از آن بهره دارند.
در مثنوي، همه اينهاست، منتها نبرد صورت ديگري مي‌يابد، ما ديگر از دنياي يك دست و روشن شاهنامه كه در آن صفها مشخص بودند و يك جبهه خوبي و يك جبهه بدي
______________________________
(1). عبد الحسين زرين‌كوب: نه شرقي، نه غربي، انساني، ص 173 به بعد.
ص: 135
بود، قرنها دور شده‌ايم.
در شاهنامه، جنگ، جنگ بازوهاست و جواب دشمن در ميدان نبرد داده مي‌شود، تنها مهم اين است كه شخص معتقد شود كه در صف حق و نيكي شمشير مي‌زند، در مثنوي ميدان وسيعتر شده است، پيش از آنكه كسي در كارزار با دشمن روبرو شود از خود مي‌پرسد: خود من چه كسم؟ و اصولا چرا جنگ بايد باشد؟ و اين مرزها و اختلافهاي نژادي و قومي و عقيدتي چيست؟ به اين ترتيب مي‌بينيم كه در اينجا صفها جابجا شده‌اند؛ جنگ در درجه اول، جنگ درون و جنگ خانگي است پاي دشمني بسي سهمناكتر از ضحاك و افراسياب و گرسيوز در ميان است و آن «نفس» خود انسان است از اينجاست كه پيكار بايد شروع شود.
دنياي مثنوي، دنياي وحدت است نه افتراق و كشاكش، هرجا بيگانگي باشد در روح است، زبان و مليّت، هرچه هست گوباش.
اي بسا هندو و ترك همزبان‌واي بسا دو ترك، چون بيگانگان «1» راجع به جنبش و رستاخيز مردم متوسط و ميانه حال ايران براي احياي حيات سياسي و ادبي و زنده‌كردن استقلال ايران به‌عنوان يك كشور مقتدر خاورميانه، صاحبنظران عقايد گوناگوني ابراز كرده‌اند به‌نظر مجتبي مينوي: در مدت دو قرن ابتداي اسلام همه‌چيز مردم ايران كم‌كم عربي شده بود، دين عربي بود، حكومت در دست عرب بود، زبان رسمي و اداري مملكت زبان عربي بود، سياست عربي بود، قصه و شعر و ادبيات همگي عربي بود، مردم كم‌كم فراموش كردند كه ادبياتي داشته‌اند، قصصي داشته‌اند، تمدن و فرهنگي داشته‌اند، اما بعد از اين دويست سال، كم‌كم توجهي به نژاد و مليت پيدا شد؛ مليت مطابق مفهوم خودشان نه برطبق مفهوم جديد كلمه، كلمات زيادي از زبان عربي داخل زبان فارسي شده بود و مي‌شد؛ و لغات دو زبان بهم مي‌آميخت، خواه صحيح خواه به لهجه عجمي، كلمات عربي را تلفظ مي‌كردند و گاهي معني آنها را تغيير مي‌دادند، در ميان طبقه فهميده‌تر، مردمي يافت مي‌شدند كه هردو زبان را مي‌دانستند هم عربي را و هم فارسي جديد را، شروع كردند به اين زبان فرس جديد شعر گفتن و كتاب نوشتن و كتاب از عربي ترجمه كردن.
از داستانهاي قديم، داستانهاي متعلق به ماقبل اسلام مقداري در ميان مردم هنوز بوده، چه دهقانها و چه مؤبدها و هيربدها و ساير كساني كه هنوز با فرهنگ و قوانين و
______________________________
(1). نقل از «حماسه انسان كامل در مثنوي مولانا» نوشته دكتر اسلامي ندوشن، مجله نگين، شماره 106
ص: 136
آئينهاي قديم ايران و دين زردشتي كار داشتند كتابهاي تاريخي و كتابهاي ديني را نگاه داشته بودند، و داستانهاي حماسي گرشاسب و رستم و گشتاسب و اسفنديار و امثال آنها را هنوز مي‌دانستند و مي‌گفتند، نوحه مغان بر ياد سياووشي كه در تاريخ بخارا ياد شده است، و سرود كركوي كه در تاريخ سيستان آمده است و داستانهاي ديني مربوط به عهد زرتشت و قصص عاشقانه منيژه و بيژن و ويس و رامين و خسرو و شيرين و بهرام چوبين و غيره هنوز به‌كلي از ميان نرفته بود، قصه‌خوانها، و داستان‌سراهايي بودند كه اين حكايتها را براي مردم نقل مي‌كردند.
نويسندگان سيرت پيغمبر اسلام (ص) حكايت كرده‌اند كه: مردي عرب، بنام نصر بن حارث در حيره، حكايت رستم و اسفنديار و قصه‌هاي ديگر ايراني را ياد گرفته بود و به مكه رفته بود و هروقت پيغمبر از قصص انبياي بني اسرائيل و اقوام قديم چيزي براي مردم مي‌گفت، اين مرد در گوشه‌اي از گوشه‌هاي بتخانه مكه، مردم را دور خود جمع مي‌كرد و برايشان قصه‌هاي ايران را مي‌گفت ... كارهاي قهرماني، مورد ستايش همه اقوام بوده و هست پس طبيعي است كه در موقع اين نهضت فرس جديد در اين قرن سوم هجري كه جابجا حكومت‌هاي مستقل و نيمه مستقل ايراني تاسيس مي‌شد و احساسات ملي روزبروز شديد مي‌شد، تا كتبي نوشته شود و مردم به ياد پهلوانان و پادشاهان قديم خود بيفتند ... دوره، دوره‌اي بود كه انسان مي‌توانست سه نوع مردم تشخيص بدهد ...
دسته‌اي بودند بسيار دين‌دار و مسلمان، كه حتي يادكردن از هرچيز مربوط به ماقبل اسلام ايران را بد مي‌دانستند و شعر گفتن درباره ايرانيان قديم و اقامه جشن نوروز و مهرگان و سده را مخالف دين مي‌شمردند، اين را مي‌گفتند: «رسم گبرگان» را زنده كردن، در بعضي كتب، من جمله كتابهايي كه غزالي طوسي نوشته است، از اين قبيل نكات هست، اينكه گفته‌اند پس از مرگ فردوسي يكي از مقامات روحاني (شيخ ابو القاسم گرگاني) غوغا كرد و نگذاشت نعش فردوسي را در قبرستان مسلمانان دفن كنند شايد اصل نداشته باشد، ولي كاملا ممكن است، و با اوضاع و احوال آن زمان مي‌سازد ... در طرف مقابل اينها، دسته ديگري بودند، در نهايت درجه وطن‌پرستي شديد افراطي؛ و علاقه داشتند به اينكه نژاد خودشان و عرق خودشان را بالا ببرند و هر چيزي را كه عربي و مربوط به عرب باشد پست بشمارند و تحقير كنند اينها را شعوبيّه مي‌ناميدند و عده ايشان بسيار زياد نبود، اكثر مردم از آن دسته سوم، دسته بينابيني بودند، نه خيلي برضد عرب و نه خيلي طرفدار شديد ايران قديم، هردو را دوست مي‌داشتند و با هردو سر صلح داشتند ... در اين زمان بود كه اين جوان (فردوسي طوسي) درصدد برآمد كه
ص: 137
داستانهاي پهلواني و حماسي ايران را به نظم آورد ...» «1»
در ميان پژوهندگان و محققيني كه به نقدوبررسي شاهنامه همت گماشته‌اند، شادروان محمد علي فروغي، بيشتر به تعاليم اخلاقي، پند و اندرزها و روح عدالت‌خواهي و دادگستري شاعر عنايت كرده و گزيده‌يي از تعليمات اجتماعي او را گرد آورده است:
به‌نظر فروغي: «از خصايص فردوسي پاكي زبان و عفت اوست، در تمام شاهنامه يك لفظ يا يك عبارت مستهجن ديده نمي‌شود، و پيداست كه فردودسي برخلاف غالب شعراي ما، از آلوده كردن خود به هزليّات و قبايح احتراز داشته است، و هرجا كه به مقتضاي داستانسرايي مطلب شرم‌آميزي مي‌بايست نقل كند بهترين و لطيف‌ترين عبارات را براي آن يافته است. چنانكه در داستان ضحاك آنجا كه مي‌خواهد بگويد پسري كه به كشتن پدر راضي شود حرامزاده است اين قسم مي‌سرايد:
به خون پدر گَشت هم داستان‌ز دانا شنيدستم اين داستان
كه فرزند بَد گَر بُوَد نره شيربه خون پدر هم نباشد دلير
مگر در نهاني سخن ديگر است‌پژوهنده را راز با مادر است در داستان عشق‌بازي زال بارودابه آنجا كه عاشق و معشوق به ديدار يكديگر رسيده‌اند مي‌فرمايد:
همي بود، بوس و كنار و نبيدمگر شير كو گور را نشكريد عفت‌طلبي فردوسي به‌اندازه‌ايست كه در قضايايي هم كه به اقتضاي طبيعت بشري بي‌اختيار واقع مي‌شود رضا نمي‌دهد كه پهلوانان او مغلوب نفس شده و از حدود مشروع تجاوز كرده باشند. چنانكه در قضيه تهمينه كه در دل شب درحاليكه رستم خوابست به بالين او مي‌رود و وجود خود را تسليم او مي‌كند، با آنكه رستم مسافر بوده و يك شب بيشتر آنجا اقامت نداشته، واجب مي‌داند كه موبدي حاضر شود و از پدر تهمينه اجازه مزاوجت او را با رستم بگيرد و در نتيجه، همان شبانه:
بدان پهلوان داد او دخت خويش‌بدان‌سان كه بوده است آئين و كيش
چو بسپرد دختر بدان پهلوان‌همه شاد گشتند پير و جوان
به شادي همه جان برافشاندندبر آن پهلوان آفرين خواندند
كه اين ماه نو، بر تو فرخنده بادسر بدسگالانِ تو كَنده باد
چو انباز او گشت با او برازببود آن شب تيره تا ديرباز
______________________________
(1). مجتبي مينوي: نقد حال «فردوسي و مقام او» از ص 114 به بعد (به اختصار)
ص: 138
و همان شب نطفه سهراب منعقد شد، و مقصود از اين پيرايه‌ها اينست كه قضيه با موافقت پدر دختر و با اطلاع عامه و موافق دين و آئين واقع شده باشد تا دامن پاك رستم پهلوان ملي ايران، به فسق‌آلود نبوده و سهراب كه يكي از اشخاص محبوب شاهنامه است از مادر ناپاك بوجود نيامده باشد.
كليّة فردوسي مردي است به غايت اخلاقي، با نظر بلند و قلب رقيق و حسّ لطيف و ذوق سليم و طبع حكيم، همواره از قضايا تنبّه حاصل مي‌كند و خواننده را متوجه مي‌سازد كه كار بد نتيجه بد مي‌دهد و راه كج انسان را به مقصد نمي‌رساند.
مكن بد كه بيني به فرجام بدز بد گردد اندر جهان نام بد
نگيرد ترا دست جز نيكوي‌گر از مرد دانا سخن بشنوي
هر آن‌كس كه انديشه بد كندبه فرجام بد با تن خود كند
اگر نيك باشي بماندت نام‌به تخت كئي بر، بوي شادكام
وگر بد كني جز بدي نَدرَوي‌شبي در جهان شادمان نغنوي
جهان را نبايد سپردن به بدكه بر بد كنش بي‌گمان بد رسد پند و اندرزهايي كه در هر مورد چه از جانب خود چه از قول ديگران راجع به خدا ترسي و دادجويي و عدالت‌گستري به سلاطين و بزرگان مي‌دهد در كتابي مثل شاهنامه كه اساسا سخن را روي با پادشاهان است، امري طبيعي است، و فراوان بودن اين قبيل اشعار هم مايه تعجب نيست.
چه گفت آن سخنگوي با ترس و هوش؟چو خسرو شدي، بندگي را بكوش
به يزدان هر آن‌كس كه شد ناسپاس‌به دلش اندر آيد ز هرسو هراس
اگر داد دادن بود كار توبيفزايد اي شاه مقدارِ تو
نگر تا نياري به بيداد دست‌نگرداني ايوانِ آباد پست
چنين گفت نوشيروان قبادكه چون شاه را سر بپيچد ز داد
كند چرخ، منشور او را سياه‌ستاره نخواند ورا نيز شاه
ستم نامه عزل شاهان بودچو دودِ دلِ بيگناهان بود هيچ‌كس به‌اندازه فردوسي معتقد به عقل و دانش نبوده و تشويق به كسب علم و هنر ننموده است. آغاز سخنش به اين مصراع است: به نام خداوند جان و خرد بلافاصله بعد از فراغت از توحيد به ستايش عقل مي‌پردازد و مي‌گويد:
خِرَد افسر شهرياران بودخرد زيور نامداران بود ...
كَسي كو خرد را ندارد ز پيش‌دلش گردد از كرده خويش ريش
ص: 139 توانا بود هركه دانا بودبه دانش دل پير برنا بود
به رنج اندر آري تنت را رواست‌كه خود رنج بردن به دانش، سزاست و جاي ديگر فرمايد:
بياموز و بشنو ز هر دانشي‌بيابي ز هر دانشي رامشي
ز خورد و ز بخشش مياساي هيچ‌همه دانش و داد دادن بسيج
دگر با خردمند مردم نشين‌كه نادان نباشد بر آئين و دين
كه دانا ترا دشمن جان بودبه از دوست مردي كه نادان بود و نيز فرمايد:
هنرمند با مردم بي‌هنربه فرجام هم خاك دارد به سر
و ليكن از آموختن چاره نيست‌كه گويد كه دانا و نادان يكيست؟ و از اين قبيل چند صد بلكه چند هزار بيت است، و از هرگونه حقايق و معارف و احساسات لطيف و نكات دقيق هرچه بخواهي در شاهنامه فراوان است از مذمت دروغ، و محسنات راستي، و لزوم حفظ قول و وفاي عهد و مشاوره با دانايان و بردباري و حزم و احتياط و متانت، و قبح خشم و رشك و حسد و حرص و طمع و شتابزدگي و عجله و سبكسري و فضيلت قناعت و خرسندي و بذل و بخشش و دستگيري فقرا و ترغيب به كسب نام نيك و آبرومندي و عفو و اغماض و سپاسداري و رعايت حق نعمت، و احتراز از ننگ و عيب و جنگ و جدال و خونريزي غير لازم و افراط و تفريط، و لزوم ميانه‌روي و اعتدال و رحمت آوردن بر اسير و بنده و عاجز، و عيب غرور و خودخواهي، و دستورهاي عملي بسيار، كه اگر بخواهم براي يك‌يك از آنها شاهد بياورم از وعده اختصار در كلام كه داده‌ام تخلف خواهم نمود، اگرچه مطلب بلند است و هرقدر سعي مي‌كنم كه سخن كوتاه شود ميسّر نمي‌گردد. خلاصه، طبع حكيمانه فردوسي چنان پرمايه و حساس بوده كه در هرمورد بي‌اختيار تراوش مي‌كند. چون مي‌خواهد از كسي مدح و وصف كند مي‌گويد:
جهان را چو باران ببايستگي‌روان را چو دانش بشايستگي وقتي‌كه مي‌خواهد كسي را دعا كند اگر مرد است مي‌گويد:
كه بيدار دل پهلوان شاد بادروانش پرستنده داد باد اگر زن است مي‌فرمايد:
سيه نرگسانت پر از شرم بادرُخانت هميشه پر آزرم باد هروقت بليّه و مصيبتي عارض مي‌شود و مخصوصا هرجا كه مرگ كسي فرا مي‌رسد تخلف نمي‌كند از اينكه بي‌وفايي روزگار و فاني‌بودن انسان را متذكر شود و عبرت
ص: 140
گيرد. في الحقيقه اينهمه كه نسبت به رباعيات حكيم خيام تعشّق مي‌ورزيم (و حق داريم) اگر درست بنگري بيني كه مايه سخن همه از فردوسي است زيراكه چون رباعيات خيام را خلاصه كنيم و اصل و مغز و معني كلام او را درآوريم جز اين نيست كه بر كوتاهي عمر افسوس مي‌خورد و اظهار حيراني مي‌كند كه براي چه آمده‌ايم و كجا مي‌رويم و بعد از اين حيات، چه خواهيم شد، پس گوش بده ببين فردوسي در اين باب چه مي‌گويد:
جهانا مپرور چو خواهي درودچو مي بِدرَوي پروريدن چه سود؟
فلك را ندانم چه دارد گمان‌كه ندهد كسي را به جان خود امان
كسي را اگر سالها پرورددر او جز به‌خوبي همي ننگرد
چو ايمن كند مرد را يك زمان‌از آن پس بتازد بر او بي‌گمان
ز تخت اندر آرد نشاند به خاك‌ازين كار نه ترس دارد نه باك
به مهرش مدار اي برادر اميداگرچه دهد بي‌كرانت نويد و نيز فرمايد:
جهان را نمايش چو كردار نيست‌بدو دل سپردن سزاوار نيست و جاي ديگر مي‌سرايد:
جهان كشتزاريست با رنگ و بودِرو، مرگ و عمر آب و ما كشت اوي
چنان چون درو، راست همواره كشت‌همه مرگ رائيم ما خوب و زشت
بجائيم همواره تازان به راه‌بدين دو نُوند سپيد و سياه
چنان كارواني كزين شهر و بربودشان گذر سوي شهر دگر
يكي پيش و ديگر ز پس مانده بازبه نوبت رسيده به منزل فراز
بيا تا نداريم دل را برنج‌كه با كس نسازد سراي سپنج و نيز مي‌فرمايد:
زمين گر گشاده كند راز خويش‌نمايد سرانجام و آغاز خويش
كنارش پر از تاج‌داران بودبرش پر ز خون سواران بود
پر از مرد دانا بود دامنش‌پر از ماه رخ جيب پيراهنش
نبايد كه يزدان چو خواندت پيش‌روان تو شرم آرد از كار خويش و جاي ديگر فرمايد:
شكاريم يكسر همه پيش مرگ‌سر زير تاج و سر زير ترگ
چو آيدش هنگام، بيرون كنندوزان پس ندانيم تا چون كنند خلاصه قوه تنبّه فردوسي از همين شعر او مستفاد مي‌شود كه مي‌فرمايد:
ص: 141 جهان سر بسر حكمت و عبرتست‌چرا بهره ما همه غفلتست؟ ... در افواهست كه فردوسي شاعر رزمي است. البته هيچكس و صف و حكايت جنگ و پهلواني و شجاعت را به‌خوبي فردوسي نكرده است، موضوع سخن هم با اين مناسبت داشته است، و معروفيت او از اين حيث مرا بي‌نياز مي‌كند كه در اين باب وارد شوم و شاهد و مثال بياورم، اما كيست كه حكايت بزم و معاشقه و مغازله را بهتر از آنكه فردوسي مثلا در داستان زال و رودابه كرده است نموده باشد؟ آيا وصف جمال از اين بهتر مي‌شود كه مي‌فرمايد:
همي مي‌چكد گوئي از روي اوعبير است يكسر مگر موي او
ز سر تا بپايش گل است و سمن‌به سرو سهي بر، سهيل يمن
بت‌آراي چون او نبيند به چين‌بر او ماه و پروين كنند آفرين يا مي‌فرمايد:
پس پرده او يكي دختر است‌كه رويش ز خورشيد روشنتر است
ز سر تا بپايش به كردار عاج‌به رخ چون بهار و به بالا چو ساج
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ‌مژه تيرگي برده از پر زاغ
اگر ماه جويي همه روي اوست‌وگر مشك بويي همه موي اوست
سر زلف و جعدش چو مشكين زره‌فكنده است گويي گره بر گره
بهشتي است سرتاسر آراسته‌پر آرايش و رامش و خواسته يا مي‌فرمايد:
سه خورشيد رخ را چو باغ بهشت‌كه دهقان صنوبر چو ايشان نكشت
ابا تاج و با گنج و ناديده رنج‌مگر زلفشان ديده رنج شكنج درد عشق و اشتياق را چنين بيان مي‌كند:
من از دخت مهراب گريان شدم‌چو برآتش تيز بريان شدم
ستاره شب تيره يار من است‌من آنم كه دريا كنار من است
به رنجي رسيدستم از خويشتن‌كه بر من بگريد همه انجمن اگر نمونه‌اي از وصف مناظر طبيعي، چنانكه فردوسي كرده مي‌خواهي اينست:
كه مازندران شهر ما ياد بادهميشه برو بومش آباد باد
كه در بوستانش هميشه گل است‌به كوه اندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمين پرنگارنه سرد و نه گرم و هميشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون‌گرازنده آهو به راغ اندرون
ص: 142 دي و بهمن و آذر و فرودين‌هميشه پر از لاله بيني زمين از خصايص و امتيازات فردوسي وصف طلوع و غروب است مثلا:
جهان از شب تيره چون پر زاغ‌همانگه سر از كوه برزد چراغ
تو گفتي كه بر گنبد لاجوردبگسترد خورشيد ياقوت زرد ايضا:
چو شب پرنيانِ سيه كرد چاك‌مُنوّر شد از پرده هورخاك
شه انجم از پرده لاجورديكي شعله انگيخت از زرّ زرد توجّه كن كه در اين شعر كه گفتگو از خنده دختران است چه مي‌كند به يك نوك قلم چه منظره و چه عالمي در مخيلّه انسان مجسّم مي‌سازد چون مي‌فرمايد:
همه دختران شاد و خندان شدندگشاده رخ و سيم دندان شدند يك نكته لطيف را هم نبايد از نظر دور داشت و توجه بايد كرد كه فردوسي شخصا نمونه و فرد كامل ايراني و جامع كليه خصال ايرانيت است يعني طبع فردوسي را چنانكه از گفته‌هاي او برمي‌آيد از احوال و اخلاق و عقايد و احساسات چون بسنجي چنانست كه احوال ملت ايران را سنجيده باشي، و من در ميان رجال ايراني جز شيخ سعدي كسي را نمي‌شناسم كه از اين حيث قابل مقايسه با فردوسي باشد و راستي كه من خود نمي‌دانم آيا ارادتم باين بزرگان از جهت آنست كه آنها را آئينه تمام نماي ايرانيت تشخيص داده‌ام، يا اينكه دوستداريم نسبت به قوم ايراني از آن سبب است كه احوالش را در اين بزرگواران مجسّم يافته‌ام. به‌هرحال يكي از صفات فردوسي را كه بايد خاطرنشان كنم اينست كه ايران‌پرستي و ايران‌خواهي او با آنكه در حد كمال است مبني بر خودپرستي و تنگ چشمي و دشمني نسبت به بيگانگان نيست، عداوت نمي‌ورزد مگر با بدي و بدكاري، نوع بشر را بطور كلي دوست مي‌دارد و هركس بدبخت و مصيبت‌زده باشد از خودي و بيگانه دل نازكش بر او مي‌سوزد و از كار او عبرت مي‌گيرد، هيچ‌وقت از سياه روزگاري كسي اگرچه دشمن باشد شادي نمي‌كند، هيچ قوم و طائفه را تحقير و توهين نمي‌نمايد و نسبت به هيچ‌كس و هيچ جماعت بغض و كينه نشان نمي‌دهد. براي اين معني ذكر شاهد و مثال دشوار است زيرا اين عقيده‌ايست كه براي شخص از مطالعه تمام شاهنامه دست مي‌دهد بنابراين از اثبات اين مدعا مي‌گذرم و حواله به خود شاهنامه مي‌كنم.
دوست عزيز، سخن دراز كشيديم و همچنان باقيست، و هرچند ذكر فردوسي ملال‌آور نيست اما بيان عليل من البتّه مايه ملال است، وانگهي مداحي و نقّادي من از فردوسي و كلام او داستان مگس و عرصه سيمرغ است. پيشينيان ما هم نسبت به فردوسي
ص: 143
سپاسگزاري كرده و مكرر او را ستوده‌اند، گاهي يكي از پيغمبران سخنش گفته‌اند؛ زماني اقرار كرده‌اند كه «او نه استاد بود و ما شاگرد- او خداوند بود و ما بنده»، بعضي گفته‌اند او سخن را به عرش برد و بر كرسي نشاند. من كه قوه اين قسم تعبيرات ندارم همينقدر خواستم شمه‌اي از تأثرات خودم را از شاهنامه ابراز كنم. هرچند يكي از بسيار گفتم و براي اينكه خستگي نياورم از اطناب خودداري كردم، و ليكن بعدها كه ادباي ما در خط تحقيق و نقد شعر، به قسمي كه نزد ساير ملل معمول است افتادند البتّه حق فردوسي را ادا خواهند كرد و درباره او كتب و رسائل خواهند پرداخت. عجالتا سفارشي كه من به تو مي‌كنم اينست كه شاهنامه را بخوان و از اول تا به آخر بخوان هرچند كه آخرش خوش نيست.» «1»
اكنون براي آنكه خوانندگان به سبك و روش نثر قديم آشنا شوند، سطري چند از مقدمه قديم شاهنامه را نقل مي‌كنيم: «سپاس و آفرين خداي را كه اين جهان و آن جهان را آفريد، و ما بندگان را اندر جهان پديدار كرد و نيك‌انديشان را و بدكرداران را پاداش و بادافراه «2» برابر داشت ... آغاز كار شاهنامه از گردآورنده ابو منصور المعمري دستور ابو منصور عبد الرزاق عبد اللّه فرخ اول گويد، در اين نامه: كه تا جهان بود مردم گرد دانش گشته‌اند و سخن را بزرگ داشته‌اند و نيكوترين يادگاري سخن دانسته‌اند چه اندرين جهان مردم به دانش بزرگوارتر و مايه‌دارتر، و چون مردم به دانست كز وي چيزي نماند پايدار، بدان كوشد نام او بماند و نشان او گسسته نشود.
چون شاه هندوان كه كليله و دمنه و شاناق ورام، و رامين بيرون آورد، و مامون پسر هارون الرشيد منش پادشاهان و همت مهتران داشت يكروز با مهتران نشسته بود، گفت مردم بايد كه تا اندرين جهان باشند و توانايي دارند بكوشند تا ازو يادگاري بود تا پس از مرگ او نامش زنده بود، عبد اللّه پسر مقفع كه دبير او بود گفتش كه از كسري انوشيروان چيزي مانده است كه از هيچ پادشاه نمانده است، مامون گفت چه مانده، گفت نامه از هندوستان بياورد، آنكه، برزويه طبيب از هندوي به پهلوي گردانيده بود تا نام او زنده شد ميان جهانيان و پانصد خروار درم هزينه كرد، مامون آن نامه بخواست و نامه بديد، فرمود دبير خويش را تا از زبان پهلوي به زبان تازي گردانيد.
نصر بن احمد، اين سخن بشنيد خوش‌آمدش، دستور خويش را خواجه بلعمي بر
______________________________
(1). محمد علي فروغي: «مقام فردوسي و اهميت شاهنامه» به نقل از نمونه‌هايي از نثر فصيح فارسي معاصر، برگزيده جلال متيني، ج 1، ص 88 تا 95
(2). كيفر و مجازات.
ص: 144
آن داشت تا از زبان تازي به زبان پارسي گردانيد تا اين نامه به دست مردمان اندر افتاد و هركسي دست بدو اندر زدند و رودكي را فرمود تا به نظم آورد و كليله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدين زنده گشت و اين نامه ازو يادگاري بماند، پس چينيان تصاوير اندر افزودند تا هركس را خوش آيد، ديدن و خواندن آن، پس امير ابو منصور عبد الرزاق مردي بود با فرو خويش كام بود ... كار كليله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنيد خوش‌آمدش از روزگار، آرزو كرد تا او را نيز يادگاري بود اندرين جهان ...»

چند نكته درباره شاهنامه فردوسي‌

به عقيده شادروان احمد قاسمي: «شاهنامه فقط وصف شاهان نيست، بلكه در حقيقت وصف ملت ايران است، قهرمان اصلي شاهنامه شاهان نيستند بلكه رستم است كه فقط زور بازوي او موردنظر نيست، بلكه پاكدلي، انسان‌دوستي، ايران‌پرستي، بزرگ‌منشي و بلند نظري او صفات عاليه ايرانيان اصيل باستاني را مجسم مي‌كند ... در شاهنامه ... بزرگان ايران داراي شخصيت‌اند، دروغ نمي‌گويند، سرشكستگي به بار نمي‌آورند، فرمان بيداد گرانه‌يي را نمي‌پذيرند ... ما در اينجا براي نشان دادن اخلاقي كه شاهنامه، معرّف آن است چند مثال مي‌آوريم ...»
هنگامي‌كه كاووس با رستم به درشتي سخن مي‌گويد، رستم كه مظهر ملت ايران است سر تسليم فرود نمي‌آورد و كاري مي‌كند كه كاوس از در پوزش و معذرت‌خواهي درآيد:
تهمتن برآشفت با شهرياركه چندين مَدار آتش اندر كنار
همه كارت از يكدگر بدتر است‌تو را شهرياري نه اندر خورست
من آن رستم زالِ نام آورم‌كه از چون تو شه خم نگيرد سرم
تو اندر جهان خود ز من زنده‌اي‌به كينه چرا دل پراكنده‌اي
چو خشم آورم شاه كاوُس كيست‌چرا دست يازد به من توس كيست
چرا دارم از خشم كاوس باك‌چه كاوس، پيشم چه يك مشت خاك پس از آنكه بزرگان، كاوس را از كرده نادم مي‌بينند بار ديگر رستم را نزد كاوس مي‌برند اين‌بار شاه چنين مي‌گويد:
چه آزرده گشتي تو اي پيلتن‌پشيمان شدم خاكم اندر دهن در جاي ديگر فردوسي مقاومت رستم را در مقابل اسفنديار و شخصيت اخلاقي او را روشن مي‌كند:
ص: 145 جهانديده گفت اين نه جاي مَنَست‌به جايي نشينم كه راي منست
زمين را همه سربسر گَشته‌ام‌بسي شاه بيدادگر كُشته‌ام
نياكانت را پادشاهي زماست‌وگرنه كسي نام ايشان نخواست
من از كودكي تا شدستم كهن‌بدين‌گونه از كس نبردم سخن
كه گويد برو، دست رستم ببندنبندد مرا دست چرخ بلند
مرا، سر نهان گر شود زير سنگ‌از آن به كه نامَم برآيد به ننگ» «1»

كاوه آهنگر

به‌طوري‌كه از داستان ضحاك و كوشش انتقامجويانه فريدون و قيام دلاورانه كاوه آهنگر برمي‌آيد، مردم ايران از ديرباز دست به جنبشهاي اعتراضي عليه بيدادگران عصر زده‌اند چنانكه اين مرد قهرمان پس از آنكه مأمورين ظلم و جور، هفده تن از فرزندان او را براي سير كردن مارهاي شانه ضحاك به ديار نيستي فرستادند كاوه براي آنكه هيجدهمين فرزند خود را از كف ندهد، فرياد اعتراض خود را بلند كرد و خطاب به ضحاك بيدادگر چنين گفت:
خروشيد و زد دست بر سر، ز شاه‌كه شاها، منم كاوه دادخواه
ز تو بر من آيد ستم بيشترزند هر زمان بر دلم نيشتر
شها، من چه كردم يكي بازگوي‌و گر بيگناهم بهانه مجوي
مرا بوده هژده پسر در جهان‌از ايشان يكي مانده است اين زمان
جواني نمانده‌ست و فرزند نيست‌به گيتي چو فرزند پيونديست
بهانه چه داري تو بر من بياركه بر من سگالي بد روزگار
يكي بي‌زيان مرد آهنگرم‌ز شاه آتش آيد همي بر سرم ضحاك ستمگر، كه از عاقبت كار خويش نگران بود بر آن شد كه سندي حاكي از عدالت‌خواهي خود به‌دست اعوان ظالم خويش تنظيم كند ولي فرياد و دادخواهي كاوه امان نداد، معترضانه با فرزند خويش محضر ضحاك را ترك گفت و چرم پاره‌ي خود را بر سر چوبي نصب كرد و مردم ناراضي را به قيام عليه ضحاك بيدادگر فراخواند.
چرم پاره كاوه آهنگر، كه بعدها به‌صورت درفش كاوياني درمي‌آيد، در مردم شور و هيجاني ايجاد مي‌كند و سرانجام كاوه به كمك فريدون به دوران ظلم و ستم ضحاك پايان مي‌بخشد.
تو شاهي و گر، اژدها پيكري‌ببايد بر اين داستان داوري
______________________________
(1). از مقاله شادروان احمد قاسمي نوسنده كتاب «جامعه را بشناسيد»
ص: 146 بفرمود پس كاوه را پادشاه‌كه باشد بدان محضر اندر گواه
خروشيد كاي پايمردان ديوبريده دل از مهر كيهان خديو
خروشيد برجست لرزان ز جاي‌نه هرگز برانديشم از پادشاه
از آن چرم كاهنگران پشت‌پاي‌بپوشند هنگام زخم دراي
همان كاوه آن بر سر نيزه كردهمانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همي رفت نيزه بدست‌كه اي نامدارانِ يزدان‌پرست
بپوئيد كاين مهتر اهريمن است‌جهان‌آفرين را بِدِل دشمن است
از آن پس هر آنكس كه بگرفت گاه‌به شاهي بسر برنهادي كلاه
بر آن بي‌بها، چرمِ آهنگران‌بر آويختي نو بنو گوهران
ز ديباي پرمايه و پرنيان‌برآنگونه گشت اختر كاويان
كه اندر شب تيره خورشيد بودجهان را از او دل پراميد بود به‌طوريكه از اشعار شاهنامه برمي‌آيد در اين نبردهاي عدالتخواهانه تمام قشرهاي خلق ايران از دل و جان شركت مي‌جستند و از ديوار و بام منازل به كمك خشت و سنك با عمّال ظلم و جور به مبارزه برمي‌خاستند، اين مبارزات از بسياري جهات به جنگ‌هاي ملي يا پارتيزاني دوران اخير شباهت دارد. اينك وصف قيام خلق را از زبان فردوسي بشنويم:
همه در هواي فريدون بدندكه از جور ضحاك پرخون بدند
ز ديوارها خشت، ازِ بام سنگ‌به كوي اندرون تيغ و تير خدنگ
بباريد چون ژاله ز ابر سياه‌كسي را نبد بر زمين جايگاه
به شهر اندرون هركه برنا بدندچو پيران كه در جنگ دانا بدند
سوي لشكر آفريدون شدندز نيرنگ ضحاك بيرون شدند
همه پير و برناش فرمان بريم‌يكايك ز گفتار او نگذريم
نخواهيم بر گاه ضحاك رامر آن اژدها دوش ناپاك را در آثار فردوسي جسته‌جسته به تعاليم اجتماعي و اقتصادي نيز برمي‌خوريم.
صلح‌دوستي فردوسي:
ز دلها همه كينه بيرون كنيدبه مهر اندرون، كشور افسون كنيد
ز خون ريختن دست بايد كشيدسر بيگناهان نبايد بريد
همه ز آشتي كام مردم رواست‌كه نابود باد آنكه او جنگ خواست تعاليم اخلاقي و اجتماعي فردوسي: تعاليم اخلاقي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي
ص: 147
فردوسي چنان والا و آموزنده است كه براي تفسير و توضيح هر بيت آنها، نگارش رساله مستقلي ضروري است:
خُنُك آنكه آسايش مرد و زن‌گزيند بر آسايش خويشتن
دگر گفت روشن روان آنكسي‌كه كوتاه گويد به معني بسي
كسي را كه مغزش بود باشتاب‌فراوان سخن باشد و ديرياب «1»
هنر جوي و تيمارِ «2» بيشي مخوركه گيتي سپنج «3» است و ما برگذر «4»
همه روشني مردم، از راستي است‌ز تاريِّ كَژّي ببايد گريست
دل هركسي بنده آرزوست‌وزو هركسي با دگَرگونه خوست
به نايافت رنجه مكن خويشتَن‌كه تيمار جان باشد و رنج تن
ز نيرو بود مرد را راستي‌ز سستي دروغ آيد و كاستي
ز دانش چو جان تو را مايه نيست‌به از خامشي هيچ پيرايه نيست
هزينه چنان كن كه بايدت كردنبايد فشاند و نبايد فشرد *
خرد افسر شهرياران بودخرد زيور نامداران بود
خرد زنده جاوداني شناس‌خرد مايه زندگاني شناس
خرد رهنماي و خرد دلگشاي‌خرد دست گيرد به هردو سراي
ازو شادماني و زو مردميست‌ازويت فزوني و زويت كميست *
چنين گفت رستم خداوند رخش‌كه گر نام خواهي درم را ببخش
نه‌چندان‌كه بيچيز گردي ز چيزجهان ننك دارد ز بي‌چيز نيز
بپوش و بنوش و ببخش و بده‌براي دگر روز چيزي بنه
مبادا كه در دهر دير ايستي‌مصيبت بود پيري و نيستي *
بيا تا جهان را به بد نسپريم‌به كوشش همه دست نيكي بريم
______________________________
(1). نفهم و كودن
(2). غصه و اندوه
(3). بي‌دوام و موقتي و ناپايدار
(4). رفتني
ص: 148 نباشد همي نيك و بد پايدارهمان به كه نيكو بود يادگار
همان گنج و دينارُ كاخ بلندنخواهد بُدَن مر ترا سودمند
فريدون فرخ فرشته نبودبه مشك و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيكويي‌تو داد و دهش كن فريدون تويي
مكن بد كه بيني به فرجام بدز بد گردد اندر جهان نام بد *
نگيرد تو را دست جز نيكويي‌گر از مردِ دانا سخن بشنوي *
هر آنكس كه انديشه بد كندبه فرجام بد، با تن خود كند *
جهان را نبايد سپردن به بدكه بَر بَد كنش بي‌گمان بدرسد *
بياموز و بشنو ز هر دانشي‌بيايي ز هر دانشي رامشي
ز خورد و ز بخشش مياساي هيچ‌همه دانش و داد، دادن بسيج
دگر با خردمند مردم نشين‌كه نادان نباشد بر آئين و دين
كه دانا ترا دشمن جان بودبه از دوست مردي كه نادان بود *
تو را از دو گيتي برآورده‌اندبه چندين ميانجي بپرورده‌اند
نخستين فطرت پسين شمارتويي خويشتن را به بازي مدار
زماني مياساي از آموختن‌اگر جان همي خواهي افروختن
برنج اندر آري تنت را رواست‌كه خود رنج بردن به دانش سزاست *
كوش تا خلق را بكار آيي‌تا به خدمت جهان بيارايي *
خنك نيكبختي كه در گوشه‌اي‌بدست آرد از معرفت توشه‌اي
فروتن بود هوشمند گُزين‌نهد شاخ پرميوه سر بر زمين در شاهنامه فردوسي، تنها مطالب نغز فلسفي، اجتماعي و تاريخي و اخلاقي نمي‌بينيم، بلكه فردوسي چون هواخواه استقلال و آزادي ايران است به نسل جوان درس وطن‌پرستي مي‌آموزد، در موارد مختلف علاقه و دلبستگي خود را به اين آب‌وخاك
ص: 149
آشكار مي‌كند، از جمله در نامه رستم فرخزاد به برادر، به‌خوبي تأثر و نگراني فردوسي از حمله بيگانگان به چشم مي‌خورد:
چو ايران نباشد تن من مبادبدين بوم و بر، زنده يك تن مباد
ز بهر برو بوم و فرزند خويش‌زن و كودك و خرد و پيوند خويش
همه سربه‌سر تن به كشتن دهيم‌از آن به كه كشور به دشمن دهيم
جهانجوي اگر كُشته آيد به نام‌به از زنده، دشمن بدو شادكام فردوسي در اثر جاويدان خود شاهنامه، همواره نيكي، نيكوكاري و قهرماني را ستوده و با زشتي و بيدادگري جنك و ستيز كرده است.
او با مهارت بسيار، مبارزه پيروزمندانه ملت را تحت فرمان كاوه آهنگر با ضحاك بيدادگر بيان مي‌كند. فردوسي ضمن توصيف رستم و ساير قهرمانان شاهنامه راه مبارزات بعدي ملت را در حفظ استقلال و آزادي نشان مي‌دهد، فردوسي پس از 30 يا 35 سال كار مداوم و پيگير وظيفه مقدسي را كه به‌عهده گرفته بود به پايان رسانيد، شاهنامه داراي 120 هزار بيت است كه در 400 هجري (999 ميلادي) پايان يافته است.
در اين موقع، دولت ساماني منقرض شده و از حاميان حقيقي شاعر كسي زنده نبود- محمود غزنوي چنانكه اشاره شد، بدين گنجينه گرانبها خوشبين نبود، زيرا در اين منظومه، براي خود خطر سياسي بزرگي احساس مي‌كرد. در شاهنامه از مبارزه ملت بر ضد تورانيان و تركها و از جنبشهاي ملي ايران عليه عناصر خارجي به نيكي ياد شده بود، به همين مناسبت نه‌تنها محمود بلكه دستگاه خلافت نيز با اين اثر جاويد نظر موافق نداشت، شايد به همين جهت محمود فرمان مي‌دهد فردوسي را به زير پاي پيل اندازند.
مرا بيم‌داري كه در پاي پيل‌تنت را بسازم چو درياي نيل شاعر عاليقدر ما، با تحمل رنجها و محروميت‌هاي فراوان در سال 1020 ميلادي در توس درگذشت، و جاهل متعصبي فردوسي را به‌علت تنظيم شاهنامه و حمله‌يي كه به تازيان كرده بود، كافر خواند و از دفن او در قبرستان مسلمانان جلوگيري كرد. ناچار جسد اين رادمرد را در باغ خودش به خاك سپردند. اما شاعر نامي ما جاويدان بودن خودش را پيش‌گويي كرده بود:
جهان كرده‌ام از سخن چون بهشت‌از اين بيش تخم سخن كس نَكِشت
بناهاي آباد گردد خراب‌ز باران و از تابش آفتاب
پي‌افكندم از نظم كاخي بلندكه از باد و باران نيابد گزند
نميرم از اين پس كه من زنده‌ام‌كه تخم سخن را پراكنده‌ام
ص: 150
به‌نظر شادروان احمد قاسمي «اگر ما نسبت به زمان خودمان همانقدر مترقي بوديم كه فردوسي نسبت به زمان خودش، اگر ما به اندازه فردوسي ملت ايران را دوست مي‌داشتيم، اگر به‌اندازه فردوسي در خدمت ملت بوديم، ملت ايران هرگز دستخوش بيدادگران خودي و بيگانه نبود.»
از شاهنامه به‌خوبي پيداست كه زندگي فردوسي در سالهاي آخر عمر قرين رنج و تألم بوده است. وي تأثرات دروني خود را در ابيات زير نشان مي‌دهد:
الا اي برآورده چرخ بلندچه داري به پيري مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتي‌به پيري مرا خوار بگذاشتي
مرا كاش هرگز نه پرورياچو پرورده بودي نيازرديا
به‌جاي عِنايم عصا داد سال‌پراكنده شد مال و برگشت حال
دو گوش و دو پاي من، آهو گرفت‌تهي دستي و سال نيرو گرفت به‌نظر ريچاردن فراي، فردوسي، عقايد و احساسات عصر خود را در لباس زيبايي متجلي كرده، به يك معناي كلي و در عين حال توصيف‌كننده، وي براي مسائل و مشكلات معاصرين خويش كه ميان دين اسلام و ايران درگير بودند، علاجي رواني فراهم ساخت، خاطره و گذشته قهرماني را احياء كرد، و به ايراني شخصيّت وحدت‌يافته‌يي داد و به اين طريق، ايراني توانست ميان زرتشت و آئين اسلام، سازش ايجاد كند و با داشتن هردو، غني‌تر باشد، فردوسي در حماسه خويش به شجره نسب پراكنده ايراني وحدت بخشيد ... شايد بتوان ايرانيان مسلمان را با ژاپني‌هايي كه در عين حال هم از بودا و هم از «شينتو» پيروي مي‌كنند و تعارضات موجود ميان آن‌دو را سازش مي‌دهند، مقايسه كرد، اما اين قبيل تشبيهات ممكن است گمراه‌كننده باشد، اهميت فردوسي به‌عنوان سازنده سند وحدت و ملت‌گرايي، به هيچ‌وجه اندك نيست و اثر او، هم از اين لحاظ و هم از جنبه ادبي جالب و سحرآميز است ... يكي از مضامينش كه در قسمت‌هاي مختلف اين كتاب تشريح شده، مبارزه ميان خوب و بد يا يزدان و اهريمن است كه به پيروزي يزدان مي‌انجامد ... در شاهنامه فردوسي، اين هماوردي به مفهوم كشمكش ميان عناصر ايراني و ترك بوده است، گرچه ممكن است كه در اصل به مفهوم كشمكش ميان زمينهاي مزروع و استپ نيز بوده باشد،- يكي ديگر از مضامين اين حماسه، وفاداري فرد نسبت به خاندان و وابستگان خويش و يا وفاداري رعيت نسبت به رهبر خويش است، انتقام از دشمن و احتياج به وجود شاه عادلي برتر از همه، و جاذبه و افسون فرّشاهي، جملگي عواملي هستند كه در بخشهاي مختلف اين كتاب وجود دارد، تجزيه و تحليل صحنه‌هايي از قبيل تاريخ اجتماعي ايران بخش‌1ج‌8 151 كاوه آهنگر ..... ص : 145
ص: 151
جدال مرگبار ميان پدر و فرزند محتاج به تحقيق بيشتر است و شاهنامه از مطالب و موادي كه داستانهاي قهرماني و حماسي را به‌وجود مي‌آورند انباشته است ...» «1»
به‌نظر دكتر زرين‌كوب، سلطان محمود كه به مدايح و خوشامدهاي شاعران، بيش از تاريخ قهرمانان كهن علاقه داشت، قدر سخن فردوسي را ندانست، شايد بعضي وي را نزد سلطان به بدديني هم متهم كرده بودند و مخصوصا اين احتمال هست كه حاسدان، داستانهاي رستم و پهلوانان قديم ايران را در نظر سلطان، كه خود داعيه قهرماني و جهانجويي نيز داشت، پست‌وحقير جلوه داده بودند؛ در هرحال سلطان، شاهنامه را به چيزي نشمرد و از رستم آفريده محبوب فردوسي، به زشتي ياد كرد و از سر خشم و خودپسندي، چنانكه مولف تاريخ سيستان مي‌گويد، گفت كه: «شاهنامه خود هيچ نيست مگر حديث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست «گفته‌اند كه شاعر ازين مايه بي‌اعتنايي و قدرنشناسي محمود برنجيد، سلطان را هجو كرد و از بيم وي از غزنين بيرون آمد؛ از آن پس يك‌چند با خشم و ترس در شهرهايي چون هرات، ري و طبرستان متواري بود تا به توس رفت و بين سالهاي 411 يا 416 به‌سختي و رنج درگذشت.
فردوسي در پايان شاهنامه، بار ديگر از مشكلات زندگي و تلاش ملّي و فرهنگي خود ياد مي‌كند:
كنون عُمر نزديك هشتاد شداميدم به يكباره بر باد شد
سرآمد كنون قصه يزدگردبه ماه سفند ارمُذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد باركه گفتم من اين نامه نامدار چنانكه از شاهنامه برمي‌آيد، فردوسي طبع لطيف و خوي پاكيزه داشت، سخنش از طعن و دروغ و بدگويي و چاپلوسي خالي بود و تا مي‌توانست الفاظ پست و زشت و تعبيرات ناروا و دور از اخلاق بكار نمي‌برد، و در وطن‌دوستي چنانكه از جاي‌جاي شاهنامه بخوبي برمي‌آيد سري پرشور داشت به قهرمانان و دلاوران كهن عشق مي‌ورزيد ...» «2»
به‌قول دكتر يوسفي: «شناختن شاهنامه فردوسي و به روح و جوهر آن پي‌بردن، موضوعي نيست كه سرسري گرفته شود، كاري است مهم، بلكه براي مردم ايران وظيفه‌يي است خطير، حتي به گمان من، آنچه اين اثر بزرگ براي بشريّت و حيات معنوي
______________________________
(1). ريچاردن فراي، پيشين، ترجمه مسعود رجب‌نيا براي كسب اطلاعات بيشتر نگاه كنيد به بخارا- ترجمه محمود محمودي، ص 140 به بعد
(2). با كاروان حله، پيشين، ص 15 به بعد.
ص: 152
انسان، خاصه ملت ما پديدآورده، آنقدر ارجمند است كه اگر از صميم قلب بدان معرفت حاصل نكرده باشيم، ايراني بافرهنگ نمي‌توانيم بود.
اين ضرورت در اين قرن بيشتر از هروقت ديگر احساس مي‌شود، زيرا در عصر ما تمدن جديد و علم و صنعت مغرب زمين با شيوه‌هاي اقتصادي و به مدد وسايل ارتباط جمعي، جهان را به سوي يك‌نواختي سوق مي‌دهد كه حاصل آن تضعيف زندگي معنوي بشر، يك‌دست‌شدن انديشه‌ها و آرمان‌ها و خشك گشتن ريشه فرهنگ‌هاي ملي است و در نتيجه عقيم‌شدن فكر انسان از آفرينندگي؛ در اين ميان شرق، كه زادگاه انديشه‌هاي والا و داراي معارفي درخشان و انساني بوده، اگر هوشياري به خرج ندهد، زيان مي‌بيند، زيرا حالت گيرنده و پذيرنده را پيدا مي‌كند.
شاهنامه فردوسي، برخلاف آنچه ناآشنايان مي‌پندارند فقط داستان جنگها و پيروزيهاي رستم نيست، بلكه سرگذشت ملتي است در طول قرون، و نمودار فرهنگ و انديشه و آرمانهاي آنان است، برتر از همه، كتابي است درخور حيثيت انسان، يعني مردمي را نشان مي‌دهد كه در راه آزادگي و شرافت و فضيلت تلاش و مبارزه كرده، مردانگي‌ها نموده‌اند و اگر كامياب شده يا شكست خورده‌اند حتي با مرگشان آرزوي دادگري و مروت و آزادمنشي را نيرو بخشيده‌اند. «1»
حماسه، تركيبي است از تاريخ و افسانه، واقعيت و تخيل، با اين‌همه شاهنامه از آثار نظاير خود مثلا ايلياد همر كه خدايان نيز در كنار آدميان در حوادث شركت مي‌جويند، به زندگي انسان و حقايق آن، نزديكترست، در عين حال كه شاهنامه هشت برابر ايلياد است، افلاطون، داد و خرد را در ايلياد و داستانهايي مانند آن ضعيف مي‌ديد و از زبان سقراط به اين‌گونه آثار از نظر تربيتي خرده مي‌گرفت ... اما در شاهنامه، فردوسي در معرض چنين انتقادي قرار نمي‌گيرد، زيرا همه در حمايت دادگري و خرد و مردمي و آزادگي است و راستي و نيكوكاري و وطن‌دوستي را تعليم مي‌دهد، چه ارزشي بالاتر از اينكه شاهنامه براي انسان، كمال مطلوبي مي‌آفريند والّا بشري و مردمي كه اميد و آرمان و هدفي نداشته باشند زنده نمي‌توانند بود، پس آنكه بتواند براي بشّريت آمال و مقاصدي شريف بپرورد، كه ارزش آنها جاوداني باشد و خلل‌ناپذير، نابغه‌يي است بزرگ ...» «1»

هجونامه‌

«در صحت انتساب هجونامه به فردوسي، دليلي جز روايت نظامي عروضي نداريم، پس تا قرينه ديگري به دست نيامده
______________________________
(1). غلامحسين يوسفي: «عشق پهلوان» به نقل از مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني مشهد، ص 803
ص: 153
نمي‌توانيم در رد يا قبول آن يقين حاصل كنيم، ولي در هرحال ابيات هجونامه بسيار پرمعناست، چه از آن فردوسي باشد چه نباشد ... هيچ شاعر ديگري در زبان فارسي نتوانسته است پادشاه مقتدري را با اين جسارت ذم كند ... هجونامه بر فرض مجعول بودن، ادعا نامه‌اي است كه سازندگانش بر ضد محمود پرداخته‌اند؛ و آن مبيّن قضاوت مردم درباره، اختلاف بين شاه غزنوي و فردوسي است كه البته محمود و همه دستگاهش را محكوم مي‌كند، صداي شاعر در هجونامه (چه از فردوسي باشد چه نباشد) صداي زمان است، خود حماسه كوچكي است كه بر ضد تعصب و زور و ابتذال كه از مواضعه غلامان ترك با تازيان عباسي پديد آمده بود، بلند مي‌شود ازاين‌رو، اگر از فردوسي هم نباشد از ارزش مفهوم عميقي كه در آنست كاسته نمي‌شود ...» «1»
دكتر احمد رجائي استاد سابق دانشگاه با واقع‌بيني مي‌نويسد: «اگر فردوسي قصد داشت براي جهيز دختر خود يا هر مصرف ديگر از راه شاعري، پول و مال فراهم آورد، اصولا نبايد نامي از شاهنامه برد، چه رسد به آنكه خود به سرودن آن دست يازد، زيرا شاهنامه كالايي نبود كه باب بازار زمان باشد؛ روزگار، روزگار غلبه عناصر خارجي بود و موفقّ و مقرب، آن‌كس كه به تازي بنويسد و بسرايد و تركان را گرامي دارد و بستايد؛ در حاليكه شاهنامه سراپا وصف برتري ايرانيان و ذم دشمنان خارجي بود و فردوسي سرودن آن را نه براي مال، بلكه درست برخلاف گفته عروضي براي ايجاد جنبش در قوم ايراني و خوار نمودن عناصر غالب (ترك و تازي) وجهه همت خويش ساخت و تازيان را، اهرمن چهرگان مارخوار و بي‌نام و ننگان زاغ‌سار ناميد ... سخني كه هيچكس در روزگار فردوسي جرات تفوّه بدان را نداشت ... عقايد فردوسي حتي از نظر مذهبي نيز مخالف اوضاع روز بود؛ او آشكارا از مذهب تشيع در شاهنامه دفاع كرده است، در حاليكه خليفه وقت و شاه بر مذهبي ديگر بوده‌اند و كساني چون فردوسي را رافضي و مرتد مي‌ناميدند؛ و به جان امان نمي‌دادند و ديديم كه حتي جنازه او را نگذاشتند در گورستان مسلمانان به خاك سپرده شود ... اگر نظامي عروضي، شاهنامه را خوانده بود، چنين سخن ناروايي را به قلم درنمي‌آورد، زيرا از كتابي چون شاهنامه كدام عاقلي مي‌تواند انتظار صله ... داشته باشد، براي دريافت صله و جمع مال و ساختن جهيز (به قول نظامي عروضي) راههاي بسيار كوتاهتري وجود داشت، همان راهي كه رهروان سودجو مي‌رفتند،
______________________________
(1). محمد علي اسلامي ندوش: زندگي و مرگ پهلوانان در شاهنامه، از صفحه 30 به بعد.
ص: 154
يعني مديحه‌سرايي ...» «1» به‌نظر بديع الزمان فروزانفر: محمود، فردوسي را به گناه اعتقاد به «تشيع، يعني فكر تفكيك ايران از خلافت عربي (در آن تاريخ) و نمايندگي ترويج عظمت ايران پيش از اسلام، كه واژگون‌كننده بنيان خلافت و نفوذ نژاد غير ايراني بود، آواره ساخت و به افكندن در پاي پيل بيم داد ... «2»
به‌نظر پروفسور حسين صادقي استاد دانشگاه لوزان: «... فردوسي را مي‌توان يكي از پاك نهادترين و جوانمردترين شعراي ايراني دانست، آزادمردي كه تن به خواري و مزدوري نمي‌داد و درباره زلفان اياز ياوه‌سرائي نمي‌كرد، با اينكه مي‌دانست راهي را كه در دين انتخاب نموده احترامي كه به ايرانيان قبل از اسلام دارد، از ديدگاه سلطان محمود و وزير عربزده‌اش احمد حسن ميمندي مردود مي‌باشد، بازهم در روش خود، مردانه پايداري كرد و از پاداش مادي كه به او قول داده بودند محروم ماند.
مرا غمز كردند كان پُرسَخن‌به مهر نبي و علي شد كهن بالنّتيجه فردوسي در پايان زندگي‌اش به مصيبت پيري و تهيدستي گرفتار شد:
الا اي برآورده چرخ بلندچه داري به پيري مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتي‌به پيري مرا خوار بگذاشتي البته طبيعي است كه پاك‌سرشتي چون فردوسي نتواند با سلطاني جبّار و بي‌فرهنگ هم‌سراي باشد. سلطان محمود با داشتن القاب يمين الدوله و امين الملّه و كهف الّدوله، از طرف خليفه عباسي، القادر با، هيچگونه شرف يك مسلمان صميمي را نداشت. ايران دوستي حكيم فرزانه توس باعث شد، تا سي سال از عمر خود را در راه زنده كردن تاريخ باستاني و زبان پارسي بگذارد و بزرگترين آرزويش اين بود كه بتواند شاهنامه را، باوجود ناامني‌ها، قبل از مرگ بپايان رساند و مانند دقيقي ناكام نگردد.
زمانه سراسر پر از جنگ بودبه جويندگان بَر، جهان تنگ بود
بپرسيدم از هركسي بيشماربه ترسيدم از گردشِ روزگار
مگر خود دِرَنگم نباشد بسي‌ببايد سپردن به ديگر كسي
بسي رنج بردم در اين سال سي‌عجم زنده كردم بدين پارسي عقش فردوسي به ايران چنان شديد است كه مي‌گويد:
چو ايران نباشد تن من مبادبرين بوم وبر، زنده يك تن مباد
______________________________
(1). به نقل از يادنامه فردوسي، مشتمل بر يازده مقاله، 27 چكامه، به مناسبت تجديد ساختمان آرامگاه فردوسي، انتشارات انجمن آثار ملي، در آبان‌ماه 1349
(2). مجموعه مقالات و اشعار فروزانفر، كتابفروشي دهخدا ص 59 به بعد.
ص: 155
مهر ريشه‌دار وطن را مردان و زنان غيور ايران در جنگ كشورسوز اخير بقيمت جان خود نشان دادند و اجازه ندادند كه ضحّاك تازي ديگري، بر ايران مسلط شود.
شاعر حماسه‌سراي، با ديد فوق العاده روشني متوجه بود كه اگر ايراني، زبان و آداب و رسوم اجدادي خود را حفظ نكند، هويتش را گم‌كرده و به‌زودي كشور و سپس عزت و احترام خود را از دست خواهد داد، فردوسي نژادپرست نيست ولي خودگرائي را براي ايراني ضروري مي‌داند تا از گزند اجنبي محفوظ ماند و آزادي خود را از دست ندهد.
از ايران و از ترك و از تازيان‌نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترك و نه تازي بودسخنها به كردار بازي بود
رُبايد همي اين از آن آن ازين‌ز نفرين ندانند باز آفرين
نَهاني بَتَر ز اشكارا شوددل مردمان سنگ خارا شود
زيانِ كسان از پي سود خويش‌بجويند و دين اندر آرند پيش
چو بسيار از اين داستان بگذردكسي سوي آزادگي نَنگرد انديشه فردوسي بر اين استوار است كه ايراني خود فرهنگ و تمدن باروري دارد كه بايد به آن افتخار كند و اجازه ندهد كه فرهنگ ديگري جايگزين آن گردد او نه دين را مرهون عرب مي‌داند و نه علم را مديون غير، و جامعه بشريت را در پيشبرد هردو سهيم مي‌شناسد. در عمل مي‌بينيم كه محمد زكرياي رازي و ابو علي سينا كه الحق جزو ستارگان درخشان آسمان پزشكي عالم مي‌باشند باوجود تبار ايراني در كتب غربي آنها را به‌عنوان پزشكان عرب ياد كرده و مي‌كنند زيرا تاليفات اين‌دو دانشمند ايراني به عربي نوشته شده، و باعث اين اشتباه فقط و فقط زبان است و بس.
در اينجاست كه انسان پي به ارزش نظر و كار فردوسي مي‌برد.
در نبرد بي‌اماني كه فرهنگهاي مختلف باهم دارند آن فرهنگ نابود نخواهد شد كه قادر به دفاع از خود باشد. اين رقابت تنها شامل، ممالك در حال توسعه نيست بلكه بين دول مترقي هم بطور حاد مطرح است. بواسطه اهمالهائي كه صورت گرفته، خيلي از لغات علمي پزشكي به فارسي تبديل نگرديده است، بالنتيجه گزارشهاي پزشكي به زبانهاي خارجي نوشته مي‌شود، و اين امر روز بروز بيشتر ما را وابسته به زبانهاي بيگانه مي‌كند، مقصود در اينجا اين نيست كه زبان خارجي ياد نگيريم، يا براي ادامه تحصيل و تخصّص به ممالك پيشرفته مسافرت نكنيم بلكه منظور آنست كه زبان خود را با پيشرفت علمي هماهنگ سازيم و با زمان، آنرا غني‌تر كنيم.
هر ملّتي وظيفه‌مند است كه در حفظ و تكامل زبان و تمدن خود كوشا باشد، تا
ص: 156
تمدن بشري در سطح جهان ترقي كند، شاهنامه در هزار سال اخير الهام‌بخش ايران‌دوستي، شهامت و راستي و عدالت بوده است، كتابي است كه همه قشرهاي جامعه ما به آن علاقمندند. پندواندرزهاي اين كتاب ارزشمند، علاوه‌بر تقويت حس وطن‌دوستي و احترام به آداب‌ورسوم اجدادي، نهال پاكي و راستي را در نهاد ايراني آبياري مي‌كند.
ببخشاي بر مردمِ مستمندز بد دور باش و بترس از گزند
اگر پيشه دارد دِلَت راستي‌چنان دان كه گيتي بياراستي
مياساي ز آموختن يك زمان‌ز دانش ميفكن دل اندر گمان
ميازار موري كه دانه‌كش است‌كه جان دارد و جان شيرين خوش است
ز چيز كسان دور داريد دست‌بي‌آزار باشيد و يزدان‌پرست آن حكيم فرزانه ما را از نتيجه كردار ناپسند نيز بدينگونه آگاه مي‌سازد:
هر آنكس كه تخم جفا را بكشت‌نه خوش روز بيند نه خرّم بهشت وقتي‌كه انسان مطالعاتي در زندگي شرافتمندانه فردوسي و شاهنامه گرانقدرش مي‌كند بي‌اختيار شيفته اين مرد بزرگوار مي‌شود كه به راستي نظيرش در تاريخ ما نادر و نام نيكش همانطوري كه خودش گفته است ابدي است.
نميرم از اين پس كه من زنده‌ام‌كه تخم سخن را پراكنده‌ام جاي بسي خوشحالي است كه عده‌يي از مردان دانشمند و خوشنام كشورمان درصدد هستند كه يك اجتماع فرهنگي هنري و ورزشي به نام «ايران‌سراي فردوسي در توس بنا كنند تا مطالعات بيشتري در مورد شخص فردوسي و شاهنامه انجام گيرد، هنوز خيلي مباحث راجع به حكيم توس و شاهنامه‌اش ناشناخته است كه اميدواريم با مطالعات بيشتر در اين قسمت، و بطور كلي در فرهنگ ايراني پيشرفتهاي شاياني انجام گيرد.
توفيق بانيان اين امر خير و ارزشمند را از درگاه پروردگار خواستارم. «1»

نكته‌گيري بر شاهنامه‌

به‌نظر محمد علي فروغي: «اگر بناي خرده‌گيري بر شاهنامه باشد، البته نكته‌هاي چند هم بر فردوسي مي‌توان گرفت؛ و از آنجا كه بشر بوده بايد قبول كرد كه اثرش بي‌عيب و نقص نتواند بود؛ اما حق اين است كه به‌واسطه عوارض بسيار كه در ظرف قرون متواليه بر شاهنامه وارد آمد، نمي‌توان دانست كه چه اندازه از معايب و نواقص را فردوسي شخصا عهده‌دار است، مثلا بعضي از
______________________________
(1). پروفسور حسين صادقي استاد و رئيس بخش جراحي قلب در دانشگاه و بيمارستان لوزان (سوئيس) 9 نوامبر 1992 (به نقل از فصلنامه «هستي» به مديريت دكتر محمد علي اسلامي ندوشن) آذرماه 1371.
ص: 157
اشعارش مفهوم نيست و چند بيتي ديده مي‌شود كه قافيه ندارد، و ليكن يقينا اين جمله، از غلط كتّابيست كه به رونويس شاهنامه پرداخته‌اند، ابيات و مصراع‌هاي چند هست كه عينا يا با جزيي تفاوت، در موارد عديده تكرار شده است، امّا اين بحث بر فردوسي است يا بر كساني كه بعد از او در شاهنامه دست برده‌اند؟ گذشته از افسانه بودن غالب روايات، اغلاط تاريخي صريح در شاهنامه هست، امّا آنهم مربوط به اصل كتابيست كه فردوسي آنرا منظوم كرده است؛ همچنين اگر بپرسند «دستان سام» چگونه آدمي بوده كه منوچهر و نوذر و زاب و كيقباد و كيكاووس و كيخسرو و سهراب و گشتاسب و پسر خود رستم، همه را به خاك سپرده و آخر هم معلوم نشد كي مرده است ... (چه بگوئيم) اين ايرادها البته بر فردوسي وارد نيست و راجع به كتاب اصلي است؛ خرده واقعي كه مي‌توان بر فردوسي گرفت، بعضي غفلتهاي جزئي است، مثل اينكه در ضمن حكايات، بعضي جاها گويي فراموش كرده است كه داستانهايي كه نقل مي‌كند، راجع به ماقبل اسلام و پيش از نزول قرآن است و اسكندر را مسيحي مي‌داند و پيش از حضرت عيسي (ع) از اسقف و سكويا گفتگو به‌ميان مي‌آورد ... (اگرچه اين قسمت‌ها را هم مي‌توان برعهده كتّاب اصلي قرار داد) بالاخره گله حقيقي كه خود اينجانب از فردوسي دارم، همانست كه چرا اين اندازه مقيّد به متابعت كتاب اصلي شده است، بسياري از وقايع را هم اگر مختصرتر نقل مي‌كرد، ضرري به‌جايي وارد نمي‌آمد و مكررات كمتر مي‌شد و اگر چنين كرده بود، شاهنامه از جهات شعري و صنعتي كاملا آراسته و پيراسته بود و ليكن نبايد فراموش كرد كه ما تنها به قاضي مي‌رويم و كلاه و بلكه كفش خود را قاضي مي‌كنيم و فردوسي حضور ندارد كه از خود دفاع كند.» «1»

ارزش جهاني شاهنامه‌

ناگفته نماند كه شاهنامه به تمام زبانهاي زنده جهان ترجمه و مورد استقبال دانش‌پژوهان قرار گرفته است؛ از جمله بنداري به زبان عربي و يك نفر فرانسوي به نام مول «2» شاهنامه را با مقدمه‌يي محققانه در 7 جلد كلان به نثر فرانسوي منتشر نمود و پيتزي «3» ايتاليايي، اين كتاب را به نظم درآورد، علاوه‌براين شاهنامه، مكرر از سوي دانشمندان انگليسي زبان، ترجمه شده است،- عبد القادر بغدادي لغت و فرهنگي براي شاهنامه نوشت و ولف آلماني، نه‌تنها
______________________________
(1). محمد علي فروغي (ذكاء الملك)، هزاره فردوسي، ص 7
(2).Mohl
(3).Pizi
ص: 158
لغات دشوار را معني كرد، بلكه كلمات و نامهاي شاهنامه را با موارد استعمال، گردآوري نمود و مدت بيست سال در اين راه سعي و تلاش نمود، مهمترين پژوهشها در پيرامون شاهنامه به همت والاي «نلدكه، دانشمند آلماني» صورت گرفته است.
در جشن هزاره فردوسي در سال 1313 از شانزده كشور بزرگ، خاورشناسان و علاقه‌مندان به علم و فرهنگ، در تهران گرد آمدند و در جريان سخنرانيها، تأليفات و مقالات و نظرات خود را در مورد شاعر بزرگ ما اظهار كردند.
ص: 159